فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Monday, September 03, 2007
سق سیاه :

امروز خاله جادوگر آرتین اومده بود پیش ما . این زن یه ابلیس تمام عیاره و توی خباثت لنگه نداره ! البته اینو من نمیگم و همه فک و فامیلش اینو میگن . چشمهاش لیزر داره ! سقش مشکی رنگ عشقه ست . سیاه سیاه مثل دوده , صد رحمت به سیاه !!! نفرینت کنه خشک میشی ! از چیزی تعریف کنه پودر میشه و خلاصه توی بد ذاتی دومی نداره . البته فکر نکنین من خرافاتی هستم و زده به سرم . به مرگ احمدی نژآد گفتم که باور کنین !!! این زن اینقدر پلیده که اگه توی فامیل کسی از کسی دلخور بشه یا بخواد بلایی سر کسی بیاره یک راست میره سراغش و بهش میگه : فلانی رو یه نفرینی چیزی بکن ! طرف هم کمترین بلایی که ممکنه سرش بیاد اینه که با تانک یا تریلی 18 چرخ تصادف کنه یا زبونم لال افقی و میت بشه !!!! البته منم مثل شما به این افکار و روایات میخندیدم و اینها رو زاییده خرافات و توهم میدونستم تا اینکه این زن اومد خونه م و به چشم دیدم چه بلایی به سرم آورد . اعتراف میکنم اگه یکساعت بیشتر پیش من مونده بود به خاک سیاه میشستم :

امروز صبح که بیدار شدم حس خوبی نداشتم . قبول دارین بعضی روزها آدم از بلاهایی که قراره بزودی سرش بیاد , یه جور روحی و درونی خبر داره که حال خوشی نداره ؟ منم اونطوری بودم یا بقول خودم پریود روحی شده بودم و و حس میکردم یه اتفاقی قراره رخ بده ! بعد از صبحانه هم رفتم لب استخر نشستم و مرتیکه مشغول آب بازی شد و منم لم دادم رو صندلی و مشغول کتاب خوندن شدن . اصلن حوصله هیچکاری رو نداشتم . چند دقیقه بعد زنگ تلفن به صدا در اومد و مادر آرتین بود . کمی تعارف تکه پاره کرد و بعد رفت سر اصل مطلب و گفت : خواهرم تا یکساعت دیگه میاد دیدنت .
- همون جادوگره ؟ چیزه .. ببخشید همون که فال میگیرن ؟
آره همون ! گفته دلش واسه آرتین تنگ شده میاد دیدنش !
- ولی آرتین که خونه نیست !
اشکال نداره خودتو ببینه یعنی آرتینو دیده !
بعد از قطع تماسش با خودم گفتم : غلط نکنم این زنیکه پتی یاره یه خوابی برای من دیده که میخواد این عفریته رو بفرسته اینجا !!!! با اینکه خرافاتی نیستم اما زنگ زدم به بقالیمون و گفتم هر چقدر اسپند داری بده به شاگردت برام بیاره ! گفت : عروسیه خانم ؟ گفتم : نخیر عزاست ! فضولو بردن جهنم گفتن هیزمش تره ! بعد بدو رفتم نردبون گذاشتم و رفتم اتاق زیر شیروونی و صندوق قدیمی مادر بزرگم رو باز کردم و هر چی خر مهره و طلسم و ادوات ضد چشم زخم که ازش برام به ارث رسیده بود (!) رو برداشتم و آوردم پایین و هر جایی که حس میکردم تو چشمِ اینها رو آویزون کردم . لوستر و بالای چهارچوب در و در ورودی و آشپزخونه و اتاق خوابها و پذیرایی و ... ! کارم که تموم شد زنگ زدن . شاگرد بقاله بود که یه خروار اسپند آورده بود .
- این چیه برداشتی آوردی ؟
اوسام داد !
- اوسات غلط کرد داد ! مگه طاعون اومده که یه گونی اسپند داده برام ؟
من چیکار کنم خانم ؟ 5000 تومن منو بدین باید برم باقی سفارش ها رو تحویل بدم !!
بر پدر این بقال های بی جنبه لعنت ! پولشو دادم و کیسه اسپند رو کشون کشون آوردم تو . بد هم نشد . فوری رفتم منقل کباب رو برداشتم آوردم و توشو پر از زغال کردم و آتیش زدم و بعد که خوب گرفت , 4 – 5 مشت اسپند ریختم توش و کل خونه رو گردوندم و گذاشتمش بیرون و یه مشت دیگه هم ریختم توش و منتظر اومدن این جادوگره شدم ! یهو چشمم افتاد به یکی از گربه های باغ که پدر منو در آوردن و در صدد تار و مار کردنشونم " جریانشو بزودی مینویسم " شروع کردم پیش پیش کردن و نازشو کشیدن . گربه بدبخت زل زده بود بهم و تردید داشت بیاد یا نیاد از بس که لنگه دمپایی خورده بود تو ملاجش و شلنگ آب روش گرفته بودم و سیگارت پرت کرده بودم طرفش تا بذاره بره !!! دیدم بیا نیست و رفتم سراغ یخچال و یه تکه ماهی از شب مونده پیدا کردم و انداختم براش ! ذوق مرگ شد و اومد طرفم . گرفتمش و مشغول ناز کردنش شدم و اطمینانش جلب شد ! شنیده بودم جادوگرها از گربه میترسن و این طلسم خوبی بود . بردمش تو خونه و یه ماهی دیگه دادم بهش . تو این فکر بودم مرتیکه رو هم سر به نیست کنم و بفرستمش خونه زهرا خانم اینا , ولی میترسیدم اونم دخترشو بیاد بندازه رو سر من ! پشیمون شدم . گربه مشغول خوردن بود که زنگ زدن . رفتم پای آیفون و چشمم افتاد بهش ! موهام وز کرد از بس انرژی منفی ازش متصاعد میشد !!!! درو باز کردم و رفتم استقبالش .
منو که دید چپ چپ نگاهم کرد و بدون مقدمه گفت : عجب قدی .. چقدر خوشگلی !!!!!
باورتون نمیشه یهو تمام اعتماد به نفسم خشک شد و احساس کردم زشت ترین موجود کره زمینم , زشت تر از احمدی نژآد !!!!!! حتا خیال کردم الانه که رو صورتم پر از آبله و زگیل بشه !
- چیه ؟ چه مرگت شده ؟ بریم تو دیگه !
آها بله . بفرمایین ...
راهنماییش کردم به سمت عمارت . درو که باز کردیم گربهه یهو پرید بیرون و خاله آرتین یه جیغ بنفش کشید . طوریکه انگار تخمدونهاش رو از تو حلقش کشیدن بیرون !!!!
- این چی بود ؟
گربه !
عاقل اندر سفیه نگاهم کرد و رفتیم تو . موجی از دودهای اسپند زد تو صورتمون . مثل این بارها شده بود که درش رو باز میکنی دود سیگار میزنه بیرون !
- چیکار کردی دختر ؟ چی سوزوندی ؟
اسپند دود کردم . همسایه مون صبح اینجا بود چشمهاش خیلی شوره . وقتی رفت اسپند دود کردم !!
ایندفعه دیگه خیلی بد نگاهم کرد طوریکه وحشت کردم ! داشتیم میرفتیم سمت پذیرایی که دامب ! سرش خورد به خر مهره هایی که از بالای چهارچوب آویزون کرده بودم و هوارش در اومد و گفت :
- اینا رو دیگه چرا آویزون کردی ؟
از دست چشم بد ! آخه شما که نمیدونین این مردم چقدر حسودن !
از عصبانیت خر مهره ها رو گرفت و کشید پایین و پرت کرد اون طرف و با حرص نشست روی مبل که یهو صدای ززاااااااررررت , گوز بلندی در اومد از زیرش ! جیغ کشید و بلند شد ! رویی مبل رو بلند کردم و چشمم افتاد به بالشتک گوز مرتیکه که مامانم براش فرستاده بود . این بالشتک ها خیلی باحالن . بادشون میکنی و میذاری زیر کون مردم و هر کی میشینه یک صدای گوزی میده که برق از 3 فاز طرف میپره و خجالت میکشه ! چپ چپ نگاهم کرد . تصور کرده بود تا اینجا هر بلایی سرش اومده عمدی بوده ! حالا خنده م هم گرفته بود . برش داشتم و اینبار با احتیاط نشست ! رفتن براش شربت بیارم . از بین شیشه های شربت ها , شربت آلبالو رو انتخاب کردم و براش ریختم و آب و یخ هم ریختم و قاشق گذاشتم و بردم براش . برداشت و هم زد و یه قلپ خورد و یهو اشک تو چشمهاش پر شد و گفت : اه ! این دیگه چیه ؟ چقدر ترش شده ! تو که بلد نیستی چرا شربت درست میکنی ؟
- ترش شده ؟؟؟؟ بدین ببینم !
خودمم یه قلپ خوردم و برق از سرم پرید ! اشتباهی لیکور ریخته بودم براش و این احمق هم خیال کرده بود شربت ترش شده !!!! بردم آشپزخونه و عوضش کردم و آوردم . این دفعه بو کرد و بعد خورد ! نشستیم به صحبت کردن . آدم جالبی بود بر عکس اون چیزهایی که ازش میگفتن . کم کم داشت اون ذهنیت سیاه از حافظه م پاک میشد که مرتیکه پیداش شد و پرید تو بغلم !
- این دیگه کیه ؟؟؟؟
این ؟ پسرمه دیگه !
- مگه تو قبلن ازدواج کردی ؟
نه ! چطور ؟
- پس این از آسمون اومده ؟ نکنه مریم مقدسی ؟
آها نه جریان داره ! حالا بعدن براتون میگم .
مرتیکه ایستاده بود کنارش و فقط نگاهش میکرد . هر وقت کسی رو اینطوری نگاه میکنه من احساس خطر میکنم . چون تو مغزش محاسبه میکنه چطوری یه حالی به طرف بده و این آرامش قبل از طوفانشه . زیاد طول نکشید و با تفنگ اسباب بازی ای که دستش بود چنان کوبید تو ملاجش که پیرزن بیچاره چشمهاش چپ شد و غش کرد !
- پدر سگ کشتیش که !
زشت بود !!!!!
رفتم یه لیوان آب آوردم و پاشیدم تو صورتش ! جیغ کشید و هوار کشید : نمیتونستی چند قطره بپاشی ؟ خیسم کردی ؟؟؟ کمی که حالش جا اومد , یه کیسه آجیل از کیفش در آورد و داد بهم و گفت : اینو بخور خوشبخت میشی . ولی به هیچ کس دیگه نده فقط خودت بخور ! خب من رفتم ..
- کجا ؟؟؟ اگه بذارم برین .... ناهار اینجایین !
اینو که گفتم رعشه افتاد به تنش و سرعتش رو بیشتر کرد که زودتر بره . پریدم دستشو گرفتم و گفتم : اگه برین آرتین ناراحت میشه !!!!
- خاک تو سر ارتین با این زن گرفتنش ! نمیخوام مگه زوره ؟؟؟
به خدا من ناراحت میشم . باید بمونین .
خلاصه اینقدر قسم و آیه نازل کردم که قبول کرد بمونه . رفتیم آشپزخونه تا کمکی یه چیزی درست کنیم . سالاد ماکارونی قرار شد درست کنم . تو عمرش نشنیده بود و مخالفتی نکرد . یه ظرف پیرکس در آوردم و گذاشتم رو میز و رفتم باقی مواد رو بیارم و خرد کنم توش که گفت : چه ظرفت قشنگه . از کجا خریدی ؟ تا اومدم بگم قابلی نداره , ظرف از وسط شکست ! شاید مسخره م کنین ولی انگار با لیزر با دقت تمام از وسط اینو از وسط نصف کرده بودن . حالا نه حرارتی بهش خورده بود نه هیچی . وحشت برم داشت ! خودش یه لبخند شیطانی رو لبش ظاهر شد ! ظرف نازنینم رو برداشنم و با ناراحتی گذاشتم گوشه آشپزخونه که بندازمش دور . یه کاسه چینی برداشتم و آوردم . غذا رو آماده کردیم و نشستیم به خوردن . کمی که خورد تعریف کرد که چقدر خوشمزه شده . اینو که گفت غذا یهو پرید تو گلوم و کم مونده بود خفه بشم . صورتم کبود شده بود . چند دقیقه ای طول کشید تا نفسم جا اومد . از خیر غذا خوردن گذشتم و الکی با غذام ور رفتم تا خوردنش تموم بشه ! رفتیم نشستیم تو پذیرایی و گفتم براتون چایی میارم . چایی ها رو که آوردم از استکان ها که خودم با ویترای روشون نقش انداخته بودم تعریف کرد و استکان تو دست خودش ترکید . دیگه واقعن داشتم میترسیدم !!!! خرده شیشه ها رو برداشتم و یه چایی دیگه براش آوردم . کمی که گذشت از گلدونهام تعریف کرد که چقدر سر حالن . برق از سرم پرید . مطمئن بودم که خشک میشن !!! از چند تا چیز دیگه هم تعریف کرد و بعد هم بلند شد و گفت من برم دیگه . دیگه حتا تعارف هم نکردم که بمون ! داشتیم میرفتیم به سمت در کوچه که صدای زهرا خانم اومد که داشت به شوهرش میگفت : حاج آقا مواظب باشین از نردبون نیافتین . یهو برگشتم گفتم : این همسایه ما پدرمون رو در آورده . کاش میشد یه بلایی سرش بیاد .
- کیه این ؟
یه زن فاسد خدا نشناس ! خودش و شوهرش پدر مردم محل رو در آوردن !
- الهی به زمین گرم بخورن جفتشون !
آقا یک ثانیه نشد این حرف رو زد که اول صدای یه عربده و پشت سرش یه جیغ کشدار زنونه اومد و بعد هم صدای گرومپ , برخورد یه چیزی با زمین !!!!!!
- تموم شد ! مرد !
کی مرد ؟ چی تموم شد ؟
- همین آدم های فاسد که گفتی . بریم ...
کشتینش که !!!! من حالا یه چیزی گفتم !
- چشمت کور نمیگفتی ! راستی جه باغ با صفا ..
نذاشتم حرفش تموم بشه و با دستم جلوی دهنش رو گرفتم و با اون یکی دستم هم گردنش رو از پشت که تکون نتونه بخوره و با همون وضعیت کشون کشون بردمش دم در و با لگد در رو بازش کردم و پرتش کردم از خونه بیرون و درو تو روش بستم و بدو بدو رفتم از تو خونه کیسه اسپند ها رو آوردم بیرون و از ته باغ هم چند تا کنده شومینه آوردم و نفت ریختم و خوب که آتیش گرفت , همه اسپند ها رو خالی کردم روش !!!!! کل باغ و خونه رو دود اسپند گرفت . بعد هم مانتومو پوشیدم و رفتم زنگ در زهرا خانم رو زدم تا ببینم این بیچاره ها چه بلایی سرشون اومد ؟ چند دقیقه بعد زهرا خانم در حالیکه یه کیسه یخ رو سرش بود و یکی از چشم هاش کبود شده بود اومد دم در و سلام کرد .
- میبینم که با شوهرت کتک کاری میکنی ؟
نه به خدا ! آقامون دست بزن ندارن . داشتیم آنتن تلویزیون رو درست میکردیم که آقامون افتادن رو سر من !!!!!
- هاهاها ... حالا این آغاتون سالمن ؟ طوریش نشده ؟
نه الحمد الله ! فقط کمرشون ضرب دیده نمیتونن بلند بشن !!!!!!
- تو عقل درست و حسابی نداری که بریم ببینم آقاتون چه مرگشه ؟
رفتیم به سمت خونشون . نرسیده به در شروع کرد یا الله گفتن !
- پدر سگ ! از کی تا حالا زنها برای مردها یا الله میگن ؟ تو چرا اینقدر خنگی ؟؟؟؟؟؟؟
شاید آغامون حاضر نباشن ؟
- من یه روز میزنم تو رو از وسط نصف میکنم ! برو ...
رفتیم و دیدم شوهرش 4 طاق ولو شده کف اتاق و چشمهاش رو به سقفه و هاج و واجه !
- این کمرش ضرب دیده ؟ اینکه داره به لقا الله پرتاب میشه !!! چرا حیرونه ؟؟؟
نه این مال زمان جبهه آقامونه که موجی شدن ! بعضی وقتها که بهشون شوک وارد میشه اینطوری میشن !
- آها ! پس راز آی کیو آغاتون مشخص شد ! حالا بیا کمک کن معاینه ش کنم ببینم کمرش سالمه یا نه ؟
بذارین دستکش بیارم .
- دستکش برای چی ؟ مگه مدفوعه ؟
آخه شما نامحرمین !
دمپاییمو در آوردم و محکم کوبیدم تو ملاجش . زل زد بهم مثل مونگول ها ! شوهرش رو با احتیاط چپه کردم و دیدم پشتش تمام کبود شده ! مهره هاش رو که لمس کردم , عربده کشید ! گرفتم : زنگ بزن اورژانس این ممکنه کمرش شکسته باشه ! خلاصه سرتونو درد نیارم . دو تا از مهره هاش کمی جابجا شده بود . بردنش بیمارستان و ... ! حالا اینش به جهنم . سگ خورد !!!!! این خاله آرتین رو بگو که چه آتیشی سوزونده بود . شب مادر آرتین زنگ زده و گوشی رو برداشتم سلام کردم و جوابمو نداد . گفت گوشی رو بده پسرم با تو کاری ندارم ! گفتم چرا ؟ گفت : من با کسی که خواهرمو از خونه پسرم بیرون میکنه کاری ندارم !!!!
- اول اینکه خواهر شما نه و جادوگر و ابلیس ! دوم اینکه از کی تا حالا اینجا شده خونه پسر گدا گشنه شما ؟ آرتین هم با شما کاری نداره ! تق !!!! گوشی رو کوبیدم و قطع کردم ...
کی بود زنگ زد ؟
- ننه ت بود !
پس چرا دعوا میکردین ؟
- بخاطر اون خاله عفریته ور وره جادوی تو ! مادرت فرستاده بودش اینجا زندگی منو نیست و نابود کنه ! تازه میگه چرا بیرونش کردی ؟ اگه دیر جنبیده بودم خودمم افقی شده بودم !
آخی .. پیرزن بیچاره ...
دیگه منفجر شدم و دمپاییم رو در آوردم و پرت کردم سمتش و خورد تو ملاجش ! تا بخودش بیاد دومی رو هم در آوردم و پرت کردم طرفش . اومد جا خالی بده که خورد تو دماغش و خون زد بیرون ! کنترل تلویزیونو برداشتم و اونم پرت کردم سمتش . زیر سیگاری کریستال رو که برداشتم بلند شد و در رفت ! من پدر تو و جد و آبادت رو در میارم . از وسط به 4 قسمت مساوی تقسیمت میکنم ! ننه ت رو می اندازم تو شیشه الکل ! پوشت خودتو میکنم توش کاه میکنم ! سرتو میکنم میزنم بالای شومینه ! ای بر دودمانت لعنت ! خدا خفه ت کنه . من چه گناهی کردم گیر شما خل و چل ها افتادم ؟ همین الان میری از خونه بیرون تا یک ماه هم جلوی چشمم ظاهر بشی با آر پی جی میترکونمت ! تو تک تک سوراخهای بدنت دینامیت میذارم میترکونمت ! دارت میزنم با سیم خاردار . دست و پاتو میبندم تک تک موهاتو با موچین میکنم ! اسید تو حلقت میریزم .....

اینه ! به خانواده شوهرتون رو بدین همین میشه ! این دعوای مادر شوهر و عروس مثل دعوای موش و گربه ست که تا قیامت درمان نداره . تک تک مادر شوهرها رو باید چشم هاشونو از کاسه در آوردن و به فجیع ترین شکل ممکن زنده زنده آتیششون زد و بعد هم توی نشادر و تیزاب انداختشون تا نسلشون منقرض بشه !!!!!!! ای تو روح این احمدی نژآد ... همینطوری محض خالی نبودن عریضه .....



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001