فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Friday, August 03, 2007
حکایت کالباس ارمنی :

اون موقع ها که بچه بودیم , مادرم هر از گاهی ما رو میبرد خیابون شاه . خریدی و گردشی و پیراشکی خسروی و کوچه برلنی و ... ! فکر میکنم 30 یا 25 سال پیش ها خیابون شاه بورس خرید مردم بود و چیزی تو مایه های بازارچه های رنگ و لعاب دار امروزی مثل گلستان و میلاد نور و الهیه و .... ! صبح بعد از کلی انتظار توی ایستگاه اتوبوس , کمی تا قسمتی بصورت گوسفندی سوار اتوبوس میشدیم و میرفتیم . مسیرش اصلن یادم نیست چون هم خیابونها تغییر کردن و هم مسیرها فرق کرده و خیلی از خیابونها دو طرفه یا یکطرف شده یا کلن غیب شدن !!!! خیابون شاه که پیاده میشدیم شروع به گردش میکردیم . اسباب بازی فروشی ها سرتاسر خیابون رو گرفته بود . یه جا بود که نوار خام سونی میفروخت . اسمها اصلن به خاطرم نیست فقط میدونم سر در فروشگاه دو تا حلقه نارنجی بزرگ بود و شیشه هاش هم دودی بودن . ده سال پیش که رفته بودم هنوز بود ولی دیگه نمیدونم الان هم باشه یا نه .... امروزه خیلی از اونها تبدیل به فروشندگان لوازم صوتی و تصویری و الکترونیکی شدن !!! ساختمون آلومینیوم و تعمیر ساعتش . میرفتیم کافه نادری مادرم و عمه م و خاله هام قهوه ای میخوردن و ما هم شیرینی یا بستنی . از پیراشکی خسروی هم چند تایی پیراشکی میگرفتیم و بعد میرفتیم به یه مغازه ای که لوازم خارجی داشت و موز میخریدیم ! چشمهاتون 4 تا نشه ! موز اون زمان تو ایران چیزی مثل دموکراسی و آزادی بود !!!! نایاب و عجیب و غریب و خیلی ها حتا نمیدونستن موز چیه !! دونه ای بود 100 تومن . دو تا موز میشد 200 تومن در صورتیکه حقوق یه کارمند بود 900 تومن و میتونین خودتون حدس بزنین موز چه جواهری بود !!!!!
از اونور هم پیاده به سمت یه مغازه ساندویچی ارمنی میرفتیم برای خرید کالباس . کالباس های اون زمان محشر بودن با اینکه نه تکنولوژی الان بود و نه مواد غذایی امروزی . کالباس خشک و مارتادلا معروفترین ها بودن . یه ساندویچ برای من و خواهرم میخرید و میداد از وسط نصف کنه و نصفش من و نصفش اون . تازه بازم زیاد می آوردیم از بس که کالباس میچپوند توش و آدم سیر میشد با نصف همون نصفه !!!! لای نون بُلکی با پیاز و جعفری و خیارشور . طعمش هنوزم زیر دندونمه ... بعد هم پیاده میرفتیم کوچه برلن . از اونجا متنفر بودم یه جور غریبی بود شلوغ و کثیف . مثل اوایل خیابون شاه که از اتوبوس پیاده میشدیم , پر بود از ماهی فروشی و بوی گندشون حال آدم رو به هم میزد ...
موقع برگشتن هم سوار اتوبوس دو طبقه میشدیم و میرفتیم تا کجاش ... یادم نیست ! پیاده میشدیم و گوشه ای می ایستادیم تا پدرم با ماشین می اومد دنبالمون و بر میگشتیم خونه . یه دکتر چشم معروف هم اون طرفها بود به اسم دکتر شهرجردی . دکتر چشم خانوادگی بود . ازش میترسیدم . اتاق انتظارش آزارم میداد از بس شلوغ بود . یادمه یکبار یه پیرمردی داشت تعریف میکرد من افسر نیروی دریایی بودم و چشمم یکیش خود بخود کور شد . اومدم پیش دکتر و گفت طاقت داری تو چشمت آمپول بزنم ؟ گفتم آره من سربازم . اونم زد . از دردش بیهوش شدم . اما بعد چشمم خوب شد ! همیشه فکر میکردم تو چشم منم میخواد دکتره آمپول بزنه :) یادمه زیاد پیشش میرفتیم . یه دکتری هم بود به اسم دکتر رشتی . دکتر خیلی معروفی بود اون زمان و متخصص عمومی . از اون دکترهایی که مطبش غوغا بود همیشه . 2 – 3 بار منو پیشش بردن . فکر کنم یه مریضی داشتم که خوب نمیشد و هر دکتری میبردن درمان نمیشد و انگار اون معالجه کرد . یادم میره از مادرم بپرسم جریانشو ... فکر میکنم تا حالا صد تا کفن پوسونده . چاق و پیر بود و خیلی حرف میزد . مطبش ترسناک بود . یه اسکلت گوشه اتاق و کلی هم اندام انسان روی در و دیوارش چسبونده بود و همیشه گریه میکردم میرفتیم اونجا . عجب روزگار خوشی بود و دوران خوبی داشتیم ... هر وقت یادم می افته بغضم میگیره .. مثل حالا که دارم مینویسم . کاش بازم بر میگشتم به همون دوران . فقط یکبار و خیلی سریع مرور میکردم ... حیف که نمیشه !

بگذریم . سالها از اون زمان ها میگذره و خیلی چیزها تغییر کرده . خیابون شاه شده جمهوری ! کسبه ها عوض شدن و بیشترشون فوت کردن یا مشاغل تغییر کرده و ... اما هنوز بعضی چیزها سر جای خودشون هستن . مثل همون کالباس فروش ارمنی که ازش ژامبون و ساندویچ میخریدیم . بعد از انقلاب هم بود و همیشه سرتاسر مغازه ش رو تور کلفتی میکشید و روی در نوشته بود فقط مخصوص ارامنه !!!! ولی به خودی ها هم جنس میفروخت . امروز نمیدونم چرا یهو یاد اون روزها افتادم و هوس ژامبون کردم . ظهر بعد از ناهار راه افتادم رفتم خیابون شاه تا یک کیلو ژامبون مخصوص (!) بخرم !! خدا خدا میکردم طرف نمرده باشه و زنده باشه و یا مغازه ش تغییر نکرده باشه . ماشین رو تو یکی از گوچه پس کوچه ها سر به نیست کردم و پیاده راه افتادم به اون سمت . نمیدونین خاطرات کودکی آدم وقتی زنده میشه چقدر بده !!!! و متاسفانه ازش گریزی نیست .
ده دقیقه بعد رسیدم به مغازه و خوشبختانه باز بود . درو باز کردم و رفتم تو . 3 – 4 نفری بودن . خود موسیو هم بود . نمیدونم چرا این اسم رو روش گذاشته بودن . زنش مادام و خودش موسیو ! مشتری ها که ارمنی بودن منو با تعجب نگاه کردن . نمیدونم چه حکایتیه که غیر ارمنی ها تابلو هستن ولی ما اغلب ارمنی ها رو نمیتونیم بشناسیم مگه دهن باز کنن و حرف بزنن !!! موسیو که حالا موهاش کاملن سفید شده , اومد جلو و خیره شد بهم . داشت دنبال رد پای آشنایی میگشت ولی چیزی یادش نمی اومد . مجبور شدم کمی براش توضیح بدم . خوشبختانه مادرم رو میشناخت و کاملن یادش بود . مشتری دائمش بودیم . کلی تحویل گرفت و احوال پرسی و بعد هم مثل همه مردم از اوضاع گله کرد .
جالبه برام که ندیدم ارمنی یا زرتشتی یا یهودی ها از آخوندا و دولت , مثل ما مسلمون نماها بد بگن !!!! گله میکنن اما مثل ما فحش خوار – مادر یا نفرین و لعنت نثارشون نمیکنن و این برام عجیبه !!!!
با خودم گفتم حالا که اومدم اینجا بیشتر بخرم و یهو دیدی طرف به سمت روح القدس پرتاب شد . گفتم 3 کیلو از اون ژامبون های مخصوصت میخوام . گفت تا برم بیارم یه ساندویچ بخور .
به مرد جوونی که بعدن فهمیدم پسرشه و هم سن های خودم بود گفت برام ساندویچ درست کنه و رفت پشت مغازه . پسره اومد جلو و زل زد بهم . اول اهمیت ندادم ولی بعد که دیدم ول کن نیست گفتم :
- ببخشید ! مشکلی دارین ؟ چیزی میخوایین ؟
شما مسلمونی ؟
- نه !
ارمنی هستی ؟
- نه !
یهودی هستی ؟
- نه !
پس چه دینی دارین شما ؟؟؟
- من هیچ دینی ندارم .
مگه میشه آدم دین نداشته باشه ؟ حتمن شوخی میکنین ؟
- نه شوخی نمیکنم ! هیچ دینی ندارم .
پس حتمن آدم بدی هستی ؟ ولی قیافتون مثل مسلمونهاست . من به تو ساندویچ نمیدم !!!!
چشمهام 4 تا شد !!!! مشتری ها هم زل زده بودن به من و یه احساس بدی داشتم . هی تو دلم میگفتم چرا این مرتیکه نمیاد . تا اینکه دوباره پسره به حرف در اومد :
- بابای منو از کجا میشناسی ؟
باباتو ؟ از بچگی ..
- پس مسلمونی ؟
نه ! صد دفعه گفتم مسلمون نیستم !
- پس آدم خوبی نیستی !
ببین . چرا نمیفهمی ؟ مگه برای آدم بودن باید حتمن مذهب داشت ؟ مگه این همه آدم که مذهبی هستن آدمهای خوبی هستن ؟ طالبان ؟ حکومت اسلامی ؟ وهابیون ؟ شیعه ها ؟ سنی ها ؟ اگه اینطوره اینها هم باید آدمهای خوبی بودن چون مذهبی هستن و خیلی هم به مذهبشون پایبندن ! مذهب من آدم بودنه . انسان بودن . با وجدان بودن . با شرف بودن ! دروغ نگفتن ! مال دیگران رو نخوردن . دزدی نکردن . میفهمی ؟ من هیچ مذهبی ندارم اما پایبند تمام اینها هستم و مذهب من اینهاست .
- پس مسلمون نیستی ؟
باز گفت ؟ فحش میدی ؟
خندید و گفت : نه ! میخواستم ببینم چی هستی ؟ من به مسلمونا هیچی نمیدم . ازشون بدم میاد . بعد هم شروع کرد ساندویچ درست کردن و ادامه داد : حالا که مسلمون نیستی یه ساندویچی برات درست میکنم انگشتهاتم باهاش بخوری ...
..
..
از سقف برو بالا ! آقا انگار داریم به سمت آخر زمان میریم ! کاش مسئولین این حکومت و کسانی مثل طالبان و خماس و خزب الله و اخوان المسلمین و هزار و یک فرقه دیگه اسلام این نفرت مردم جهان از مسلمونها رو میدیدن و درک میکردن . کاش همین احمدی نژآدی که از دین پل پیروزی برای خودش ساخته , این نفرت رو میدید . زمانی بود که همه ما آدمها در کنار هم زندگی میکردیم . ارمنی یهودی و زرتشتی و بهایی و ... همه ! هیچ وقت از هم نمیپرسیدیم فلانی تو مذهبت چیه ؟ که ازت خرید کنیم یا نکنیم . باهاش دوست بشیم یا نشیم ! بهش کمک کنیم یا نکنیم ! ولی امروز ملاک انسانیت شده دین و مذهب . خارج از کشور هم میری همینه . اگه با زبون غیر اون کشور صحبت کنی که ریشه لاتین نداشته باشه و قیافه ت به شرقی ها بخوره , اول ازت میپرسن کجایی هستی یا چه مذهبی داری ؟ باور کنین تا چند سال قبل خیلی از اروپایی ها و آمریکایی ها از یهودی ها نفرت داشتن ولی امروز اوضاع طوری شده که اگه به طرف بگی من جهود هستم , باهات دست میده و کلی تحویلت میگیره ولی بگو مسلمونم ! یه تف درشت و غلیظ می اندازه جلوی پات یا بهت جنس نمیده یا محل سگت هم نمیذاره ! عرب باشی هم که دیگه افتضاح ! حالا خوش شانسی ما بود که تا یکی دو سال قبل مردم خیلی از کشورها ایرانی ها رو نمیشناختن . اما به لطف گه کاری های احمدی نژآد و گروگانگیری و مسائلی از این دست , حالا ایرانی ها هم شدن خار چشم اینها و مشابه عرب ها و هندی ها و پاکستانی ها !!!!! چهره کریه و نفرت انگیزی که اسلام نشون مردم جهان داده به واقع مستوجب چنین رفتاریه :
یازده سپتامبر ! سنگسار ! اعدام ! بمب گذاری انتحاری ! شلاق در ملا عام . قطع عضو ! گردن زدن ! سر بریدن ! گروگان گیری ! ختنه زنانه ! کشتن انسانها به بهانه محاربه با خدا به بهانه آزادی خواهی به بهانه دموکراسی خواهی به بهانه عدالت اجتماعی به بهانه حقوق بشر ... اینه اون چهره اسلامی که همه بشریت رو از پیروانش متنفر کرده . دید مردم رو به زنان محجبه در اروپا و آمریکا ببینین . با نفرت بهشون نگاه میشه . به مردهای مسلمونی که ریش دارن . حق هم دارن . همین ها میان سالها در کشورهای اروپایی میمونن و تحصیل میکنن و حقوق مفت میگیرن و کلی حق و حقوق و بعد همین ها میرن بمب میذارن تو مترو کشوری که بهشون این همه امکانات داده به بعنوان انسان براشون ارزش قائل شده . در صورتیکه در کشور خودشون از سگ هم کمتر بودن و مثل خوک زندگی میکردن . باید هم به این ها با این دید نگاه بشه .. نمک بخورن و نمکدون بشکنن ... امان از روزی که مسلمونی شده تروریست و قاتل و جانی و آدم کش و مزدور بودن ....



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001