فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Sunday, August 26, 2007
سفرنامه دوبی ( 8 ) :

صبح وقتی بیدار شدم احساس کوفتگی شدیدی میکردم انگار شب تا صبح کتکم زده باشن ! همه ش خوابهای جفنگ دیده بودم . احتمالن بخاطر تاثیری بود که کمال همنشینان در من گذاشته بود ! دوش گرفتم و رفتم پایین . همه جمع بودن و مشغول خوردن صبحانه یا بعبارتی جبران کمبود ویتامینهاشون ! آرتین بدبخت دم ماکرو ایستاده بود و هی نون گرم میکرد میذاشت برای اینها و دو دقیقه نشده نونها غیب میشد و دوباره . نمیدونم بعضی از این ایرانیها با اینکه لاغر هستن و استخونی , اینهمه اشتها رو از کجا میارن و چطور میتونن این حجم از غذا رو بخورن و هیچیشون هم نشه !؟! در عمرم در هیچ کشوری ندیدم آدمها اینقدر پر اشتها و حریص باشن نسبت به غذا که تو ایران هستن !
سلامی کردم و یه لیوان شیر ریختم برای خودم و یه گوشه ایستادم و مشغول خوردن شدم . البته دیگه جا هم نبود برای نشستن من و آقایون و خانمهای مهمون هم حسابی جا خوش کرده بودن !!! صبحانه خوردن که تموم شد , آرتین حسابی عرق کرده بود از بس به اینها سرویس داده بود . تو این فاصله داشتم فکر میکردم که امروز چطور اینها رو دست به سر کنم که یاد استخر افتادم و گفتم :
- امروز دوست دارین شنا کنین ؟ آب استخر تازه ست و الان هم خنکه . شب من می برمتون بیرون ؟
پدر آرتین گفت : لابد تو استخر فسقلی تو ؟ نخیر نیستیم ! راست میگی ببرمون یه استخر خارجی ها !!!!!!!
- پدر جان استخر خارجی ایرانی نداریم . همه یه جوره . اینجا عوضش مادرجون هم میتونن شنا کنن .
عیال من هیچ وقت شنا نمیکنه !!!!!!! اصلن شما ضعیفه ها رو چه به شنا کردن ؟ اگه استخر دیگه هست بریم , نیست که ببرمون یه جای دیدنی !!!!
منو باش فکر کردم میتونم از دستشون خلاص بشم ! نگو بدتر برای خودم چاه کندم . میترسیدم هم ببرمشون کلاب ورزشی ای که خودم عضو هستم و استخر و جیم داره . یهو یاد استخرهای عمومی جمیرا 2 افتادم که برای افراد محلی آزاد بود . فوری گفتم : باشه . پس شما حاضر بشین ببرمتون . دوباره همه سیخ شدن و گفتن ما آماده ایم ! گفتم : خواهش میکنم اول مایو بپوشین و بعد بیایین . پدر جان شما هم شلوار نمیخواد بپوشین مایوتون مثل شلوارک میمونه و فشنگه . یه تیشرت بپوشین و دمپایی هم پا کنین و بریم .
- مگه من بی غیرتم لخت و عور برم بیرون ؟ مایو میپوشم روشم شلوار میپوشم !!!!!
سر درد گرفته بودم از دست اینا . به برادر ارتین کرم ضد آفتاب دادم و گفتم : بمال به تنت مثل اون دفعه نسوزی !
رفتم حاضر بشم که اینا رو بذارم استخر و برم شرکت که برادر آرتین اومد پیشم و گفت : زن داداش ؟ کجاهامو کرم بزنم ؟؟؟؟
یه نگاه به تن و بدنش انداختم و موندم چی بگم ! تنش یکپارچه پر از مو بود درست مثل موکت !!!! مشت مشت هم کرم میمالید , لای اون پشم ها غیب میشدن ! این بود که گفتم : یه کم صورتت رو بمال و دور گوش ها و دیگه دیگه ... هر چی نگاه کردم جای خالی از مو ندیدم و ادامه دادم : همین بسه دیگه ! رفت .
نفس راختی کشیدم و سوئیج و کیف و موبایلم رو برداشتم و رفتم پایین . حاضر بودن . مرتیکه رو هم از تیکا گرفتم که با خودم ببرم شرکت .. و رفتیم . چند دقیقه بعد جلوی یکی از استخرها توقف کردم و پیاده شدیم . یه نگهبان هندی روی صندلی نشسته بود و داشت مجله میخوند منو که دید سرشو انداخت پایین . اما تا همراهام اومدن سیخ شد و ایستاد و جلوشون رو گرفت و شروع کرد سوال و جواب . جوابشو من دادم . یه دفتر گذاشت جلوم و آدرس و شماره تلفن رو خواست . نوشتم . گفت اینجا مال جمیرا 2 هست و شما جمیرا 3 هستین . نمیشه . دیدم اگه قبول نکنه باید برم محل خودمون که کلی هم ایرانی هست و آبرو برام نمیمونه با این در و دهاتی ها . 100 درهم در آوردم و دادم دستش . نیشش باز شد و عدد 3 رو کرد 2 و نشست به مجله خوندن ! حالا بگین مرگ بر استکبار و مرفهین !!!!!
وارد محوطه استخر شدیم و چشمتون روز بد نبینه . چند تا ایرانی تو آب بودن . فوری رومو اونور کردم و عینکمو در آوردم و زدم به چشمم . پدر آرتین چپ چپ نگاهم کرد !!!! بوی دردسر به مشامم میخورد ! مصیبت شروع شد . نمیدونستن چیکار کنن . فوری یکی از حوله ها رو برداشتم و پهن کردم روی چمن ها و ساکشون رو گذاشتم روش . حالا ایرانی ها رو هم که دیدین . تا هم وطن میبینن زل میزنن بهش ! همه هم زل زده بودن به ما . پدره یهو کشید پایین و شروع کرد لخت شدن . جیغ و خنده دخترا توی استخر رفت هوا . پدرش بهش برخورد و هوار کشید : حناق ! به چی میخندین ؟
برق از کله همشون پرید و ساکت شدن . حالا منم از خجالت سرخ شدم و نمیتونم چیزی بگم فقط خودمو فحش میدم چرا اینا رو آوردم اینجا !؟ لخت که شد رفت به سمت استخر که پریدم دستشو گرفتم و گفتم : پدر جان اول باید دوش بگیرین !
- برو خودت دوش بگیر من تمیزم ! پریروز حموم کردم !
پدر جان قانون استخره . قبلش دوش میگیرن بعد میرن تو آب . خواهش میکنم ...
یه نگاه به قیافه مادر مرده من انداخت و گفت باشه . گفتم من نمیتونم بیام مردونه جداست . اونحا برین دوش بگیرین و بیایین . آقا تا ما اینو سر به راه کنیم , برادر آرتین شیرجه زد تو استخر . دو دستی کوبیدم تو ملاجم و زل زدم به آرتین . اونم طبق معمول شروع کرد : من چیکار کنم ؟ به من چه آخه ؟؟؟ خودت آوردیشون ...
خدایا خداوندا من چه گناهی مرتکب شده بودم گیر اینا افتادم . بیخود نیست میگن میخوای یکی رو بشناسی دو روز باهاش برو سفر !!!! هی این بابام گفت اینا لقمه دهن ما نیستن و این آرتین بدرد جوب آب و جرز لای در توالت میخوره ! من گفتم نه و انسانیت و حقوق بشر و برابری و اینا ... اینم نتیجه ش ! دو دستی خاک ریختم سر خودم ! اینا که رفتن تو آب , مادر آرتین و خواهرش هم نشستن روی حوله ها و مشغول تخمه شکوندن . انگار دارن مسابقه شنای المپیک نگاه میکنن . مشغول نصیحت کردن آرتین شدم که مواظب اینا باش و من دارم میرم شرکت و مسیر خونه رو هم که بلدی و مبادا گند بزنین و آبروی منو ببرین و نذار این پسره عکس بگیره و ... اونم مثل گاو ( ع ) هی سر تکون میداد و میگفت : حله ! افتاد ! گرفتم ! خیالت راحت ...
بازم مطمئن نبودم . کمی صبر کردم ببینم اتفاقی نمی افته . چشمتون روز بد نبینه این پدر آرتین شنا میکرد نمیدونم چه شنایی بود ! قورباغه که نبود ! کرال هم نبود پروانه هم نبود به نظر یه چیزی تو مایه های شتر گاو پلنگ بود که هر شنا کردنش نصف آبهای استخر رو پرت میکرد بیرون استخر و رو سر و کله مردم و با هر دست و پا زدن کلی آه و اوه میکرد . اینقدر تو آب شلنگ تخته انداخت که همه زنها و دخترها از آب پریدن بیرون و با عصبانیت در رفتن . پُر رو ترینشون یه مادر و دختر ایرانی بودن که اونم مادره برگشت با حرص به دخترش گفت : یه دور برو تا ته و بیا بریم . جای ما دیگه اینجا نیست . اینجا رو با طویله اشتباه گرفتن . در کمتر از 10 دقیقه کل استخر خالی شد و موندن چند تا عرب سیاه سوخته . خیالم راحتتر شد و رفتم .

تا عصر اتفاق خاصی نیافتاد و یکی دو بار زنگ زدم و همه چی انگار روبراه بود . عصر هم برگشتم خونه و یه آبحو خنک ریختم برای خودم و دوش گرفتم و کمی خستگی در کردم و گفتم آماده بشین بریم بیرون . پدر آرتین در اومد که : دیشب قول دادی میبریمون یه جای خارجی و غذای خارجی میدی . مادره هم گفت : آره مادر جون . مردیم از بس غذای ایرانی خوردیم . ببرمون های داگ (!) بخوریم . خواهرش گفت : بریم میشل استروگاتُف بخوریم !!!!!!!! حالا من خنده م گرفته بود و نه میشد چیزی بگم نه بخندم . یاد یه پاب انگلیسی افتادم که هم غذا داره و هم موسیقی زنده و یه مشت هم لات و لوط و آدمهای عوضی توش جمع میشن و خوراک اینهاست که عربده بکشن و هر کاری دلشون میخواد بکنن و آبرو و خجالت اونجا معنی نداره .
راه افتادیم و طبق معمول یکی دو ساعتی برای وقت گذرونی گردوندمشون و چند جا هم گفتن توقف کن و عکس گرفتن و در آخر رفتیم اونجا . هنوز زود بود و زیاد شلوغ نشده بود . یه دی جی آورده بودن که با سینتی سایزر آهنگ درست میکرد و باقی رو خودش گیتار میزد و میخوند و جالب بود . نشستیم پشت میز و سفارش یکسری استارتر محلی و دیپ دادم براشون . دو نوع سالاد عربی و مزه های مختلف که با نخود و بادمجون و سیر و روغن زیتون و این مزخرفات درست میشد و سیب زمینی سرخ کرده و نوشابه . برای برادر آرتین هم یه آبجوی شیشه ای سفارش دادم که از قبل بهم گفته بود یه مشروب برام بگیر بابام نفهمه . 3 تا کرونا سفارش دادم برای خودم و آرتین و برادرش . مشغول خوردن شدن و تماشا . برادر آرتین یه قلپی خورد و گفت چقدر تلخه ! گفتم خب آبجو تلخه دیگه مگه نوشابه ست ؟ گفت نمیخوام ! یه باکاردی براش گرفتم و خوشش اومد . نصفش رو خورده بود که باباش گفت بده منم بچشم ببینم چیه میخوری تو ؟ به زور از دستش گرفت و یه نفش سر کشید !
این باکاردی ها خیلی باحالن . 5% الکل دارن و اسانس در طعم های مختلف و انگار که داری نوشابه میخوری . طرف هم حالیش نمیشه و 20 تا رو که میخوره , نیم ساعت بعد آب روغن قاطی میکنه !!! یهو میبینی همین مشروب اسباب بازی 5% اندازه دو گیلاس پر ویسکی عمل میکنه .
همشون یکی یه قلپ خوردن و کلی خوششون اومد . حالا من میترسم بگم این نوشابه الکیه که باباش کله منو بکنه که به بچه من مشروب دادی ؟ نه میتونم بگم نخورین ! نتیجه این شد که هر 3 تاشون گفتن ما هم از این میخواییم ! گفتم حالا یکی بخورن که چیزی نمیشه و یکی یک دونه براشون سفارش دادم و یکی پرتقالی و یکی توت فرنگی و یکی هم لیمویی . آقا اینا خوردن و مادر آرتین که سریع شل شد و خوش خوشان و هی میخندید . خواهرش هم از اونور و کم مونده بود بلند بشه و بندری برقصه ! پدره هم کم خوش بحالش نبود و هی دست میزد و سوت میزد و دستمال دور سرش تکون میداد و وضعی بود .
میز روبرو ما چند تا مرد فیلیپنی نشسته بودن و یکیشون هی بابای آرتین رو نگاه میکرد و انگار " گی " بود و باباش آرتین هم که شنگول شده بود هی باهاش دست میداد و چاکرم نوکرم بهش میگفت و اینم هی سیگار و مشروب و غذا بود که تعارف بابای آرتین میکرد و اونم غذاها رو میگرفت و باقی رو میگفت نمیخوام . مرده بودم از خنده . دوباره گیر دادن که از این نوشابه برامون بگیر . بیا درستش کن !!!! دوباره سفارش دادم و آقا اینا خوردن و وضعشون خرابتر شد . اینقدر کم ظرفیت بودن که سریع وا داده بودن . من و آرتین کارمون شده بود مواظب اینا باشیم . باباش دیگه رو پا بند نبود و ایستاده بود رو صندلی و بطری بالای سرش میچرخوند و عربده میکشید برای خواننده ! مادر آرتین هم که ولو شده بود رو میز و هی میخورد و هی میخندید و خواهرش هم که دیگه علنی میرفصید و برادره هم رفته بود کنار یه دختره نشسته بود و داشت لاس میزد و دختره هم محلش نمیذاشت . خواننده هم که دیده بود بابای آرتین چطور با حرارت تشویقش میکنه هی بهش اشاره میکرد و به افتخارش میخوند و موسیقی رو تند تر میکرد و رفته بود تو سبک راک ...
یکساعتی کار اینا همین بود و خوشبختانه وسطش آنتراکت داد و خیالم راحت شد . وگرنه هر 4 تا میرفتن وسط و لخت میشدن سینه میزدن . گفتم گرسنه هستین شام سفارش بدم ؟ گفتن آره . شام سفارش دادم براشون . 2 تا خوراک ماهی برای پدر و مادرش . کباب و فلافل و سیب زمینی و بادمجون سرخ کرده هم برای بقیه و برای خودم هم یه ساندویچ کلاب سفارش دادم . بعد از شام دوباره گفتن از این نوشابه بگیر . الکی گارسون رو صدا زدم و بهش گفتم نوشابه بیاره و بعد گفتم : میگه دیگه نداریم و تموم کردیم بجاش نوشابه میاره . دو بطر نخورده گوز معلق شده بودن وای به اینکه سومی رو میخوردن !!!!
خلاصه تا 12 شب اونجا بودیم و بعد به زور اینا رو بلند کردم و بردم . اینقدر بهشون خوش گذشته بود که میگفتن فردا هم بیارمون !!!!! همینم مونده بود ... گفتم میبرمتون یه جای دیگه بهتر از اینجا . البته این حرف رو زدم چون فکر میکردم گیج و منگن و یادشون میره غافل از اینکه خندق کندم برای خودم بجای چاه !!!!!

ادامه دارد ...



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001