فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Thursday, August 23, 2007
سفرنامه دوبی ( 5 ) :

همیشه این پکی مکی ها رو مسخره میکردم و اینا رو گاگول می دونستم ولی اینبار بهم ثابت شد بعضی از ایرانی ها از همین عمله جوادای هندی – پاکستانی هم وضعشون خرابتره . البته بعضی ها معتقدن دلیل این خصوصیات اخلاقی بعضی از ایرانی ها بخاطر حکومته ولی من میگم خیلی از ما ایرانی ها نه بخاطر سیستم نظام و عقب موندگی ایران از جهان , که بخاطر تعصبات کور و غرور احمقانه مثلن ملی خودمونه که اینطوری شدیم . حتا زمانی هم که به ما راه رو نشون میدن باز هم نمیخواهیم قبول کنیم و میخواهیم تو همون مسیر ابلهانه سابق باقی بمونیم و اینه دلیل اصلی عقب موندگی مردم و کشور ایران و در درجه دوم اسلام !!!
رفتم شرکت و کمی در مورد کارها صحبت کردیم و چند تا از پرونده ها رو گرفتم تا شب مطالعه کنم و از اونور هم رفتم کمی خرید کردم و بردم گذاشتم خونه و زنگ زدم به آرتین ببینم در چه حالی هستن . اولش گرم مشغول شروع کرد احوالپرسی شد و بعدش یهو صداشو آورد پایین و گفت :
- شیوا اینا همه پولا رو خرید کردن الانم گرسنه هستن . به دادم برس وگرنه منو خام خام میخورن !
پدر سگ مگه هزار درهم ندادم بهت برای خریدشون ؟ چی خریدن که همه ش تموم شد ؟؟؟
- این حرفها رو ول کن فقط زودتر خودتو برسون .. زیاد نمیتونم صحبت کنم !
عجب گیری کرده بودم ! مرتیکه رو سپردم به تیکا و سوار ماشین شدم و راه افتادم به سمت اونها تا ببینم باید چه خاکی تو سرم بریزم ! پیدا کردنشون ساده بود . درست دم در نشسته بودن چشم انتظار من در حالیکه تو دستهاشون پر از کیسه های خرید بود ! مادرش تا منو دید شروع کرد قربون صدقه رفتن که :
- این پسر بی عرضه م یه آب نداد به ما و هلاک شدیم از تشنگی . الهی قربونت برم بیا یه چیزی برامون بخر که داریم از پا می افتیم !
تو دلم گفتم آخه چیزی هم براش گذاشتین که براتون چیزی بخره کوفت کنین ؟ گفتم اول خریدهاتونو بذارین پشت ماشین و بعد بریم چیزی بخوریم . بارهاشونو گذاشتم پشت ماشین و رفتیم داخل تا ناهار براشون بگیرم . حالا مشکل بزرگ اینجا بود که این ابله ها هیچی در مورد غذاها نمیدونستن ! پدرش میگفت بریم دیزی بخوریم ! مادرش میگفت کله پاچه بخوریم تا شب ببندمون ! صد رحمت به خواهر و برادرش که باز میگفتن پیتزا بخوریم !!!!
دم هر رستورانی می ایستادیم کارم شده بود دو ساعت شرح دادن منوی غذاهای اون رستوران ! هر چی هم میگفتم فلان غذا بیشتر به ذائقه شما شبیهه , گوش نمیدادن و خلاصه بعد از 2 ساعت چرخیدن رضایت دادن به پیتزا یا بقول باباش : کش لقمه !!!!! البته سر اونم مشکل داشتیم و دو ساعت داشتم حالیشون میکردم هر پیتزا چه چیزهایی داره و طعمش چطوریه ؟ آخر سر 2 تا میکس انتخاب شد . میزی انتخاب کردم و نشوندمشون و رفتم سفارش پیتزا بدم . حساب کردم دیدم اینا با این اشتهاشون باید یه چیزی بخورن که عمله خفه کن باشه و اقلن تا شب دووم بیاره تو خندقشون ! دو تا پیتزای بزرگ سفارش دادم با سالاد و سیب زمینی و یه نوشابه دو لیتری و اومدم نشستم پیششون .

" غذا در دوبی به نسبت سایر کالاها قیمت پایینی داره و تنوع بسیار خوبی . شما در دوبی از نظر غذایی دچار مشکل نمیشین چون هم ذائقه شرقی و هم غربی در اونجا هست و اغلب خوراک ها شناخته شده هستن برای ما ایرانی ها . از غذاهای چینی گرفته تا غربی و لبنانی و ایتالیایی و عربی و حتا غذاهای ایرانی در اونجا پیدا میشه . غذاهای لبنانی و غربی بیشتر با سلیقه با ما ایرانی ها جوره . مثل پیتزا و همبرگر و مرغ سوخاری و هات داگ و یا ساندویچ های آماده پنیر و تخم مرغ و کالباس که با انواع مخلفات و سبزیجات پر شده . آش رشته هم در اینجا فروخته میشه . غذاهای عربی بیشتر سرخ کرده و خیلی تند هستن و ایرانیها اغلب کباب هاشون رو میپسندن . غذاهای لبنانی اما خیلی خوشمزه تره و ترکیبی از غذاهای عربی و مدیترانه ای هستن . نرخ یک پیتزای بزرگ در دوبی به اندازه پیتزا خانواده های ایران 40 درهم بیشتر نیست . مثل مثلن پیتزا هات ! این پیتزا رو تو مسکو میخوری به پول خودمون 38 هزار تومن . توی انگلیس میخوری 35 هزار تومن و اینجا هست فقط 39 درهم و در ایران هم 8 تا 10 هزار تومن !!! ساندویچ های آماده بیشتر بین توریست های ایرانی طرفدار داره چون هم عمله خفه کن هستن و هم ارزون قیمت و هم سالم . از 6 تا 9 درهم قیمت دارن و اندازه نصف یک نون باگت رو دارن و پر از مخلفات . نوشابه هم با قیمت مناسب 2 درهم فروش میره . البته طبق معمول مثل اروپا در دو مدل با یخ و بصورت قوطی ای عرضه میشه . اونهایی که نوشابه ها رو با یخ میگیرن سرشون کلاه میره چون نیمی از حجم واقعی نوشابه رو یخ اشغال میکنه و در ضمن کیفیت نوشابه قوطی ای رو نداره . همیشه بهتره بگین بهتون " کن " بدن نه توی لیوان و این حق انتخاب رو دارین !!! در دوبی خبری از گوشت خوک نیس ولی با اینهمه چون منوی غذاها غربی هست به اصطلاحاتی از گوشت خوک بر میخورین که در موقع سرو با گوشت گاو یا گوسفند معادل سازی میشن . غذاهای دوبی کیفیت خیلی بالایی دارن و آخر هر شب تمام غذاهای باقی مونده دور ریخته میشه . جدیدن مخحلی رو درست کردن که غذاها رو اونجا میذارن و ساعت 1 تا 2 نیمه شب کارگرهای هندی و پاکستانی میان و این غذاها رو میبرن . قبلن همه دور ریخته میشد . با همه اینها باز هم کیفت غذاها به پای اروپا و مخصوصن آمریکا نمیرسه "

بیست دقیقه بعد رفتم و پیتزاها رو تحویل گرفتم و گذاشتم جلوشون . با ولع عجیبی حمله کردن بهشون . طرز خوردنشون هم جالب بود . هر کدوم به یک سبکی میخوردن ! پدرش هر قاچ پیتزا رو لوله میکرد و مثل ساندوچ میخورد ! مادرش با دست بر میداشت و گاز میزد . خواهر و برادرش اول اومدن کلاس بذارن و با کارد و چنگال میخوردن ولی بعد که دیدن همه دل و روده ش ولو میشه بیخیال کلاس شدن و با چنگ و دندون افتادن تو جونش ! در کمتر از ده دقیقه 2 تا پیتزای بزرگ محو و نابود شد ! نوبت سالاد رسید و حالا باید شرح میدادم این سالاد کلم هست . میترسیدم اسمش رو بگم که از بابای آرتین کتک بخورم " کُلسلو یا بقول آرتین کُسلو " !!!!!! البته آرتین نامردی نکرد و این واژه قبیهه رو به زبون آوردن و یه چشم غره حسابی نوش جان کرد . خواهرش سرخ و سفید شد و برادرش هم زد زیر خنده و پدره دوباره یکی خوابوند زیر گوشش !!!!!! نتیجه اینکه سالاد رو کسی لب نزد .
سیب زمینی و نوشابه ها هم نابود شدن و من فقط مونده بودم اینا چطوری اینهمه غذا رو خوردن ؟!؟ پیتزا هات چیزی تو مایه های نون بربری میمونه که روش رو مخلفات پیتزا پر کرده باشی و حالا وقتی این همه خمیر با 2 لیتر و نیم نوشابه قاطی بشه , چیز عجیبی در میاد !!!!
بلند شدیم و رفتیم چند جای دیگه رو نشونشون بدم که چشم پدر آرتین افتاد به بستی فروشی و به آرتین گفت : بچه ! بپر چند تا بستی واسه ما بگیر جیگرمون حال بیاد !!!!
نمیدونم کجای این منار جنبون به بچه شباهت داره ؟ پیشدستی کردم و گفتم همه مهمون من . اصلن نه تعارفی نه هیچی , دنبالم اومدن . بستنی انتخاب کردن حکایت غریبی داشت . آدم به یه مشت دهاتی نمیدونه چطور باید " طعم و مزه " رو بفهمونه ! طرف رنگ رو میبینه ولی نمیفهمه طعمش چیه ! بدتر اینکه میوه هایی هم که باهاش اون مزه درست شدن رو نخورده باشه دیگه میشه فاجعه ! پدره اول از همه گفت من انتخاب میکنم ! دست گذاشت رو رنگ نارنجی و پرسید چه مزه ای هست ؟ گفتم این منگو هست . شرط میبندم تو عمرش نشنیده بود اسمشو با اینهمه با اعتماد به نفس عجیبی بدون اینکه بیشتر سوال کنه گفت : همین خوبه ! همشو از این بگو بده به من !
- همشو ؟؟؟ کلن 2 تا بیشتر نمیشه انتخاب کنین !
من 5 تا میخوام !
گفتم یه لیوانی بده و 5 قاشق براش گذاشت و داد بهش . مادرش اومد و شروع کردم بهش شرح دادن . حالا پشت سرمون هم یه قطار آدم ایستاده و این اروپایی ها هم که دیدین . همه خونسرد و بی احساس و ده روز هم بایستی بهت حرف نمیزنن و اعتراض نمیکنن . مادره هم فوری گفت : منم مثل آقامون 5 تا منگول (!) میخوام !!!!! اینم خوب شد و 5 تا هم به این دادیم . اون دو تای دیگه اما افتضاح . از هر رنگی یکی انتخاب کردن و نیم کلیو هر کدوم بستنی گرفتن ! حالا تصور کنین من 120 درهم پول ناهار اینا رو داده بودم و پول بستی اینا شد حدود 300 درهم !!!!!! خدا خفه شون کنه ! من خودم به زور دو تاشو میتونم بخورم و اینا نمیدونم چطوری اینهمه بستنی رو ده دقیقه ای خوردن ! بعد پدره گیر داد که این چیزی که خوردم میوه ش چیه و به ما نشون بده ! البته استدلالش این بود که جوونی هاش دیده و حالا یادش رفته ! " هموم مساله غیرت و تعصب گندیده ایرانی "
رفتیم قسمت میوه فروشی هاش تا به اینا منگو یا همون عنبه رو نشون بدم !!!!! کاش قلم پام میشکست و این کار رو نمیکردم . چشم اینها که افتاد به میوه های جدیدی که ندیده بودن مصیبت من شروع شد . مثلن هندونه زرد دیدن و کلید که بخر بچشیم ! آواکادو گرفتم ! 4 نوع خربزه درختی گرفتم ! لایم گرفتم ! آناناس گرفتم ! توت فرنگی و بلوبری و ... هر چی میگفتم بابا اینا که ایرانم هست , میگفتن نه مال اینجا رو باید مزه ش رو بچشیم و اینا خارجیه !!! مادره چشمش افتاد به سبزی ها و دادش رفت هوا که چقدر تر و تازه هستن و بخریم شب نون پنیر سبزی بخوریم !!!! سرتونو درد نیارم یه 230 درهمی هم برای اینا میوه خریدیم و اومدم بیرون . هوا تاریک شده بود و گفتم برگردیم خونه و من کمی کار دارم . خوشبختانه رضایت دادن !
سوار شدن به ماشین مصیبت بود . جا نمیشدن . از بس که خورده بودن و وروم کرده
بودن . خریدهاشونم قوز بالا قوز . آخر نوبتی نشستن و بارها رو گرفتن تو بغلشون و به زور و با لگد جا شدن . فکرشو بکنین ماشین شاسی بلند پشتش رفته بود پایین و من میترسیدم ماشین از هم بپاشه و آروم میرفتم . برای همین یکساعت طول کشید تا برسیم به خونه و بازم طبق معمول با پنجره های باز !!!!

" هوای دوبی به نسبت هوای کیش خیلی بهتره اما هوای خوبی نداره . یعنی هوا تمیز نیست . بطور عادی غبار محلی همیشه دیده میشه و بوی دود اتومبیل ها و کامیون ها مخصوصن در شب خیلی زیاده . تقریبن نمیشه هیچ وقت پنجره ماشین رو باز کرد . امسال جالبه که گرمای هوا کم شده ولی عامل اصلی همون رطوبت بالاست . بطور میانگین امسال هوا 35 تا 36 درجه نوسان داشت اما 70% هم رطوبت داشت و همین آزاردهنده میشد . مخصوصن زمانهایی که باد نمیاد و هوا راکد میشه , بدتره . با اینهمه بازم مزیت هوای دوبی به تهران نبود دوده هست . شما خاک و غبار دارین اما دوده نه ! یا گاهی اوقات طوفان شن راه می افته . ولی توی تهران هر جایی که باشین خونه سیاه میشه . پای برهنه راه رفتن روی فرش و موکت هم پاتونو سیاه میکنه یا موقع گردگیری کردن دستمال سیاه میشه ولی اینجا نه و فقط خاک میشینه روی همه چیز "

خونه که رسیدیم , خریدهاشون رو خالی کردن و منم ماشین رو پارک کردم و رفتم تو . مادره کشف حجاب کرد و گفت یه پارچه بیار بنداز زمین میخوام سبزی پاک کنم ! گفتم ندارم و چند ورق روزنامه دادم بهش ! با حرص گرفت و نشست مثل این کلفت ها سبزی پاک کردن . هر چی دستش اومده بود خریده بود حتا شوید و چند مدل کاهوی ایتالیایی که چون شبیه ریحون بنفش بود برداشته بود ! نمیدونم سبزی خوردنم آخه شوید داره ؟؟؟؟ پدرش هم نشسته بود و تلویزیون میدید اونم BBC . میخواستم بگم آخه تو فارسی رو هم با بدبختی حرف میزنی حالا چیه داری اخبار انگلیسی میبینی ؟!؟ والا ... تیکا هم مرتیکه رو برده بود استخر و داشتن شنا میکردن و خواهر و برادرش هم با خریدهاشون مشغول بازرسی بودن . منم حوصله م سر رفت و رفتم مایومو پوشیدم برم شنا . از جلوی پدر آرتین داشتم رد میشدم که تا چشمش به من افتاد هوارش رفت آسمون و دستشو گذاشت جلوی چشمش و شروع کرد تف و نفرین کردن ! مادرش هم اومد ببینه چی شده تا منو با مایو دید جیغ اونم رفت هوا و من بدبخت هم هاج و واج اینا رو نگاه میکردم که چه گناهی مرتکب شدم ؟ خلاصه معلوم شد من صور قبیهه هستم و نباید اینطوری جلوشون میرفتم و آقا و خانم حاجی هستن !!!!!!!! محل نذاشتم و رفتم تو حیاط . اینجا شبها بیشتر شنا میچسبه تا روزها و اینقدر روز هوا گرمه که آدم قلبش تو آب میگیره و یا باید خنک کننده روشن کنی یا از خیر شنا بگذری ...
یکساعتی با مرتیکه و تیکا تو استخر بودم و بعد اومدیم بیرون و از در پشتی رفتیم بالا تا حاج آقا ایمانشون به فاک نره . دوش گرفتیم و اومدیم پایین . کار پاک کردن و شستن سبزی ها تموم شده بود و همشون نشسته بودن داشتن نون پنیر سبزی میخوردن . البته چیزی تو مایه های چریدن بود !!!!! فکر کنین نزدیک 5 کیلو سبزی جلوشون بود و مشت مشت سبزی بر میذاشتن و میچپوندن تو حلقشون . تیکا با وحشت اینها رو نگاه میکرد و چسبیده بود به من . مرتیکه هم بغض کرده بود و آرتین هم ناخن هاشو میجوید . چریدنشون که تموم شد هوس چایی کردن . بیخود نیست ایرانی ها اینقدر وضع مزاجیشون خرابه و 100% گوزو تشریف دارن و 80% هم دچار حالتهای شبیه به کلیت عصبی و ورم روده و زخم معده و ... ! رفتم براشون مازوت (!) دم کنم . بعد از خوردن هم بلند شدن رفتن اتاقشون برای خوابیدن . عجب روزی بود . نفس راحتی کشیدم و یه فنجون قوه برای خودم ریختم و پرونده ها رو آوردم گذاشتم جلوم تا ببینم اوضاع چطوره . یکساعتی باهاشون سر و کله زدم و بعد هم رفتم تو رختخواب . مدام فکر میکردم فردا چه بلایی سر اینا بیارم که کلن نبینمشون . یهو یاد دریا افتادم و پیش خودم گفتم فردا میبرمشون دریا ولشون میکنم و شب میام دنبالشون . هم رستوران هست هم دستشویی و هم تخت برای استراحت و میتونن یه روز کامل رو حسابی اونجا علاف باشن . صبح هم لابد دیر بیدار میشن و کمتر میبینمشون .

ادامه دارد ...



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001