فرياد بي صدا |
Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18 |
Wednesday, July 18, 2007
● درگیر منکرات :
بعضی وقتها آدم بزرگها رو آدمهایی عاقل میدونیم و فکر میکنیم که خیلی باحالن و مو لای درزشون نمیره . اشتباه نمیکنن و کلن اهل هیچی نیستن ! ولی همین پیغمبرهای مجسم وقتی دست از پا خطا میکنن , آدم چشم هاش 4 تا میشه و نمیتونه باور کنه که اینا هم آره ؟؟؟؟ امروز عصر دختر خاله م تلفن کرد که شیوا به دادم برس بیچاره شدیم رفت !!!!! بعد هم زد زیر گریه و اونم چه گریه ای ! حالا منو میگی ؟ گفتم یا خاله م مرده یا شوهرش یا جفتشون به لق الله پرتاب شدن و از نگرانی داشتم میمردم و هی میپرسیدم : آخه چی شده ؟؟؟ ولی جواب نمیداد و هی گریه میکرد . آخر یه جیغ سرش کشیدم و ساکت شد و شروع کرد تعریف کردن : - مامانو گرفتن الان پیش پلیسه !!!!! هاهاها ... راست میگی ؟ گمشو خودتو مسخره کن ! - به خدا !!! اومدم بگم ننه ت نمیتونه 2 قدم راه بره اونوقت اینو چطوری گرفتن , که جلوی خودمو گرفتم و گفتم : خب حالا جرمش چی بوده ؟ بانک زده ؟ حزب الهی کشته ؟ چیکار کرده ؟ - انگار جرمش از این بی حجابی ها بوده ! مگه تو باهاش نبودی که خبر نداری ؟؟؟ - نه ! الان از کلانتری زنگ زدن که بریم اونجا و مامان اونجاست ! آها . اینکه مهم نیست ! میرین یه تعهد میدین میایین دیگه . تا حالا 4 دفعه از من تعهد گرفتن . فیلمه همه ش ! - آخه یه مشکل دیگه هم هست .... دوباره زد زیر گریه !!!!! دیدم اینطوری نمیشه و گوشی رو قطع کردم و مرتیکه رو سپردم دست آرتین و سوار ماشین شدم رفتم خونشون ببینم قضیه چیه ! توی اتاق من بودم و شوهر خاله م و پسر خاله م و دختر خاله م ! دختر خاله م گریه میکرد و پسر خاله م غش غش میخندید و شوهر خاله م هم فحش بود که به زنش میداد !!!!! قضیه این بود که شوهر خاله م لج کرده بود و میگفت من نمیرم دنبالش و هر کی گرفتش خودش ولش میکنه . درست همین موقع تلفن زنگ خورد . از کلانتری بود . میگفتن بیایین این خانم رو ببرین , شوهر خاله م هم میگفت : مال بد بیخ ریش صاحبش و هر کی بردش خودش هم میارش . ما هم مرده بودیم از خنده ! تلفن رو زده بود رو آیفون و اون طرف میگفت : آقای محترم این همسر شماست مگه غیرت نداری ؟ - نه که ندارم ! انقلاب که شد غیرت ما هم رفت ! سیاسی حرف میزنی آقا !!!! - مملکت که پر از آژان و پاسبون بشه , همه سیاسی میشن ! به هر حال لطف کنین تشریف بیارین خانمتون رو ببرین ! - عزیزم ! گفتم التماس نکن ! نمیام که نمیام ! اصلن من چشم دیدن این زن جادوگر رو ندارم ! خودت بردیش خودت هم میاریش ! نخواستی هم همونجا نگهش دار !!!!! برادر من ! آقای محترم ! ما کلی کار داریم اینجا . لجبازی نکنین و تشریف بیارین اینجا ! - اول اینکه بنده برادر شما نیستم ! دوم اینکه شما اگه کار و زندگی داشتین که نمیریختین مردم رو گروگان بگیرین ببرین کلانتری و تحوش بهشون بدین !!! هر کی خربزه میخوره پای لرزش هم میشینه ! حالا هم لطف کنین گوشی رو قطع کنین من باید برم پیاده روی و لطفن دیگه مزاحم نشید !!! گوشی که قطع شد دختر خاله م زد دوباره زیر گریه ! پسر خاله م هم غش کرد از خنده ! باباش هم " شق " یکی کوبید تو ملاجش و گفت : حناق ! زهر مار ! پدر سوخته ! به چی میخندی ؟ - چرا میزنی ؟ خب خیلی باحاله قضیه ! به ریش پدرت بخند ! گمشو برو از اتاق بیرون ! وقتی که رفت , دختر خاله م گفت : بابا !!! باز که ضایع شدی ! - چرا دخترم ؟ میگی بهش به ریش بابات بخند ! خب باباش که تویی دیگه !!! - چیزه ! ... اصلن تو اینجا چیکار میکنی ؟ نشسته هی آبغوره میگیره . بلند شو برو بیرون تو هم ! اصلن شما احساس ندارین . هیچ وقت نمیبخشمتون ! - شماها چرا نمیفهمین ؟ این مادرتونو اگه اینا امشب نیاوردن دم در تحویل ندادن , هر چی میگی بگو !! پرسیدم : چطور ؟؟؟؟ - چطور نداره شیوا جان ! من 27 ساله با این زن دارم زندگی میکنم ! همین الان امضا میدم این خشتک تک تک اینا رو در آورده که اینطوری زنگ میزنن که بیایین اینو ببرین . حالا یه نیم ساعت دیگه صبر کن باباشونو بیاره جلوی چشمشون !!! عجب قضیه ای شده بود ! شوهر خاله م گفت این دفعه زنگ زدن توگوشی رو بردار و یه کم اینا رو سر کار بذار !!! قبول کردم :) البته اصلن دلم برای خاله م نمیسوخت . چون میدونستم چه جانوریه و قشنگ از پس اینا بر میاد ! با هم 11 سال اختلاف سن داریم و خیلی به هم نزدیکیم . اعجوبه ای هست که من پیشش لنگ می اندازم ! شرارت از وجودش میباره و یه کارایی میکنه که مردها هم جراتش رو ندارن !!!! مثلن یه بار مادر شوهرش یه چیزی بهش گفته بود و خیلی بهش بر خورد و میگیره شله زرد درست میکنه و توش هم پر از قرص کارکن میکنه و میفرسته برای اینها و همشون رو میفرسته بیمارستان و یک هفته تر افتاده بودن !!! تو همین فکر ها بودم که دوباره تلفن زنگ خورد . گوشی رو برداشتم . از کلانتری بودن . یه مرد با صدای کلفت خودشو معرفی کرد و پرسید من کی هستم . منم گفتم دخترش هستم ! گفت لطفن تشریف بیارین مادرتون رو ببرین . - آقا ما مادرمونو نخواهیم باید کی رو ببینیم ؟ یعنی چی خانم ؟؟؟ چرا پشت سر مادرتون اینطوری حرف میزنین ؟ - اصلن من با مامانم قهرم و عمرن بیام منت کشی !!!!! منت کشی کدومه خانم ؟ این خانم بی حجاب بوده ما هم دستگیرش کردیم طبق مقررات ! - شما دستگیرش کردین ؟ بله ! - پس به شما مربوطه ! به ما که ربطی نداره . خانم عزیز ! آخه شماها چرا اینطور هستین ؟ من خواهش میکنم ! تمنا میکنم بیایین این خانم رو ببرین . تعهد هم نمیخواد بدن ! فقط ببینشون . - آقا بیخود التماس نکنین . تازه داریم نفس راحت میکشیم . یه مدت بذارین اونجا بمونه . خلاصه کنم ! تا عصر اینا هی زنگ میزدن و هی ما اینا رو سر کار میذاشتیم تا آخر یکساعت بعد از آخرین پیام زنگ خونه رو زدن و شوهر خاله م گفت : شرط میبنیدم آوردنش !!!!!! رفتیم دم در استقبال . درو که باز کردیم دیدیم یه ماشین پلیس پشت دره و دو تا پلیس زن دارن هی با خاله م چونه میزنن که بیاد از ماشین بیرون و اونم هی میگه : من بمیرم هم تو این خونه نمیرم !!!!!! آخر دستهاشو گرفتن و به زور از ماشین کشیدنش بیرون . به محض اینکه اومد بیرون , یهو تمام پلیس ها شیرجه زدن تو ماشین و دنده عقب و الفرار ... خاله م وقتی ما رو دید گفت : - خوشتون اومد چطوری حالشونو گرفتم ؟؟؟؟؟ زن خودمی دیگه ! به خدا من هی میخواستم بیام دنبالت ولی این شیوا و بچه ها نمیذاشتن !!! .. .. اگه مردم دنبال جوونهاشون نرن مطمئن باشین رهاشون میکنن . چون جا برای نگهداری اینها ندارن و همین یک دردسر بزرگ برای اینهاست . طبق قانون هم کسی نمیتونه یه مجرم رو بیشتر از 24 ساعت نگهداره و بر خلاف قانونه مگه اینکه جرمش شناخته شده باشه و در مرحله اتهام کسی نمیتونه مجرم یا مضنون رو نگه داره . فقط مردم باید با هم متحد باشن و بس ... تکبیر. نوشته شده در ساعت 1:12 AM توسط No One
........................................................................................
|
سایت ها My Community سايت هاي خبري
دوستان Design By Shiva © 2001 |