فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Monday, July 02, 2007
دولت دزد و وزرای دزدتر :

قدیما یه ضرب المثلی بود که میگفته : وقتی پیش نماز مسجد بگوزه , مردم جلوش میرینن !
شده حکایت دولت ما ! دولت ما خودش شاه دزده و چنان دزدی های کلانی میکنه که خرده دزدها یا نوچه ها که شامل وزرا و مسئولین رده پایین این نظام باشن , دست علی بابا و چهل دزد بغداد رو بستن و بعد از اونها این مردم هستن که رو دست این کله گنده ها بلند شدن البته نه به دلیل اینکه ذاتشون مثل اینها ناپاکه , بلکه به این دلیل که میخوان زنده بمونن و دلیل دزدیهاشون برای بقاست . اصلن قصد دفاع ندارم ولی در مملکتی که صاحبانش دزد و پاچه گیر باشن , از مردمش چه انتظاری میشه داشت ؟ و اصولن سیستم دزد زده , همه رو دزد میکنه . حکایت زیر , بخش بسیار بسیار کوچکی از روابط و ضوابط خاص (!) در این کشور نکبت زده رو نشون شما میده تا بفهمین چطور میشه یک نفر ماهی 60 میلیارد تومن در آمد داشته باشه و یک نفر حتا روزانه 50 تا تک تومنی درآمد نداشته باشه تا بتونه نصف نون بربری بخره و شکم خودش رو سیر کنه . مملکتی که چنین اختلاف طبقاتی درش پیدا بشه , دولتش دوامی نخواهد داشت چون از نشانه های چنین حکومتی ظلم و بیداد مطلقه و بس :

یک هفته ای میشد که یکی از کارخونه ها خوابیده بود چون مواد اولیه نداشتیم و دولت هم بهمون نمیداد و هر روز یه ادا در میاورد ! خودمون هم نمیتونستیم وارد کنیم و دستمون مونده بود تو حنا !!!! امروز آخر جوش آوردم و خودم بلند شدم رفتم دفتر کارخونه تا ببینم اوضاع از چه قراره ! ساعت 9 صبح کارخونه بودم و داشتم با مدیران صحبت میکردم . همه میگفتن مواد اولیه نداریم و دولت هم ما رو گذاشته تو نوبت و تا نوبت ما بشه اقلن 6 ماه طول میکشه ! حالا کار و سود و درآمد هیچی , گور باباش ! تکلیف 135 تا کارگر بدبخت که تو محوطه کارخونه ایستاده بودن و منتظر جواب و تصمیم ما بودن , خیلی آزار دهنده بود !!! چند جا تلفن کردم و به هر کسی که میشناختم گفتم ولی کسی کاری از دستش بر نمی اومد . طبق معمول دست به دامن بابام شدم !!!!! چرچیل هم پیش این لنگ می اندازه ! جریان رو که بهش گفتم اول چند تا فحشم داد که چرا دیر گفتم بهش و بعد هم یه شماره موبایل داد که همین الان زنگ میزنی به حاج آقا فلانی و میگی دختر فلانی هستی و مشکلت رو میگی ! باقیشو کار نداشته باش ...
اومدم بگم شما از کی تا حالا با حاج آغاها میپری و ... که اینقدر عصبانی بود که ترسیدم سکته کنه ! گوشی رو قطع کردم و شماره ای که داده بود رو گرفتم . سلام علیکم غلیظ با لهجه آخوندی که بلند شد , ناخودآگاه موهای تنم سیخ شد و مورمورم شد !!!!! خودمو کنترل کردم و بعد از معرفی خودم جریان رو بهش گفتم . گفت تا یکساعت دیگه اونجام ...
ساعت 10:15 دقیقه تو دفتر کارخونه پیشم نشسته بود . تیپش رو تجسم کنین : شکم قلمبه اندازه خیک و کله کچل و صورت پشمناک و کت و شلوار راه راه فیلی از اونایی که حزب الهی ها میپوشن و پیرهن سفید با یقه آخوندی و تسبیح شاه مقصود و هفشده تا هم انگشتر نگین دار تو دستش و وسط پیشونیش هم فرو رفتگی مهر نماز راهنما بهت میزد که طرف آخر با خداست و مومن و ... ! وقتی جریان رو بطور کامل شنید , بهم گفت چقدر پول داری همراهت ؟ گفتم هیچی ! اما تو حساب کارخونه چند میلیونی باید باشه ! گفت دو سه میلیونی تراول بردار و بدو بریم که کلی کار داریم !!!!!
موقع رفتن , کارگرای بیچاره ریختن دورم و با نگاههای نگران می پرسیدن تکلیف ما چی میشه ؟ بجای من حاج آغا جواب همشونو داد : اصلن نگران نباشین . برین خونه هاتون از فردا مثل همیشه سر کار باشین تا کارهای عقب افتاده رو انجام بدین !
رفتیم . ساعت 11 و نیم دم در وزارت صنایع بودیم . داخل شدیم و حاج آقا رو انگار همه میشناختن ! راهمون دادن و رفتیم صاف دم دفتر معاون وزیر . منشی هم که انگار حاجی رو میشناخت , گفت منتظر بمونین تا نوبتتون بشه . ده دقیقه بعد تو اتاق جناب معاون بودیم و داشتیم چایی میخوردیم ! جناب حاج آغا از جیبش یه ورق کاغذ که روی اون درشت به عربی آیه ای نوشته شده بود در آورد و گذاشت جلوی معاون و گفت : حاجی 10 تن .... میخوام ! طرف یه نگاهی به من انداخت و یه نگاه به حاجی و گفت : به خدا نیست ! تحریمیم !!!! باید برین تو نوبت ! حاجی گفت : واجبه ! کارمون لنگه !!!! طرف گفت : تو اتاق بغلی منتظر باشین تا ببینم چیکار میتونم بکنم !
رفتیم و نشستیم . کمی بعد برامون ناهار آوردن و گفتن حاج آقا مهمون کرده . چلوکباب سلطانی اعلا !!!!!!! خوردیم و منتظر شدیم . دوباره صدامون کرد و رفتیم تو اتاق و از ما اصرار و از اون انکار تا آخر ما رو فرستاد پیش یه نفر دیگه و گفت برین اونجا شاید فرجی شد !!!!!!!!
رفتیم . طرف معلوم نبود چیکاره وزارت خونه ست . جریان رو که شنید گفت : هر تن در میاد 60 میلیون دولتی . شما 80 میدی , همین الان ده تن بهت بدم ؟
حاجی یه نگاه به من انداخت که یعنی میدی اینقدر ؟ با سر تائید کردم ! هنوز تموم نشده یه مهر کوبید رو یه ورقه و امضا کرد و داد دستمون و گفت برین 4 دانگه سراغ حاج آقا ... و این برگه رو بدین بهش تا غروب نشده بار رو براتون بیاره !!!!
تشکر کردیم و اومدیم بریم که حاج آغا رو کرد بهم و گفت : اون کمک بلاعوض به وزارت خونه رو بده به حاج آقا !!!!! چشمام 4 تا شد که : یعنی کدوم کمک ؟ وقتی دید دوزاریم کجه , خودش کیفمو گرفت و دو میلیون تراول در آورد و گذاشت جلوی طرف و تشکری هم کرد و اومدیم بیرون !

از اینجا به بعدش خیلی جالبتره ! ساعت 4 بعد از ظهر بود که رسیدیم 4 دانگه و جایی که آدرس داده بود . یه کارخونه با یک سیلو بدون هیچ کارگری ! در زدیم و 2 تا نگهبان درو باز کردن و رفتیم داخل . خبری از کارگر و هیچی نبود ! چند دستگاه تریلی 18 چرخ و لیفتراک و چند تا سگ بزرگ و چندتایی هم نگهبان . رفتیم تو یه اتاقک فسقلی توی یه کانتینر . یه مرد ریشو که شباهت عجیبی به پاسدارها داشت پشت میز نشسته بود . و چند نفر مرد دیگه هم شبیه خودش اونجا بودن . پیرهن مردونه سیاه و شلوار پلنگی تکاوری و یه کپه ریش ! حاج آغا سلامی کرد و گفت فلانی ما رو فرستاده و برگه رو داد دستش . یه نگاهی کرد و گفت گواهی صنعتی هم دارین ؟ از کیفم در آوردم و خواستم بدم بهش که گفت : نمیخواد ! گفتم اگه ندارین براتون جور کنم !!!!!! اتفاقن چون لازم داشتم بهش گفتم : هر چند تا بخواهیم ؟
- آره خواهر ! هر کارت 15 میلیون , تحویل 2 روزه !!!!!
پناه بر خدا ! گواهی ای که 6 ماه باید بدویی تا بگیریش و تازه بازرس بیاد و نمونه کالا رو بگیره و بفرسته آزمایشگاه و تاییدیه ش بیاد و ... تا صادر کنن , حالا خیلی راحت دم دستت بود . برگه رو که خوند داد دست یکی از مردها که تو اتاقک بودن و گفت : ده تن برای حاجی بار بزنین و مشغول نوشتن آدرس کارخونه شد . موقع بیرون اومدن , دوباره حاجی بهم گفت : اون خیرات رو بده تا بدیم حاجی دست مستحقش برسونه !!!!! یک میلیون هم دادیم دست آقا و اومدیم بیرون ! بارگیری که تموم شد ما هم راه افتادیم و رفتیم کارخونه و منتظر تا بار بیاد . بالاخره حدودای ساعت 7 شب بود که بار رسید و مشغول تخلیه شدن . آخر سر به حاج آقا میگم : خیلی زحمت کشیدین . چطوری میتونم از خجالتتون در بیام ؟ میگه :
- در راه خدا و خلق خدا کار کردن عبادته ! ده میلیونی اجرت ما میشه . قابلی هم نداره البته ...
برق از سرم پرید و گفتم : ده میلیون ؟؟؟؟ چه خبره ؟
- خواهر محترم ! عزیز دل بابا ! ده تومن که چیزی نیست . همون آقایی که الان پیشش بودیم ماهی 60 میلیارد در آمد داره . عضو سپاه پاسدارانه و هر کاری دلش میخواد میکنه و کسی جلودارش نیست . مدارک جعلی درست میکنن و بار میگیرن و میریزن تو انبار و از اون دست هم تحویل مشتری میدن . حالا 60 میلیارد کجا و ده میلیون کجا ؟
به بهانه ای از اتاق رفتم بیرون و زنگ زدم به بابا و جریان رو گفتم ! گفت بده بهش شر درست نکن !!!! خلاصه ما هم یه چک ده میلیونی برای آقا نوشتیم و آقای مومن و خدا شناس ما هم یه تعظیم حسابی کرد و رفت !!!!!!
..
..
دیدین چه مردم با خدا و با ایمانی داریم ؟ چه دولت خدمتگزار و مهرورزی داریم ؟ دیدین چقدر نور اسلام بر ما میتابه ؟ اینها یک طرف , اون گرون شدن مواد اولیه به ازای هر تن , 20 میلیون تومن هم جای خود ! لابد انتظار ندارین که با این اوصاف جنس تولید شده به قیمت سابق به بازار عرضه بشه ؟؟؟؟؟ اگه این تصور رو میکنین تشریف ببرین دم منزل احمدی نژاد و به قیمت سابق و ارزون بخرین ... فیضه احمدی نژاد مثل عورت زنش به روی عموم گشاده ست ...

و من الله توقیف ...



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001