فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Sunday, July 29, 2007
روز پدر جعلی :

دیشب خواهرم زنگ زد و گفت فردا روز پدره و خوبه فردا برای بابا یه جشن کوچیک بگیریم ! سرش هوار کشیدم که : از کی تا حالا مسلمون شدی و این روز نحس رو میخوای جشن بگیری ؟ شروع کرد جیغ جیغ کردن که جون به جونت کنن اُمُلی و قدیمی فکر میکنی و الا و بلا من فردا برای بابا جشن میگیرم ! گفتم هر غلطی دلت میخواد بکن شیرین عسل و گوشی رو قطع کردم !!
هنوز از شر این یکی خلاص نشده اون یکی خواهرم زنگ زد و اونم همین پیشنهاد رو داشت ! بهش گفتم بابا اگه بفهمه روز تولد علی رو براش میخوایین جشن بگیرین به 4 قسمت مساوی تقسیمتون میکنه ! ولی اینم گوش نداد و به خیال خودش بابا خوش به حالش میشد ..
شاید براتون عجیب باشه حرفهای من , ولی شما که این بابای دیوانه منو نمیشناسین که ! این پیرمرد لجباز زیرخاکی جزو موجوداتیه که تاریخ در ذهنش منجمد شده و تغییر نمیکنه ! این آدم همچنان اعتقاد داره شاهنشاه آریامهر زنده هست و یه روز ظهور میکنه دوباره . درست مثل احمدی نژاد میمونه که میخواد امام تایمری رو از چاه جمکران نبش قبر کنه و با این عقیده جماعتی احمق و هالو رو سر کار گذاشته ! قبلن نوشته بودم که این بابای من از اون شاه پرست های عجیب و غریبه و میلیون میلیون کمک به موسساتی میکنه که از شاهنشاه و سلطنت طلبان حمایت میکنن و خیال میکنه با این کارهاش زمینه ظهور (!) رو فراهم میکنه . هر بار هم بهش گفتیم که بابا جان ! شاه مرده و الان کود شده , به گوشش نرفت و کم مونده بود با تفنگ شکاریش آبکشمون کنه ! سر همین قضیه هم تا حالا 28 دفعه وصیت نامه ش رو تغییر داده و هر کدوم ما 4 تا خواهر به ترتیب چندین دفعه از ارث محروم و دوباره بخشیده شدیم !!!!!
حالا این دیوانه ها میخواستن یه همچین آدم کله شقی رو که هنوز معتقده روز پدر , روز تولد رضا شاه کبیره , براش روز تولد علی رو جشن بگیرن ! از حالا معلوم بود نتیجه چی میشه ! خوش شانس باشن جفتشون از ارث محروم و یا اعدام انقلابی میشن :

از صبح منتظر شنیدن اخبار بدی بودم که تلفن زنگ زد و پریدم گوشی رو برداشتم . بابا بود و خوش و بش میکرد . تعجب کردم . پیش خودم گفتم جتمن این دو تا نخاله منصرف شدن از رفتن . کمی از اینور اونور گفت و بعد هم گفت امروز تعطیله و پاشین بیایین اینجا دور هم و خواهرات هم گفتن میان . خوشحال شدم و گفتم الان آماده میشیم و میاییم . یهو برگشت گفت : تنها میایی دیگه ؟ اون جانور رو بر نداری بیاری !!!!!!
" منظورش آرتین مادر مرده بود . از روز اول هم بابا از این بدش می اومد و میگفت اینو از تو جوب پیداش کردی و چشم دیدنش رو نداشت . چند بار هم نزدیک بود شکارش کنه و بلا سرش بیاره . حالا هم طبق معمول داشت میگفت بدون اون بیایی "
- بابا جان نمیشه ! زشته ! گناه داره ! شما ببخشینش . غلط کرد .
فقط بخاطر تو دخترم ! ولی مواظب باش دور من زیاد پیداش نشه !
- چشم . خودم مواظبشم !!!!
گوشی رو قطع کردم و رفتم سراغ این دو تا اراذل تا حاضر بشن . مرتیکه از خداش بود و بابا هر وقت میدیدش بهش اسباب بازی یا پول میداد و براش صرف داشت ! آرتین هم هر جا که بخور بخور باشه , اعتراض تو کارش نیست . یه تز داره همیشه و اونم : مفت باشه , کوفت باشه ! باقیش هم مهم نیست !!!!!!
نیم ساعته حاضر شدیم و زدیم از خونه بیرون . پیاده 3 – 4 دقیقه راهه تا خونه بابا . دو تا کوچه بالاتر از ما . وقتی رسیدیم زنگ زدم و منتظر تا درو باز کنن . گل آقا , نوکر بابا مسئول باز کردن درِ و خودش باید بیاد دم در و درو باز کنه . چیزی تو مایه های دائی جان ناپلئونه و تا با چشم از نزدیک نبینت اجازه ورود نمیده ! 5 دقیقه ای منتظر شدیم تا بیاد و درست همین موقع خواهرم اینا هم رسیدن با کلی هدیه و کیک و دسته گل ! دو دستی کوبیدم تو سرم و گفتم :
- یه وقت به بابا نگی روز پدره ! از وسط نصفت میکنه !
اتفاقن میخوام بگم . پس این همه کیک و گل و هدیه برای چیه ؟
- خاک تو سر ! میکشت ! مگه نمیشناسیش ؟
اون مال قدیما بود . الان عوض شده ...
داشتیم جر و بحث میکردیم که در باز شد و گل آقا سرشو آورد بیرون و مشغول شناسایی شد ! بعد که شناختمون , رفت کنار و داخل شدیم . چند متر جلوتر هم زنش از وسط درختها پرید بیرون و بازرسی دوم رو کرد تا مطمئن بشی اجنبی (!) داخل نشده و راه افتادیم . محافظین بابا رو تو رو خدا ! 2 تا فسیل پیزوری .... تیمارستان خوبیه و هر 3 تا به هم میان !!!!!! از دور چشمم افتاد به بابا که ایستاده بودی بالای پله های عمارت و سر تا پا سفید پشیده بود و عصای آبنوسش هم دستش بود و نیشش تا پس سرش باز . ما رو که دید عصاشو بالا برد و تکون داد . مرتیکه بدوبدو رفت طرفش و پرید بغلش . ما هم رسیدیم بهش و حال و احوال و ماچ و بوسه و یهو چشمش افتاد به گل و هدیه ها . گفت :
- خجالتم چرا دادین ؟ دست خالی می اومدین دیگه ... حالا برین تو ...
رفتیم تو . اینجا با اینکه خونه خودمونه ولی وقتی مامان نیست حق نداریم سر خود جایی بریم و سرک بکشیم به خونه و جزو قوانین باباست و میگه تا وقتی مادرتون نیست کسی حق نداره تو خونه بچرخه !!!! عقیده ش اینه که مامان خونه رو سپرده دستش و تو نبودش کسی حق نداره چیزی رو جابجا کنه یا جایی بره و نهایت آشپزخونه !!! ما هم خیلی رسمی نشستیم تو پذیرایی و گل و آقا و زنش رفتن اسباب پذیرایی رو آوردن . شربت و میوه و شیرینی ... درست همین موقع زنگ زدن و اون یکی خواهرم بود . چند دقیقه بعد اونها هم اومدن تو , همگی دست پر ! بابا ذوق مرگ شده بود که چقدر تحویلش گرفتن و هی به من چپ چپ نگاه میکرد و با زبون بی زبونی میگفت : تو چرا دست خالی اومدی و خجالت بکش !!!!!؟ فقط من میدونستم اگه اصل ماجرا رو بفهمه همه اینها رو تو سر تک تکشون خراب میکنه !!
ناهار مشکلی نبود و هر کدوم یه نوع غذا پخته بودیم و آورده بودیم . رفتیم آشپزخونه و هر کسی غذای خودشو کشید و آوردیم همه رو سر میز و نشستیم به خوردن . غذا که تموم شد بابا جریان این هدیه ها رو پرسید و اون دو تا هم گفتن امروز تولد علی بود و روز پدر و ما هم گفتیم به همین مناسبت بیاییم جشن بگیریم و این روز رو بهتون تبریک بگیم !!!!
اخمهای بابا یهو رفت تو هم و بلند شد وایساد و عربده کشید : گل آقا !!!!!!! اون تفنگ دولول منو چاق کن بیار ...
آرتین که مار گزیده ست و تا حالا هفشده دفعه ای این فرمان جنگ رو شنیده و یکی دو بار هم بهش تیراندازی شده و ضعیف بودن چشمهای بابا باعث شده همچنان نفس بکشه , فوری پرید از خونه بیرون و رفت لای درخت های باغ قائم شد ! دو تا شوهر خواهرهام هم که این صابون به تنشون مالیده شده بود , دنبال آرتین از خونه پریدن بیرون و سنگر گرفتن ! موندیم ما ! دیدم اگه کاری نکنم الانه که خون به پا بشه ! پریدم جلوی بابا و شروع کردم التماس کردن که :
- اینا نفهمیدن ! اشتباه کردن . منظورشون چیز دیگه بود . شما ببخشیدشون !
غلط کردن ! بیجا کردن ! مگه تو این خونه بزرگ نشدن ! مگه نمیدونن روز پدر , فقط روز تولد رضا شاه کبیره ؟
- بابا جان اینا شعور ندارن . الاغن ! شما که خودت میدونی . ولشون کن .
امکان نداره ! محاله . به صاحت مقدس اعلیحضرت توهین کردن ...
- بخاطر من از خونشون بگذرین . بجاش از ارث محرومشون کنین که تا آخر عمر حسرت بکشن !!!!
یه کمی زل زد به من و یکمی به اونا و گفت : آفرین . همه ارثمو میبخشم به تو !!! یه ارزن هم به اینا نمیدم ... رفت وصیت نامه ش رو بیاره . تا از اتاق رفت بیرون خواهرام افتادن دنبالم و گیس کشی که : - به چه حقی این حرفو زدی و ما رو از ارث محروم کردی . خلاصه اونا بزن من بزن و گاهی من میزدم و گاهی اونا و جیغ و هوارمون رفته بود آسمون ... وسط دعوا بابام پیداش شد و با عصاش افتاد دنبالشون و از اتاق بیرونشون کرد و بعد هم وصیتش رو پاره کرد و یکی دیگه نوشت و مهر کرد و داد گل آقا بذاره تو گاو صندوق ... البته جای نگرانی نبود و وقتی یکی دو روز از این ماجرا میگذشت , دوباره این وصیت نامه تغییر میکرد و مثل اولش میشد ... خلاصه مهمونی نصف کاره به هم ریخت و همه ما رو بابا از خونه انداخت بیرون . یکی از شوهر خواهرهام موقع رفتن به بابا گفت : آقا , اقلن ما رو بیرون کردین اون هدیه هامون رو پس بدین ...
- اونا غرامت هستن ! گمشین !!!
هاهاها .. خوشم اومد هم کادوهاشونو گرفت و هم بیرونشون کرد و هم از ارث محروم شدن :) البته تا این لحظه من همچنان پیشتازم و 12 بار از ارث محروم شدم و دوباره بخشیده شدم !!!! حالا این ارث و میراث فکر نکنین یه چند میلیون تومن پوله و ارزش نداره ... قضیه خیلی فجیع تر از این حرفهاست و پای چند صد میلیارد تومن فقط پول نقد و چندین میلیون ارز و چندین هکتار زمین و چندین واحد آپارتمان و حداقل 50 دهنه مغازه و 20 تا شرکت فقط تو ایران و ... تازه اینها بنام باباست و یه چیزی در همین حد هم از دارایی های مادرمون ارث میبریم که زمانهایی که مامان ایران نیست , وکالتشون با باباست و مجموع اینها ارقامی نجومی هستن و همینه که سر این ارث قارون یه کتک حسابی نوش جان کردم و حساسیت قضیه برای همین بوده !!!!!
از خونه که پامونو گذاشتیم بیرون دوباره دعوا شروع شد و ما بزن و شوهرهامون ما رو هی جدا میکردن و غش غش میخندیدن و مسخره بازی در میاوردن . آخر سر هم با سر و صورت زخمی و خونی و لباسهای پاره از هم جدا شدیم و رفتیم ! موقع رفتن تهدید به مرگ هم شدم که اگه تو این فاصله بابا طوریش بشه و همه ارث به من برسه , زنده نمیمونم ! پناه بر خدا ... منم از لجشون و کتک هایی که خورده بودم میگفتم : یه شاهی هم بهتون نمیدم و برین بمیرین !!!! دیدم سر و وضعم یه کمی ناجوره و روسری رو مثل چفیه دور صورتم بستم تا زخمها و جای چنگول ها و خون دماغم معلوم نشه و جلوی مردم آبروم نره و رفتیم خونه و مشغول پانسمان . البته منم زدم ولی اونا دو نفر بودن و مشخصه نتیجه دو به یک چه قیافه اوراقی از آب در میاد ...

ادامه دارد ...



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001