فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Friday, July 27, 2007
امنیت اجتماعی یا تهاجم فرهنگی , ( 2 ) :

آخرین دفعه ای که منو گرفتن , طبق معمول ازم کارت ملی خواستن ! ندادم ! گفتم ندارم و واقعن هم نداشتم . برگه ای دادن دستم که امضا کنم و تعهد بدم ! گفتم جنایت نکردم و جرمی مرتکب نشدم که تعهد بدم . کار جر و بحثمون که بالا گرفت , یه نره خر اومد طرفمون و با حالتی ساختگی رو به خواهر (!) مربوطه کرد و گفت : مشکلی پیش اومده ؟ پیش دستی کردم و گفتم : آره ! خواهرتون کم آورده و نیاز به زور بازوی شماست !
- خانم ما با کسی جنگ و دعوا و پدر کشتگی نداریم !
فیلم هاتون توی اینترنت چیزی غیر از اینو نشون میده !
- اونها جعلی هستن و کار صهیونیست هاس !
جدی ؟ یعنی هالیوود یه شهرک سینمایی ساخته شبیه میدون ونک تهران و توی اون سر و صورت دخترا رو خون مالی میکنن ؟؟؟
کم و آورد و ادامه نداد . مشخص بود که تو جریان بوده و همه اون فیلم ها رو دیده ! یه خواهر متجدد تر اومد طرفمون و گفت : خانم مانتوت خیلی کوتاهه !
- چون قدم خیلی بلنده , کوتاه به نظر میاد و خطای چشم شماست " 186 سانتیمتر "
پس برای همین باید بلندترش کنی !
- حبس ابد هم بگیرم اینکارو نمیکنم ! حالا ماشین کجاست برم سوار بشم ؟
خندید و گفت : برای چی سوار بشی ؟
- برای اینکه نه تعهد میدم نه چیزی رو امضا میکنم و دفعه بعد بازم همین ریختی میام بیرون !
هر 3 تا به هم نگاهی انداختن و برای خالی نبودن عریضه و اینکه ضایع نشده باشن , فرستادنم داخل " ون " . جای باحالی بود و توش هم خنک . کولر گازی خوبی داشت . موبایلمو در آوردم و مشغول بازی شدم . یکی از خواهرا زد به شیشه . نگاهش کردم ! اشاره کرد به موبایل که یعنی جمعش کن ! خودمو زدم به خنگی و دوباره مشغول بازی شدم . اومد تو گفت جمعش کن ! گذاشتم تو کیفم و سوهان ناخنمو در آوردم و مشغول سوهان زدن ناخن هام شدم ! چند دقیقه بعد دوباره اومد گیر داد که : اینجا مگه آرایشگاهه ؟
- حوصله م سر رفته یه چند نفر رو نمیتونین زودتر دستگیر کنین بریم ؟
به شما ربطی نداره .
- کم آوردین ؟
در کشویی رو محکم بست و رفت بیرون . 5 دقیقه نشد که 3 تا دختر بدبخت رو انداختن تو ماشین ! باور کنین ظاهرشون از صد تا حزب الهی هم بهتر بود و من نمیدونم به چه چیز اینا گیر داده بودن ! فکر کنم فقط بخاطر حرف من بوده که هر دختری نزدیکشون بود رو گرفتن . خودشون هم سوار شدن و راه افتادیم . یکی از دخترها بی تابی میکرد و انگار دفعه اولش بود ! دو تای دیگه عین خیالشون نبود و هی میخندیدن . خواهرا هم شاکی بودن و خون خونشونو میخورد . دست دختره رو گرفتم و گفتم : چیه اینقدر میترسی ؟ مگه لولو ترس داره ؟ هیچ کاریت نمیکنن .
- خانم خیلی حرف میزنی .
حرف زدن هم جزو بد حجابیه ؟
- اونجا معلوم میشه . حالا هی زبون درازی کن .
فقط خندیدم ..

این دفعه قسمت بود نایب الزیارة کلانتری بشیم اونم از شانس من کلانتری نزدیک خونه خودم که توش کلی ماجرا دارم . وقتی رسیدیم و پیاده شدیم بردنمون بالا و بهمون فرم دادن مشخصاتمون رو پر کنیم . تو قسمت والدین یا بستگان نزدیک اسم آرتین رو نوشتم و آدرس و شماره تلفن رو , برای خاله مادرم !!!!! سناریو داشت شکل میگرفت . بیرون نشستیم رو صندلی تا تماس بگیرن . پنج دقیقه بعد یه خواهر اومد دنبالم و گفت بیا تو اتاق ! رفتم . بهم گفت این شماره تلفن کجاست که نوشتی ؟ گفتم : شوهرمه ! گفت جعلیه ! گفتم نه درسته ! گفت : وقتی زنگ میزنیم یه آقایی بر میداره و وقتی جریان رو بهش میگیم فقط میخنده و میگه آره ؟ باشه مال خودتون ! حالا هم که زنگ میزنیم فحش میده !!!!!!
- خب مگه چه اشکالی داره ؟ مزاحم مردم شدن نتیجه ش همینه دیگه !
خانم با شما شوخی نداریم که ! شماره درست بنویس .
- شماره درسته ! مشکل از اون طرفه از من نیست ...
کارد میزدنی خونش در نمی اومد ! فرم رو دوباره خوند و گفت : این یکی شماره مال کیه ؟
- خاله مادرم !
اقوام نزدیک تر نداشتین ؟
- نه ! همه خارجن ! بی کسی و هزار درد ...
شروع کرد شماره گرفتن ! خدا خدا میکردم شوهرش , فیروز خان , گوشی رو برداره و آی میخندیدم که نگو ! تماس برقرار شد و خواهر (!) شروع کرد جریان رو گفتن . حرفش که تموم شد منتظر شد اون طرف چی میگه ! نمیدونم چی گفت که چشمهای خواهره گرد شد و کمی ترسید و بعد هم گوشی رو از گوشش جدا کرد و یه نگاهی به من انداخت و گفت :
- شما خانوادگی انگار مشکل دارین ؟
آره این روزا کیه که مشکل نداشته باشه , همه گرفتارن !
- منظورم از اون مشکلات بود . حالا این شماره جعلی که نبود ؟
نه ! مگه ندیدی منو شناخت ؟
- چقدر براتون ارزش قائلن که اینقدر تحویلتون میگیرن .
برای من ارزش قائلن ولی برای شماها نه و به جاییشون حسابتون نمیکنن . مشکل اینه !!!!
- گوشی رو محکم کوبید رو تلفن و گفت : بیرون , ببرش بیرون !!!!
رفتیم بیرون و موبایلمو در آوردم و یواشکی زنگ زدم به آرتین و سر بسته جریان رو گفتم و بعد گفتم میایی کلانتری و به افسر نگهبان میگی زنمو دزدیدن و برگه شکایت پر میکنی و توش مینویسی مامورای گشت ارشاد ! قبول کرد و گفت سه سوت اونجام . حالا میدونستم این مغزش کشش نداره و نمیشه چند تا کار رو بهش سپرد و چنان گندی بالا میاره که کل این کلانتری رو میریزه به هم و برای همین هم بهش گفتم بیاد . یکساعت بعد دیدم یه مامور پلیس عصبانی داره میاد طرف ما و یه برگه دستشه ! اومد به ما رسید و گفت خانم ...... کدوم شماست ؟
- منم ! آزادم ؟
نخیر ! تشریف بیارین این اتاق .
- رفتیم دفتر رئیس کلانتری و یه سلام نظامی کرد و شروع کرد جریان رو گفتن :

قربان یه آقایی اومده میگه همسرش رو ما دزدیدم و 2 تا وکیل هم آورده با خودش و میگه همسرش حامله هست و اگه بلایی سرش بیاد از همه ما شکایت میکنه ! چیکار کنیم قربان ؟
رئیسش یه نگاه به من انداخت و گفت : شما قیافتون آشنا نیست ؟؟؟
- فامیل که نیستیم !!!!
خانم مودب باش . به نظرم خیلی آشنا هستین .
- بله یه هفشده دفعه ای اومدم خدمتتون یا شما اومدین خدمت من !!!
اسمم رو پرسید و وقتی گفتم نیشش باز شد و نرم شد ! چه میکنه این پول و اعتبار و پارتی !!!!! افسر نگهبانه رو فرستاد و گفت برو شوهرش رو بیار و عربده زد چایی بیارن . چند دقیقه بعد آرتین با وکیل خودم و وکیل بابا تو اتاق بودن و مشغول چایی خوردن . خودشون هم دلشون از این طرح خون بود و کلی فحش به سردار رادان داد . موقع رفتن گفتم : من از 2 تا از این خانم ها شکایت دارم و یا شما ترتیب اثر بدین یا با وکیلم این کار رو میکنم ! گفت سو تفاهم شده و رفت صداشون کرد و کلی توپید به جفتشون که چرا با این خانم محترم (!) " دقت کنین ! من محترم شدم یهو " اینطوری رفتار کردین و ... ! قیافه شون دیدنی بود ! آخر جفتشون رو به معذرت خواستن وادار کرد و رفتیم . موقع رفتن به یکیشون گفتم :
- این دفعه که خواستی آرتیست بازی در بیاری و گروگان گیری کنی مواظب باش لقمه بزرگتر از دهنت نگیری خواهر !!!!!!!

فکر کنم طرف این دفعه شجره نامه دخترا رو میپرسه و بعد جلبشون میکنه !!!!
..
..
خب این طرح ها جالبن و هیجان به زندگی مردم تزریق کردن . برنامه های تلویزیونی و شوهای فرمایشی رو هم که دیدین ؟ کوله پشتی و سردار تارزان رو میگم . فکر میکنین یه مجری قرطی اینقدر بیضه هاش بزرگ شده که جلوی یه سردار کلفت (!) بتونه اینطور بایسته و اینطور مسخره ش کنه و آبم از آب تکون نخوره ؟ راستی کسی میدونه واقعن رئیس شبکه تذکر گرفته یا فقط شما هم شنیدین یا خوندین ؟ نظر جناح های مخالف رو چی ؟ گوش دادین ؟ استناد میکنم به متن ابطحی , سخنگوی اصلاح طلبان درباره این برنامه :

" در مورد سوالی که پرسیدند : آيا شما صحنه اي را كه پليس با زور دلگد دختري را سوار ماشين پليس كرد ديده ايد يا نه ؟؟ سردار رادان گفتند : خير . نديده ام . شما چه نظری دارید ؟اول : يا واقعا سردار راست گفته اند ، كه در اين صورت بايد به حال امنيت مملكت تاسف خورد ، كه تامين امنيت به دست چه كساني افتاده كه از چيزي بيخبر هستند كه در دورترين نقطه كشور هم مردم از آن مطلعند .دوم : يا دروغ گفته اند ، كه اين محتملتر به نظر مي رسد و در اون صورت بايد ايشان به خاطر دروغ گويي در برابر ۷۰ ميليون ايراني مجازات شوند .سوم : خدا نكند كه اين باب شود كه مسولان حكومتي به صراحت جلوي مردم دروغ بگويند كه در اون صورت ديگر سنگ روي سنگ بند نمي شود "

مرسی آقای ابطحی ! گاهی حرف حق رو از زبون چه کسانی باید شنید !!!! در همین زمینه خوبه نظر یه زن چادری 2 آتشه رو هم بشنویم که در مورد این طرح چه نظری داره :

- آقاي رييس پليس حتما فيلم هاي مختلف را كه از رفتار فرمانبرانش با مردم پخش شده، ديده است. آقاي رييس پليس حتما تا اين لحظه چهره غرق به خون آن زن ميدان هفت تير را ملاحظه كرده است. كه اگر نديده بود هيچگاه نمي توانست حكم بر محكوميت ايشان بدهد . آقاي رييس پليس نخواست بپذيرد كه نمي تواند در مقابل با اكثريتي بايستد كه متاسفانه يا خوشبختانه هنجارساز شده اند. ايشان امروز مصاديق بي حجابي را با سايز و خط كش اعلام مي كنند، اما نمي خواهند پاسخگوي رفتار و عملكرد فرمانبرانش در نيروي انتظامي باشد ؟ ياد آن روزها بخير كه پليس شاني يافت و مردم او را دوست خود يافتند ... من اگر چادر مي پوشم و اگر از كودكي چادر پوشيده ام نه بخاطر اين است كه حجاب برتر است و يا اينكه با انواع ديگر حجاب مشكل دارم. من چادر مي پوشم چون هويتم با اين شكل گرفته و به هيچوجه اعتقاد خودم را بر هيچكس تحميل نمي كنم. من به حجاب اعتقاد دارم اما دوست ندارم اينگونه برداشت شود كه اعتقاد من، و اعتقاد افرادي مثل من دستمايه عمل اين بي خردان شده . آقاي رييس پليس تهران شما بجاي اينكه دغدغه بي حجابي ديگران را داشته باشيد، دغدغه احترام از دست رفته اي را داشته باشيد كه نه من بلكه بسياري از كساني كه به چيزي پايبندند ، درگير آنند !

و حالا این متن ابطحی رو با اینکه میخوام سر به تنش نباشه و اون دنیا نیم سور داغ تو ماتحتش فرو کنن , ولی چه کنم , باید با آب طلا نوشت و قابش کرد . براندازی نرم یعنی همین ! فروختن کشور یعنی همین . انقلاب مخملی یعنی همین و همه اینها دستاوردیه که احمدی نژآد به ارمغان آورده نه هاله اسفندیاری مادر مرده و بیگناهان دیگه :

اگر طراحان برخورد با دختران و پسران , سیاسی هم می اندیشیدند، باید توجه میکردند هیچ نظام سیاسی نباید امکان برخورد و مقابله با خود را تسهیل کند !!!!! دخترانی که حجاب خوبی ندارند بیش از آنکه با مبانی دینی قصد مخالفت داشته باشند، عملاً با این طرح ها جزء مخالفان حکومت شناخته می شوند و همگی در مقابل این موج صف آرایی میکنند . پسران مخالف , امکان چنین دسترسی سهلی به مخالفت با حکومت نداشتند که با این طرح در دسترس آنان قرار گرفت ...
=====

بله آقای ابطحی ! بر اندازی نرم یعنی همین . یعنی اینکه صدام هم روزی که عراق رو بدون خونریزی دو دستی تقدیم آمریکایی ها کرد , تا چند دقیقه قبلش هیچکس نمیتونست باور کنه که همه اینها یه پروژه انتقال قدرت بوده و حالا زمانیکه ایران اشغال شد , اونوقت هم هیچکس نمیتونه باور کنه که همین احمدی نژآدی که امام زمان رو نبش قبر میکنه و سنگ اسلام افراطی رو به سینه میزنه و روی طالبان رو سفید کرده , همین آدم شرایط براندازی نرم و واگذاری ایران به بیگانگان رو فراهم کرده و تمام اینها شعبده بازی بوده و بس ... !

تکبیر.



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001