فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Friday, June 22, 2007
معمای گوز :

بحث فجیع گوز که به میون میاد یاد کلی خاطرات فجیع می افتم مخصوصن گوزنامه خواهر زیتون ! معمولن این قضیه سر دراز داره و توی هر خونه ای کلی ماجرا برای خودش به همراه میاره . تو خونه ما هم این ماجرا از اینجا شروع شد که :

" اون اولا که این آرتین اومده بود اینجا و هنوز روش تو روی ما باز نشده بود , هر از گاهی به بهانه هوا خوری یا سر زدن به در و دیوار و جن و پری ... میرفت از خونه بیرون و یه چرخی بیرون میزد و برمیگشت خونه ! جالب این بود که این هوا خوری هاش 2 – 3 دقیقه ای بود و وقت و بی وقت و شدیدن مشکوک و تا مرز مشکوک شدن به اعتیاد هم پیش رفت !! یا اینکه وقتی توالت میرفت مدام صدای باز شدن آب با آخرین فشار و سیفون کشیدن های پی در پی و جابجا شدن اشیاء داخل مستراح مثل سطح و برس توالت شور و ... به گوش میرسید انگار که داره توی حوزه مستراح با یه نفر کشتی میگیره ! خلاصه یکبار ما مُچش رو در حال گوزیدن گرفتیم و گفتیم بابا خجالت نداره و طبیعیه و باد شکمه و منم میگوزم و ننه ت هم میگوزه و همه میگوزن و ... همین شد بلای جون ما ! ای زبونم لال میشد و بهش اعتماد به نفس برای گوزیدن نمیدادم ! چون آقا از اون موقع به بعد خجالتش از ما ریخت و دیگه به عناوین مختلف شروع کرد جلوی ما گوزیدن و کم مونده بود که فقط برینه "

خلاصه کلی روی جهاز هاضمه ش کار کردیم تا کمی از فشار گازهاش کم شد و نرمال شد ! البته خوبه بدونین علت اصلی نفخ فقط اعصابه و هیچ ربطی به غذا نداره چون وقتی آزمایش کردن متوجه شدن که گوزوترین آدمها رو وقتی از نظر ذهنی و فکری آروم میکنن , حتا یک خروار تُرُب و لوبیا و سیر هم بریزن تو حلقشون , یک مولکول گاز هم تشکیل نمیشه !!!! از موضوع پرت نشیم :
قبلن گفته بودم این آرتین فامیل های عجیب و غریبی داره که نیمی از فامیل هاشون متواری و مفقود الاثر هستن و اصلن جا و مکانی ندارن و دست کمی از کولی ها و خانه به دوش ها ندارن . هر از گاهی سر و کله شون پیدا میشه و مدتی هستن و بعد هم به حق جن و بسم الله غیب میشن و مثل امام تایمری میرن غیبت صغرا خانم !!!!! جالب اینه که هنوز خودشون هم آمار دقیقی از خودی هاشون رو ندارن . هر از گاهی یه شخصیت جدید پیدا میشه و تازه میفهمن این فلانی بوده .
دیشب ساعت 11 شب بود و داشتم جدول حل میکردم و سی دی چهارفصل ویوالدی رو گذاشته بودم و آرتین هم داشت فیلم میدید و یه خروار ذرت بو داده جلوش گذاشته بود و در حال خودکشی بود که زنگ زدن ! معمولن وقتی زنگ خونه ما به صدا در میاد خبر از یک اتفاق ناهنجار داره ! چون هیچ کس بدون تلفن زدن نمیاد خونه ما و اگر هم بیاد درو روش باز نمیکنم , خلاص !!!!
- برو ببین کیه ؟ شاید سوپور باشه ماهیانه میخواد ؟
بیخیال ! ما که کسی رو نداریم !
- پاشو برو شاید یه جا آتیش گرفته باشه !
وِلِلِش !!!! جدولتو حل کن !
دمپاییمو از پام در آوردم و با تمام قدرت پرت کردم تو سرش !!!! شق !! خورد وسط ملاجش ! گفتم مرد ... روشو برگردوند و گفت : چرا میزنی ؟ خب درست بگو برو ببین کیه !!!
- پدر سگ ! زبونم موکت شد از بس گفتم ! زبون آدم که حالیت نیست ! حالا دمپاییمو بنداز اینور .
اگه بدم میزنی !
- نمیزنم ! بخوام بزنم با اون یکی میزنم !!! برو ببین کیه زنگ سوخت !!!!!
بالاخره بلند شد و رفت . دو دقیقه بعد اومد و گفت : مهمون داریم .
- مهمون ؟ کدوم مهمون ؟
چیزه .. یکی از فامیلای ما ست دیگه !
- فامیل تو ؟ اینجا چیکار میکنه ؟
اومده سر بزنه دیگه ... حالا آروم باش زشته . آبروم میره ها !
- ای به جهنم . ساعت 11 شب کسی که میاد برای سر زدن قصدش چتر بازی و اطراق کردنه . درو باز نمیکنی ها !!!
دیر گفتی .. باز کردم ...

فامیلی که میگفت شباهت عجیبی به این آشغال جمع کن های دوره گرد داشت که دوره می افتن توی خیابونهای شهر و کیسه های زباله رو میجورن و آشغال جمع میکنن . داد میزد طرف از ناف ده بلند شده اومده اینجا . چهار زانو نشسته بود روی مبل !!!! کت چهارخونه و شلوار سرمه ای راه راه و جوراب های نایلون راه راه قهوه ای و پوست سیاه و آفتاب سوخته و بوی گند عرقش هم که پر شده بود توی خونه و تا ته دماغ آدمو میسوزوند . مثل اگزوز کامیون هم سیگار دود میکرد و در کمتر از نیم ساعت جا سیگاری پر شده بود و بازم رضایت نمیداد و خوب شد پاکت سیگارش تموم شد . حالا کاش سیگار میکشید , توتونش چیزی تو مایه های پهن بود و بوی طویله میداد و نفس تنگی گرفته بودم !!!!! یه چند دقیقه ای تحمل کردم و بعد رفتم آشپزخونه یه لیوان شربت بیارم . آرتین اومد دنبالم و گفت این شام نخورده یه هفشده تایی تخم مرغ براش بنداز !!!!!
- چند تا تخم مرغ ؟؟؟؟
ده دوازده تایی بنداز دیگه !
- آها بازم تیریپ جبران کمبود ویتامین ؟؟
یه قالب کره انداختم توی ماهیتابه و ده تا هم تخم مرغ شکوندم توش و یه نیمروی فجیع درست کردم و بردیم براش !!! از مبل اومد پایین و نشست زمین . یه چند دقیقه ای مکث کرد و بعد به آرتین گفت پیاز ندارین ؟ رفتم یه پیاز پوست کندم و براش آوردم ! زل زد به پیازها و دوباره گفت : پیاز ندارین ؟ آرتین رفت و یه پیاز اندازه سر رهبر با پوست آورد و داد دستش ! نیشش باز شد و پیاز رو گذشت زمین و با مشت کوبید روش و مشغول خوردن شد !!!! کفرم داشت در می اومد از این دهاتی بازیهاش !!!!
خلاصه تا موقع خواب ده لیتر هم مازوت " چایی خالص و غلیظ " خورد و بعد قرار شد بریم بخوابیم . هر کی یه استکان از این چایی غلیظ رو میخورد تا صبح خوابش نمیبرد و نمیدونم این چطوری میخواست با این حجم عظیم تئین بخوابه !!!!!!!! رفتیم بالا و بردمش اتاق مهمون ! آرتین گفت این عادت نداره رو تخت بخوابه و یه بالش و 2 تا لاحاف بده بهش رو زمین بخوابه !
- زمین که سفته ! بعد هم تو این گرما کی با لاحاف میخوابه اونم دو تا ؟ مگه خر تب کرده ؟
اینا عادت دارن اصلن لاحاف نباشه خوابشون نمیبره !!!!
داشتم کم کم شاخ در میاوردم ! موجود فجیعی بود .. یه بالش بهش دادیم و هر چی اصرار که بیا دشک بنداز زیرت , قبول نکرد و گفت کمرم درد میگیره (!) . شلوارشو در آورد و زیرش هم یه پیژآمای راه راه گل و گشاد بود درست مثل اینکه توش شیش مرد ریده باشه !!! دراز کشید و 2 تا لاحاف رو هم کشید رو سرش و خوابید !!! داشتم دیوونه میشدم ! همینطوری با کولر داشتم از گرما عرق میریختم اونوقت این مرتیکه نفهم رفته بود زیر 2 تا لاحاف پشمی و سرشم کرده بود اون زیر ...
اومدیم بیرون و رفتیم تو اتاق خودمون .
تازه داشت چشمام گرم میشد که صدای گوز فجیعی به گوشم رسید ! میدونستم کار کاره آرتینه ! گفتم طبق اصول تفاهم , اول تحمل کنم و واکنش نشون ندم ! چند دقیقه ای خبری نشد و داشتم دوباره به خواب میرفتم که دوباره ... زاررررت !!!! دمپاییمو از کنار تخت برداشتم و محکم کوبیدم تو سر آرتین !!!!
- چرا میزنی ؟؟؟؟ مگه چیکار کردیم ؟؟؟؟
خاک تو سرت ! چرا میگوزی ؟
- به خدا من نبودم ! خیالاتی شدی ! اینا بیا بو کن ..
گمشو ! کثافت ! پس کی بود ؟
- گفتم که خیالاتی شدی بگیر بخواب ...
دوباره دراز کشیدم ! ولی مطمئن بودم یکی به شکل فجیعی گوزید !!!! تا نیم ساعتی خبری نشد و منم خوابم برد ! طبق معمول تو باغ بهشت داشتم با حوری ها و غلمان ها و پیغمبر و امام ها لخت و عور مثل پریای داریوش گرگم به هوا بازی میکردیم که حس کردم یه چیزی از آسمون پرت شد روم و از باغ بهشت پرت شدم پایین و بیدار شدم !!!!! مرتیکه بود که پریده بود تو بغلم و مثل بید میلرزید از ترس !
- پدر سگ این چه طرز اومده ؟ چی شده ؟؟؟
یکی اونجاست میخواد منو بخوره !!!!
- کجا ؟ کی ؟
نمیدونم که ! اونجاست هی صدا میکنه !
خواستم آرتین رو بلند کنم ولی مطمئن بودم وقتی خواب میره نمیتونی با چیزی کمتر از آجر بیدارش کنی و وقتی هم بیدار بشه فایده ای نداره چون تا یکی دو ساعتی زمان و مکان رو گم میکنه و مثل منگول ها هاج و واجه ! از کشوی پا تختیم چاقوی شکارم رو برداشتم و رفتم ببینم چی این جانور رو اینقدر ترسونده ! تو اتاقش رو گشتم و رفتم پایین و همه جای خونه رو حتا توالت و حموم رو دیدم و هیچ کسی نبود و همه درها قفل و پنجره ها بسته بودن ! اومدم بالا و به مرتیکه گفتم :
- هیچی نبود ! خواب بد دیدی برو بخواب ...
خوابوندمش و اومدم درو ببندم که یهو یه صدای انفجار از اتاق مهمون بلند شد طوریکه از ترسم جیغ کشیدم ! در ادامه چند صدای دیگه هم بلند شد و خلاصه راز این صداها کشف شد ! پاورچین رفتم دم اتاقش و آروم درو باز کردم ببینم حالا واقعن میگوزه یا بمب منفجر میکنه ؟ چشمتون روز بد نبینه , لای درو که باز کردم یه بوی گندی خورد تو دماغم که کم مونده بود بیهوش و شیمیایی بشم !!!!! وحشتناکترین بویی که تصور کنین . گاز خردل ؟ تخم مرغ گندیده ؟ متان ؟ انیدریک کربنیک ؟ هر چی بود که کشنده بود ... درو بستم و رفتم دم پنجره و چند تا نفس عمیق کشیدم تا نفسم باز شد . بعد هم برگشتم و رفتم سر جام و خوابیدم ! هر کسی 10 تا تخم مرغ رو با اون پیاز ضربه فنی میکرد سیانور میرید , گاز خردل پیشکش !!!! من که خودمو آماده کرده بودم که صبح لش این بدبخت رو میاریم بیرون و مُرده از اون گازهای سمی . صبح وقتی بیدار شدم به آرتین گفتم زنگ بزن به پزشکی قانونی و کلانتری !
- چرا کی مرده ؟
فامیلت فکر میکنم چند ساعتی باشه که مرده باشه !
- چرا ؟ کشتیش آخر ؟
نه دیوونه ! خودکشی کرده فکر میکنم ! از بس که بوی گند راه انداخته فکر میکنم خفه شده باشه !
- آها .. نه اینا خانوادگی همینطوری هستن . عادت داره ...
راست هم میگفت . وقتی رفتیم پایین دیدیم سر و مر گنده نشسته داره تلویزیون میبینه و انگار نه انگار ... صبحانه ش رو که دادیم , رفت .. اینطور که معلومه هم رفت غیبت صغرا !!!!!

اینجاست که باید گفت : خداوندا چه آفریدی ؟ ررررررریدی !!!!!!



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001