فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Wednesday, June 20, 2007
حکایت زلزله و حوری های بهشتی :

دیروز تهران دوباره زلزله اومد . البته من اصلن حسش نکردم و بعدن (!) فهمیدم که زلزله اومده و کمی ترسیدم و یاد زلزله شدید 3 سال پیش افتادم . اولین تجربه زلزله بود تو عمرم . توی حموم لخت و عور مثل پریای داریوش بودم که زلزله اومد و همون ریختی پریدم بیرون ... ! تو عمرم هرگز اینطور نترسیده بودم ! انگار یکی با لگد از وان پرتم کرد ! دفعات قبل همیشه خواب بودم که زلزله می اومد و چیزی نمیفهمیدم ! صبحش بیدار میشدم و میفهمیدم چه اتفاقی افتاده !!!! از شنیدن خبرش کمی ترسیدم ولی گذشته بود دیگه ...

صبح که بیدار شدم و صبحانه خوردم , طبق معمول رفتم لباس پوشیدم و زدم از خونه بیرون و رفتم پارک کمی قدم بزنم تا قبل از اینکه مرتیکه و آرتین بیدار بشن و برگشتنی هم یه دونه سنگک بخرم برای صبحانه این دو تا مفت خور !!!!! کوچه و خیابون خیلی خلوت بود و تعجب کردم ! انگار که طاعون اومده باشه . برگشتم خونه و دیدم آرتین هم هنوز خوابه ! ساعت 9 بود و آقا هنوز تو رختخواب ! خواستم تکونش بدم که یادم افتاد با این چیزها بیدار بشو نیست . رفتم یه لیوان آب پر کردم و خالی کردم رو سرش ! مثل موشک پرید هوا و هاج و واج مثل مونگول ها زل زد بهم !!
- پدر سگ لنگ ظهر شد ! خوابیدی چرا ؟ بلند شو برو سر کار !!!!!
سر کار چیه ؟ تعطیل رسمیه امروز !!
- راست میگی ؟؟؟ باز دیگه چرا ؟
بی رحم .. فاطمیه ست ! بذار بخوابیم آخه ...
- همینه میگم طاعون اومده تو شهر . باشه بخواب .
دیگه خوابم پرید ! یک سطل آب ریختی رو سرم .
- پس برو باغ رو جارو بزن ...
آخ آخ نه انگار دوباره خوابم گرفت !!!!!!!

مردها همینن ! وقتی که حرف کار میاد یهو بواسیر میگیرن ! بیضه هاشون ورم میکنه ! دیسک کمر و آپاندیس و ... ! وقتی خطر کار کردن رفع میشه همچین سالم میشن که بیا و ببین ! عجبا که همیشه هم روزهای تعطیل به این عوارض دچار میشن !!!!! تا عصر اتفاق خاصی نیافتاد . آفتاب که رفت رفتم پمپ آب رو گذاشتم توی جوب آب و روشنش کردم و مشغول آب دادن باغ شدم . چند تا از همسایه ها هم بیرون بودن و اونها هم داشتن باغچه های بیرون رو آب میدادن یا پمپ ها رو کار می انداختن . درست همین موقع زهرا خانم و شوهرش پریدن از خونه بیرون . تا چشمون به من افتاد بدون سلام و احوال پرسی گفتن :
- چرا اینجایین ؟
پس کجا باشم ؟ برم مقعد امام ؟؟؟
- زلزله اومده . برین از خونه بیرون ...
زلزله ؟ باز شما دوتا خواب نما شدین ؟؟؟
چند تا از همسایه ها هم که صداشون رو شنیدن اومدن طرف ما و خلاصه بحث داغی در گرفت . رفتم مشغول آب دادن خر زهره های دم در شدم و خودمو از این بحث احمقانه بیرون کشیدم ! کم کم دورشون خلوت شد و دوباره تنها موندن . شوهرش برگشت گفت : خوب شد زلزله شدید نبود وگرنه میمردیم و از این دنیا قیضی نمی بردیم !!!!!
- اتفاقن خیلی بد شد که شدید نبود و نمردین !
بلا به دور .. آخر چرا ؟
- چرا نداره ؟ مگه پیغمبر نگفته همه قیض جهان اون دنیاست ؟
چرا فرموده اند ! خب این چه ربطی دارد ؟
- ربطش اینه که اگه شما به سلامتی به لقا الله پرتاب میشدین , اون دنیا یک به ده حوری نصیبتون میشد و کلی فیض میبردین . و اگه هم ان شاء الله این همسرتون به لقا الله پرتاب میشدن , یک لشکر قلمان به پاس مادر بودن و محجبه بودن و از همجنس های زهرا بودن , دنبالشون می افتادن ! حالا این همه فیض رو آدم عاقل ول میکنه مثل اختاپوس میچسبه به این دنیا ؟؟؟؟؟؟

قیافه جفتشون دیدنی بود ! با تبر نصفشون میکردی یه قطره خون ازشون در نمی اومد . مرده که مثل کون بوزینه صورتش سرخ شده بود و زنه هم اینقدر گوشه لبشو گاز گرفته بود که لبش خون افتاده بود !!! از عصبانیت بدون خداحافظی رفتن . همسایه روبرویی که یه سرهنگ بازنشسته و از اون شاه پرستهای تیره , اومد و گفت : خانم میبینم که گل کاشتین و شر این اوباش رو کم کردین ؟
- اینا آدم نمیشن که ! من نمیدونم از کدوم خرابه ای اومدن تو این محل ! حالا خوبه اجاره نشینن و ملک رو نخریدن وگرنه با بیل هم نمیشد بیرونشون کرد !
حالا چطور شد رفتن ؟
جریان رو که براش گفتم یکساعت فقط میخندید !!!!!
..
..
باور کنین تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها ! مذهبی ها و مسلمون جماعت همه از دم پدر سوخته و کلاش و دروغگو هستن . اینها اعتقاد دارن با مردن و مرگ به چیزهای خوبی میرسی و مرگ رو یک امتیاز میدونن و عاشق نوشیدن شربت و شهادت و تنقیه کردن شیاف ولایت هستن ! حرف مرگ که میاد همچنین سینه سپر میکنن که میگی عجب شجاعتی دارن و چقدر با خدا هستن ولی وای به وقتی که مرگ واقعن میاد سراغشون و میفهمن که ترتیبشون داده ست !!!!!! همه چی یادشون میره و مغزشون میگوزه ! همچین چهار چنگولی میچسبن به این دنیا که بیا و ببین ! باور کنین من آخوند دیدم که میرفته رو منبر برای مردم داد سخن میداده و اینقدر از مرگ تعریف میکرده که همه پا منبری ها تصمیم میگرفتن دسته جمعی خودکشی کنن تا زودتر به لقا الله پرتاب بشن و به وصال معشوق (!) برسن . ولی همین آدم وقتی خودش میخواست سوار هواپیما بشه , خودشو خیس میکرد که شصتاد بار آیت الکرسی میخوند طوریکه دهنش کف میکرد ! که چی ؟ مبادا هواپیما سقوط کنه و خیر سرش میت و افقی بشه ! بگو آخه پدر سگ ! ای تو روحت ... تو مگه همونی نبودی که مردم رو تشویق به مرگ میکردی و هزار و یک معجزه از خشتک خودت و اسلام در مورد مرگ و اون دنیا و آخرت و معاد و قیامت در میآوردی و هوا میکردی ؟ حالا چطور شد خودت مثل سگ از مردن میترسی ؟؟؟؟؟ همشون همین هستن ! جز این بود آدم تعجب میکرد . زمان جنگ ایران و عراق هم همینها بودن که مغز جوونها رو میشستن و هلشون میدادن روی مین و خودشون عقب می ایستادن و بعد که با اجساد جوونها معبر مین باز میشد از روی اجساد تکه شده رد میشدن و میرفتن اونطرف و جنگ رو به اسم خودشون تموم میکردن ! اصلن چرا راه دور ؟ همین احمدی نژاد ! این که اینقدر از هاله های امام تایمری و نترسیدن از مرگ و پاک کردن اسرائیل با مداد پاک کن از روی نقشه جهان دم میزنه , چرا دور خودش یه خروار محافظ و بادیگارد جمع کرده و وجودشو نداره آزادانه بین مردم ظاهر بشه ؟ مگه رئیس جمهور مردمی نیست ؟؟؟؟ اینه ! جوون های مجرد و ناکام هم اصلن نگران نباشن . اگه مردین بدونین طبق گفته پیغمبر اسلام در اون دنیا اینقدر حوری هست که میگین کاش زودتر می مردیم . فقط من یه سوال دارم و اونم اینه که آخه اونجا بهشته یا فاحشه خونه ؟؟؟؟ والا ...



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001