فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Sunday, May 20, 2007
ترکولوژی از نوع غلیظ :

دیشب دیر وقت بود که کار نوشتنم تموم شد . داشتم کم کم آماده میشدم برم بخوابم که زنگ در رو زدن . تعجب کردم که این وقت شب کیه زنگ میزنه ! رفتم پای آیفون و چشمم افتاد به یه زن و مرد چمدون به دست ! به مسافرهای شهرستانی شباهت داشتن . فکر کردم آدرس رو اشتباه اومدن . پرسیدم بفرمایین ؟ گفتن : منزل خانم ... ؟
برق از سرم پرید ! اینا کی بودن که من نمیشناختمشون و اونها منو میشناختن ؟؟؟؟ هر چی به مغزم فشار آوردم که ببینم اینا کی هستن , عقلم به جایی نرسید . هر چی هم ازشون میپرسیدم , جوابهاشون درست بود و اونقدر که اینا منو میشناختن من خودمو نمیشناختم !!! آخر درو باز کردم و با ترس رفتم دم در ایستادم تا بیان . پنج دقیقه بعد رسیدن به ساختمون و سلامی کردن و زنه پرید منو بغل کرد و ماچ و بوسه و چقدر بزرگ شدی و خانم شدی و مرده هم از اونور !!!!! حالا من هی میگم شما کی هستین ؟ اینا هی میگن خوبین که ؟؟؟؟؟
- به خدا اشتباه شده ! اشتباه گرفتین !
شما مگه شیوا خانم نیستی دختر .... ؟
- بله هستم لابد تشابه اسمی پیش اومده !
خودتی دیگه ! لوس نشو !
- به خدا من شما رو نمیشناسم !!!!!!
بریم تو . خسته هستیم . یه چایی بیار که کلی کار داریم !!!!
- بابا آخه شما کی هستین ؟؟؟؟
پوآه ... عجبا ! ما ... هستیم دیگه !

تا اسم فامیلشونو گفتن تازه دوزاریم افتاد اینا کی هستن ! تا جایی که یادم میاد من دوم دبستان بودم که بابا من و خواهرمو به همراه مادرم 2 هفته فرستاد تبریز بریم خونه فک و فامیل هاش بمونیم ! البته هفته به آخر نرسیده , ما برگشتیم و مادرم کم مونده بود کله بابا رو بکنه بخاطر فامیل های آنتیکش !!!! بعد از اونم دیگه پا توی تبریز نذاشتم و هرگز فامیل های پدرم رو ندیدم تا امروز که حدود 25 سالی میگذشت !!!! بیشتر از اونکه خوشحال باشم , بهت زده و عصبی بودم و اینکه این موقع شب اینا از کجا پیداشون شده و از جون من چی میخوان ؟ به بهانه آوردن چایی رفتم آشپزخونه و گوشی تلفن رو برداشتم و زنگ زدم خونه بابا ! مطمئن بودم خانم گل با اون گوشهای کرش صدای زنگ تلفن رو نمیشنوه ولی بابا گوشهاش هنوز خوب کار میکرد و رادارش عالی بود . هفشده تایی که زنگ خورد گوشی رو برداشتن . بابا بود ! الو نگفته سر فحش رو کشید که این موقع شب مریضی مگه زنگ میزنی و پدرتو در میارم و .... !! گفتم بابا منم !
- منم و زهر مار ! پدر سوخته این وقت شب مگه خواب نداری ؟ قطع کن گوشی رو میخوام بخوابم !
بابا صبر کن ! پاشو بیا اینجا فک و فامیل هاتو بردار ببر !
- فامیل چی ؟ چی میگی نصف شبی ؟
بابا این فامیل هات آقای ..... از تبریز اومدن اینجا ! بیا ببین چی میخوان ؟
- حرفشم نزن . من ایران نیستم ! اصلن تو رو نمیشناسم ! خان اشتباه گرفتی قطع کن گوشی رو !
چی چی میگی ؟؟؟؟؟ باز شروع شد ؟
- موهاتو دود میدم اگه بهشون بگی من تهرانم ! پیش خودت باشن بهتره !
اِاااه ! به من چه ؟ من تو عمرم اصلن اینا رو ندیدم و یادم نمیاد ! یعنی چی آخه ؟
- همین که گفتم ! اگه بگی من ایرانم از ارث محرومت میکنم ! حالا قطع کن میخوام بخوابم ! عمرم کم میشه شب بیدار بمونم . قطع کن گوشی رو ...

با عصبانیت گوشی رو قطع کردم . یه چایی پاکتی انداختم براشون و بردم براشون ببینم حرف حساب اینا چیه ؟ چایی رو که داشتم تعارف میکردم مرده یه نگاهی به استکان کرد و گفت :
- این چه جور چایی هست ؟ لطفن چایی سیاه بیارین !
ببخشید چایی سیاه دیگه چیه ؟
- همون چایی های قشنگ !!!!!
قشنگ ؟ چای قشنگ دیگه چیه ؟
- بابا قشنگ دیگه ! پوآه ...
یهو دوزاریم افتاد ترکها به خوب و باحال میگن قشنگ !!! منظورش هم این بود برم مازوت بیارم براش و استکان هم قابل نمیدونن و لیوان و پارچ و طشت و اینا .. یا بقول معروف چایی ترکی !!!! ترک جماعت فقط با ترک کنار میاد و بس . برگشتم آشپزخونه و ده دقیقه ای طول کشید تا چایی دم کردم و آوردم براشون ! همونطوری که میخواستن . سیاه و غلیظ مثل مازوت !!!! مرده گفت : برکالله ! این شد چایی ! خیلی قشنگه !!!
باور کنین این چایی رو هر کی میخورد درجا سکته 10 ریشتری میکرد و قلبش خشک میشد ! 4 قاشق غذا خوری چای سیاه توی کتری (!) ریخته بودیم و دم کرده بودم برای اینها و اینقدر هم زیرشو زیاد کرده بودم که چایی غلیظ شده بود و همونطوری غلیظ بدون آب براشون ریخته بودم . تئین خالص بود و صد رحمت به شوکران !!!!! طرف حتا قند هم برنداشت و تلخ خورد !! بعد از نیم ساعت دری وری گفتن و وصله پینه کردن گوز به شقیقه , رسیدیم به اصل موضوع ! میخواستن برن خارج و اومده بودن فرم سفارتشون رو من پر کنم براشون ! مغزم داشت رعد و برق میزد که آخه ساعت 2 نیمه شب چه وقت فرم پر کردن و خونه مردم رفتنه ؟ برای کندن شر شون زیاد غرغر نکردم و فرم ها رو گرفتم و مشغول پر کردن شدم . چشمتون روز بد نبنیه !!!!! دعوت نامه رو خواهرم برای اینها فرستاده بود و بدتر از اون اینکه تازه فهمیدم خانم آدرس منم داده به اینا که بیان و فرم رو من براشون پر کنم و بهشون گفته شب دیر وقتم رفتین مهم نیست و شیوا مثل خفاش شبها بیداره !!!!! اینقدر عصبانی شدم که به بهانه ای بلند شدم و رفتم بالا و زنگ زدم به خواهرم و هر چی فحش بلد بودم حواله ش کردم و بعد هم گوشی رو قطع کردم اومدم پایین و باقی فرم رو پر کردم . یکساعت و نیم طول کشید تا همه فرم رو تکمیل کردیم و آماده شد برای سفارت .
بعد نوبت مدارکی شد که باید مبردن سفارت ! وای خدا ! بیخود به ترکها نمیگن " خ " !!!!!!!!!! شرمنده از روی گه رهبر ولی جون به جون ترکها کنن همشون " حمار " هستن !! همون حیوون چیزه !!!! خانم میگفت : من نفهمیدم عکس با حجاب بگیرم یا بی حجاب ؟ نکنه با حجاب باشه بهم ویزا ندن ؟؟؟؟ مرده هم میگفت : اینجا نوشته چیز اضافی در عکس نباشه ! یعنی من باید سبیل هامو بزنم ؟؟؟؟؟ مرده بودم از خنده ! هی خودمو وشگون میگرفتم که از دردش نخندم . یا سر بحث پول که شد مرده گفت : بقیه پولمونو کی پس میدن ؟؟؟؟؟ دیگه باور کنین مجبور شدم بخندم وگرنه میمردم ! بعد از 5 دقیقه خندیدن و چپ چپ نگاه کردن اینها , خودمو جمع و جور کردم و شروع کردم 2 ساعت برای اینها توضیح دادن مسائل !

سرتونو درد نیارم تا ساعت 4 صبح ما سخنرانی میکردیم و اینها رو توجیه که قضیه این نیست و اونه ! آخر هم نفهمیدن . باور کنین نمیفهمن ! مشکل دارن ! ژنتیک این ترکها معیوبه ! تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها !!!!!!! بعد هم که تا ما یه تعارف زدیم که حالا تشریف داشته باشین , مرده یهو کمربندشو باز کرد و شلوارشو در آورد " پیژامه زیر شلوارش داشت " و زنه هم مانتو روسریشو در آورد و چمدون باز کردن و ... طوریکه من خودم از رو رفتم و گفتم بفرمایین بالا . بردمشون اتاق مهمون و اومدم پایین !!!! حالا مگه خواب به چشمم می اومد ؟ اعصابم تیکه پاره شده بود . تا صبح نشستم هی قهوه خوردم و هی با پاسور فال گرفتم تا ساعت 8 صبح که اینا حاضر شدن و صبحانه خوردن و رفتن سفارت ... ! بعد از رفتنشون خوابیدم تا ساعت 2 بعد از ظهر که اونم از عربده های مرتیکه که گرسنه بود و ناهار میخواست بیدار شدم ! حالا اینکه چی شد رو نمیدونم . ولی مطمئنم دیگه در این خونه روی هیچ موجود ناشناخته ای باز نمیشه !!!!!!!!!!

محض انتقام 4 تا جوک ترکی هم بگیم که خنک بشیم :

- خبرنگاره از تركه مي پرسه نظر شما درباره اينكه اين كوچه اسفالت نيست چيه ؟ تركه ميگه : بنام خدا و با عرض سلام خدمت دست اندركاران صدا و سيما و با عرض سلام ويژه خدمت مقام معظم رهبري و خانواده معظم شهدا و جانبازان و ايثارگران , من بچه اين محل نيستم !!
- ترکه توي خيابون داشته دست يه زنه رو بوس ميکرده که يهو گشت ارشاد ميرسه ميگه چيکار داشتي ميکردي . ترکه ميگه : هيچي بابا معلم کلاس اولم بوده !!
- تركه ميره دزدي . صاحب خونه بيدار ميشه ميگه كيه ؟ تركه ميگه هيشكي ! گربه ست : بعععععع !!!!!!
- تركه آزمايش ايدز ميده جوابش مثبت در مياد ميگه : عجب دوره زمونه اي شده آدام به دستهاي خودشم نميتونه اعتماد كنه !!!!!
- از تركه ميپرسن آرزوت چيه؟ ميگه:‌ كاشكي تبريز پايتخت بود ! ميگن : چرا ؟! ميگه : آخه اون وقت به ما ميگفتن بچه تهرون !
- به تركه ميگن : چند تا حيوون نام ببر كه پرواز كنه. ميگه:‌ كبوتر، كلاغ، خر ! بهش ميگن : بابا خر كه پرواز نميكنه ! ترکه ميگه : بابا خره ديگه، يهو ديدي پرواز كرد !
- از يه آرشيتکت ترک ميپرسن زن رو چطور ميبيني ؟ میگه نماش خيلي خوبه , هالش هم خوبه ولي از نظر معماري يک اشکال داره اونم اينکه پذيرايي و دستشوييش رو کنار هم ساختن !!
- ترکه میره بهشت . یه فرشته میاد بهش میگه یه آرزو بکن ! ترکه چشمش به یه خر میافته و میگه میخوام چیزم اندازه اون بشه ! یهو همون چیزی هم که داشت غیب میشه ! میگه فرشته چرا همچین شد ؟ فرشته میگه خوب آخه خره ماده بود !!!
- زن تركه ميميره . مراسم خطمش تركه نشسته بود يه گوشه و هي كلشو تكون ميداده و ميگفت : عجب ! ... اي بابا ... مگه ميشه ؟ فامیلهاش ميان دلداريش بدن ، ميگن : خب بالاخره مرگ حقه و همه رفتنييم ! تركه ميگه : نه آخه شما نميدونيد . والله ما خوابيده بوديم ، لب من رو لب خانم بود ، چیزم تو چیزش بود، انگشتمم تو كونش بود ... ايلده من نميفهمم اين جونش از كجاش در رفت ؟؟؟؟



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001