فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Wednesday, May 16, 2007
نماز و چادر :

از قدیم گفتن آدم از هر چی فرار کنه سرش میاد ! شده حکایت من که توی همه عمرم سعی کردم از آدمهای مذهبی و چادری و آخوند و مسلمون و ... فرار کنم و ازشون دور باشم ولی حکایت مار و پونه همیشه برقراره !! یکی از بلاهایی که سرم اومده و هیچ جوری نمیتونم ازش خلاص بشم اینه که با یه خانواده حزب الهی تیر همسایه شدم و فقط موندم که این جانورها چطوری سر از همسایگی من در آوردن !!! کلی پول خرج کردم و آدم خریدم تا براشون اتفاقات غیر مترقبه بیافته و چقدر فکر کردم و سلولهای خاکستری مغزم رو کار انداختم تا اینها رو به نوعی از این محل بیرون کنم ولی نشد که نشد ! از آوردن بنگاهی برای خریدن خونه شون به 2 برابر قیمت تا درست کردن بمب دست ساز و پرت کردن توی خونه شون بگیر تا پرت کردن شورت زنونه و تلفن زدن به منکرات و شکایت از ماهواره و ریختن آشغال گوشت تو خونشون برای جمع شدن گربه های نجس (!) و ... ! حتا قضایای منکراتی هم داشتیم که بماند ... خلاصه اینقدر بلا من سر اینها مخصوصن زنه آوردم که اگه کرگدن هم بود تا حالا صد تا کفن پوسونده بود :

صبح یه کار فوری برام پیش اومد و مجبور بودم برای کاری برم کیش و تا عصر بر نمیگشتم و ممکن بود حتا شب هم بمونم ! آرتین رفته بود ماموریت و مونده بودم مرتیکه رو پیش کی بذارم ! پیش بابا نمیرفت از بس که پدرم مقرراتیه و هیچکس نمیتونه تحملش کنه مخصوصن بچه ها ! با خودم هم نمیتونستم ببرمش . یهو یاد زهرا خانم , همسایه حزب الهیم افتادم و رفتم دم خونشون و زنگ زدم . از پای آیفون شروع کرد طبق معمول مثل این جوادا احوال پرسی کردن :
- آقاتون خوبن ؟ خودتون خوبین ؟ سلامتین ؟ چه خبرا ؟ چه کارا میکنین ؟ مادر خوبن ؟ پدرتون کجان ؟
چهارتا که فحش بهش دادم فهمید که باید بیاد دم در و بیشتر از کوپنش حرف زده !!!!!!! وقتی اومد جریان رو بهش گفتم و با خوشحالی قبول کرد . مرتیکه هم از خداش بود بره اونجا و با دخترش ؛ فاطمه بازی کنه ! خیالم کمی راحت شده بود . برگشتم خونه و لباسهای مرتیکه رو تنش کردم و اونم شروع کرد اسباب بازیهاش رو توی چمدونش جمع کردن تا با خودش ببره . کلی هم بهش سفارش کردم که پسر خوبی باش و اذیت نکن و حرف گوش بده و ... قول داد ! البته مشخصه که گوش بچه ها در و دروازه ست ولی گفتن بهتر از نگفتنه !!!! بردمش و تحویل زهرا خانم دادمش و سوار آژانسی که منتظرم بود شدم و رفتم فرودگاه . ساعت 9 صبح بود .
کارم که تموم شد به ناهار دعوتمون کردن و بعد از ناهار هم رفتم فرودگاه و ساعت 3:30 به سمت تهران حرکت کردم . وقتی رسیدم خونه ساعت 7 شده بود . زنگ خونه زهرا خانم رو زدم و گفتم مرتیکه رو بفرسته . دو ساعت اصرار که بیا تو !!! باهاش رودربایستی ندارم .. گفتم : من پا خونه حزب الهی جماعت نمیذارم , برای سلامتیم خطر داره ! قطع شدن صداش نشونه این بود که بهش بر خورده !!!! کلی ذوق مرگ شدم . چند دقیقه بعد درو باز کرد و مرتیکه رو تحویل گرفتم . تشکر کردم و یه لباس خواب ابریشمی نازک که از فرودگاه کیش خریده بودم براش بهش دادم تا بیشتر اعصابش خرد بشه !!!! چون نمیدونست چیه گرفت و کلی تشکر و ... رفتیم تو !
آخه شما این حزب الهی های فلان شده رو نمیشناسین که ! اینها تا توی رختخواب هم با حجاب میرن و حالا تصور پوشیدن لباس خواب حریر نازک که تمام زندگی آدمو نشون میده , میتونه یه زن جانماز آبکش چادری مثل این عفریطه رو تا سر جد جنون روانی کنه !!!! مرتیکه اونجا شام خورده بود و منم برای خودم سالاد درست کردم و کمی سبزیجات آب پز و شام خوردم . بعد نشستم پیش مرتیکه تا طبق اصول تربیتی نوین که میگه در طول روز حتمن یکی دو ساعتی با بچه وقت بگذرونین و باهاش بازی کنین و ... داشتم میپرسیدم که امروز چیکار کردی که گفت : الان میگم ! بدو بدو رفت بالا چیزی بیاره و منم تو این فکر که باز این جانور چی یاد گرفته , تو همین فکرها بودم که دیدم مانتوی منو آورد . دادم رفت هوا !!!! به اینکه کسی لباسهای منو دست بزنه حساسیت فجیعی دارم ! ولی بعد که دیدم از هوارم موهای مرتیکه سیخ شده , بیخیال موضوع شدم و تو دلم گفتم حالا یه بار اشکال نداره و بذار ببینم این جانور میخواد چیکار کنه !!!!
آقا چشمتون روز بد نبینه ! این مانتوی ما رو مثل چادر سرش کرد و با همون آستین های آویزونش شروع کرد برای من دولا راست شدم به سبک نماز خوندن !!!!!!!
- تو داری چیکار میکنی ؟
نماز میخونم !
- کی اینو یادت داده ؟؟؟؟
خاله زهرا !
- دیگه اینکارو نکنی ها !
چرا ؟
- چون هر کی نماز بخونه خدا میبرش جهنم آتیشش میزنه !
پس چرا خاله زهرا گفت هر کی نماز بخونه میره بهشت ؟
- خاله زهرا دیوونه ست ! دروغ گفته !
اگه دیوونه ست پس چرا منو فرستادی پیشش ؟ " حرف حق جواب نداره "
- چیزه ... همینجوری ! یه وقتهایی دیوونه میشه ! حالا دیگه نماز نخونی ها !
آخه برای چی ؟
- پدر سگ گفتم نماز بی نماز یه بار دیگه ببینم از این کارا میکنی ........... " میخواستم بگم میکشمت ولی مثلن قرار بود مثل آدم های متمدن بچه تربیت کنیم " برو تو اتاقت تا فردا هم حق نداری بیایی بیرون !!!
وقتی که رفت تلفنو برداشتم و زنگ زدم خونه زهرا ! گوشی رو شوهرش برداشت و تا سلام کرد گفتم : سلام و زهر مار ! آخه اونم زنه تو داری بدبخت ؟ بین اینهمه زن رفتی این عتیقه رو گرفتی که چی ؟؟؟؟؟
- یا الله ! پناه بر خدا ! باز چه شده است ؟؟؟؟؟
دیگه میخواستی چی بشه ؟ گوشی رو بده به اون زن پتی ... حالا ... بده گوشی رو بهش کارش دارم !!!!
- نیستن ! رفته اند مسجد عبادت .
بهش بگو یه بار دیگه تو تربیت بچه من دخالت کنی از وسط 2 نصفت میکنم ! به چهار قسمت مساوی تقسیمت میکنم ! سرتو میبرم میزدم بالای شومینه ! می اندازمت تو شیشه الکل میذارمت گوشه مستراح ! چشمهاتو در میارم ...
- آخر بنده نباید بدانم همسرم چه کرده است که باید به این شکل عقوبت ببیند ؟
برو به اون زن احمقت بگو : آخه بدبخت ضایع ! تو که میخوای به بچه مردم نماز خوندن یاد بدی که غلط میکنی یاد بدی , اقلن شعور اینو داشته باش که وقتی به یه پسر نماز خوندن یاد میدی با چادر یادش ندی !
- هاهاهاها عجب ... خیلی مشتی بود !
هاهاها و مرگ ... حناق ! پدر سگ ! برای چی میخندی ؟ ای تو روحت ! کم بود جن و پری یکی هم از دیوار پرید ! کم از اون زنت میکشم خودتم بهش اضافه شدی ؟
- معذرت میخواهم آخر خیلی باحال بود ! خندیدیم !
- بمیری ! صاعقه خشکت کنه ! یادت باشه به زنت میگی جلوی چشم من ظاهر نشه تا یکماه !

بعد هم گوشی رو قطع کردم و یه برگ کلینکس برداشتم تا عرق های صورتمو پاک کنم ! زنیکه مشنگ ! نماز یاد دادی جهنم , دیگه چادر سر پسر کردنت چی بود ؟؟؟؟؟ عقل ندارن که این مسلمونها ! والا ! نقشه شومی براش کشیدم که کیف کنه ! یه چیزی تو مایه های همون آدم برفی منحرف که جریانش رو پیرار سال نوشته بودم " برای مرتیکه آدم برفی درست کرده بودم و مرتیکه هم برای آدم برفیه دودول درست میکنه و بعد که دختر زهرا خانم ازش میپرسه این چیه ؟ برای اینکه کاملن بهش مطلب رو حالی کنه دودولشو در میاره و نشونش میده و زهرا خانم هم که این صحنه فجیع رو میبینه تا چند ماه با من قهر میکنه و ... "
حالا به تلافی این عمل شنیع یعنی آموزش نماز یه برنامه ای براش دارم که کیف کنه !!! " نمیگم که ذوق زده بشین "
..
..
همه عمرم سعی کردم رنگ و بویی از مذهب تو خونه م نباشه و میبینین چطوری بلا سرم نازل میشه ؟ نماز که خودش سم و آفته و روح آدم رو خشک میکنه دیگه چادر یا مظهر ارتجاع سیاه و پوشش مستهجن هم که قاطی بشه باهاش میشه فاجعه !!!!!



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001