فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Thursday, March 22, 2007
دیشب تا نزدیک صبح پای ماهواره نشسته بودم و هی تو کانال های ایرانی می چرخیدم تا جایی رو پیدا کنم که خاطره ای از ایران رو
برام زنده کنه غافل از اینکه اونا هم مثل من آواره غربت هستن و چیزی ازشون به من نمی ماسه و مشتی مزخرف به خورد مردم میدن . کانال های IRIB مزخرف هم که پیام آسید علی چلاق ، رهبر حکومت شاهنشیخی و امام 14 شیعیان رو نشون میداد و بعد هم که نوحه و عزا دارای محرم الحلال درسته رید به تمام حس و حال وطن دوستانه م ! تا دم صبح کارم شده بود پارچ پارچ قهوه خوردن و حرص خوردن تا آخر آرتین اومد تلویزیون رو خاموش کرد و کشون کشون منو برد پرت کرد رو تخت تا دست از سر کچل تلویزیون بردارم :

دیشب شب غریبی بود . اختلاف 3 ساعت و نیمه ایران و انگلستان درسته ریده بود به مراسم نوروز . نمیدونم چرا نباید مثل کریسمس همیشه سر یک ساعت مشخص مثل 12 شب یا 12 ظهر نوروز رو جشن بگیریم که از این بلاها و مصیبت ها نجات پیدا کنیم ؟!؟ از صبحش جوش میزدم که همگی باید سر هفت سین باشیم , ولی در عمل خواهرم و آرتین و مرتیکه هی میریدن به احساسات لطیفم ! خواهرم که تا دقیقه آخر توی حموم بود و دو ساعت نمیدونم تو حموم چه غلطی میکرد که آخر هم خیس و لخت و پتی سر سفره حاضر شد و همون موقع هم سال تحویل شد ! آرتین هم از بس رو هم رو هم خورده بود و جلوی کاهدونش رو نگرفته بود که اسهال گرفته بود خیر سرش و موقع سال تحویل در حال ریدن به قبر آغا امام زمان بود ! مرتیکه هم که ساعت خوابش گذشته بود , تو بغل من هی چرت میزد و چشمهاش بابا قوری شده بود و چپه میشد و هر کاری میکردم چشمهاش باز نمیشد و آخر دلم سوخت و بچه بردم گذاشتم رو تختش و اومدم پایین ! سر آخر فقط خودم بودم و خواهرم که پای سفره هفت سین مثل این گاگولا نشسته بودیم و ... سال تحویل شد .. !!!!

سالی که نکوست از بهارش پیداست !! آقا ما ایرانیها یه باور خرافی داریم که شبیه همون تیکه لات هاست که میگن هر کی هر چی دستشه واسه رهبر کشورش بسشه , میگه هر کی موقع تحویل سال هر جوری باشه , سال بعد هم همون اتفاق عینن براش می افته ! اگه این باور صحیح باشه خواهرم سال دیگه مثل تارزان , کون لخت سر سفره نشسته ! آرتین هم که تو چاه مستراح شیرجه زده و ... بگیر برو تا آخر !! از اینها بگذریم , همه رو برق میگیره ما رو کبریت سوخته !!!! صبح که بیدار شدم شروع کردم برنامه ریزی که بریم خونه کی عید دیدنی ! نیاز به محاسبات نجومی نداشت چون کلن 3 نفر دوست اینجا دارم و عمه م و تموم . مطمئن بودم همشون سر کار هستن و در نتیجه عید دیدنی بی عید دیدنی و خب بهتر !!! بجای اون با آرتین رفتیم سراغ چمدون ها تا بقیه وسایل سفرمون رو جمع کنیم. چهار روز دیگه میاییم ایران و هنوز هیچ کاری نکردیم ... مادر آرتین وقتی فهمیده پسر تنه لش کون گشادش قراره بیاد ایران از خوشحالی ذوق مرگ شده و هر روز داره تلفن میکنه و هی التماس دعا سفارش میده و آرتین هم به همه فک و فامیلش گفته هر چی میخوایین بگین براتون بخرم بیارم . اونم از جیب خلیفه دیگه .. یعنی من !!!!! بیخود نیست میگن کار جوهر مرد هاست و مردی که کار نمیکنه بدرد جرز لای در توالت میخوره !
پدرش هم که نذر کرده این آرتین امامزاده رو ببره مشهد !!!! امروز دو ساعت دعوا داشیتم سر آلبوم عکس ها که آرتین میگفت تو رو جون هر کی که دوست داری عکسهای منو در بیار از آلبوم که بابام سرمو میبره !!!! حالا فکر نکنین تو عکس ها خبریه ! رقصیدن آرتین و مشروب خوردنش و لیوان مشروب تو دستش بودن شده واسه این آقا کابوس !!! البته حق داره . پدرش فکر میکنه شازده ش نماز میخونه و یه مسلمون تمام عیاره که البته همه اینها هم زیر سر آرتینه که میشست به حالت نماز و میگفت ازم عکس بگیر بفرستم برای بابام خوشحال بشه و فکر نکنه اومدم اینجا کافر شدم !!! اینم نتیجه ش ! خلاصه آخر نشستیم و عکس های ضایع ش رو جدا کردیم و از آلبوم در آوردیم . ته دلم خیلی خوشحالم برای اومدن به ایران ولی از طرفی هم دلم خیلی شور میزنه و نمیدونم علتش چیه !؟ امیدوارم همه چی به خوبی پیش بره . دلم برای خونه م تنگ شده ! برای بابا ! برای ایرانی ها و مردم ایران و همه کس ! برای همه چی .. از طرفی هم از همه اینها متنفرم و چشم دیدنشون رو ندارم ولی نمیدونم چه کرمیه که باعث شده شاد باشم از اینکه میخوام برگردم ایران . البته از شانسی که من دارم مطمئنم که وقتی پام برسه به ایران , آمریکا به ایران حمله میکنه از بس که من خوش قدم هستم !!!! عصر هم رفتیم کانون ایرانیان برای جشن نوروز و جاتون خالی واقعن عالی بود و سنگ تموم گذاشته بودن . هر چند بیشتر برای بچه ها بود ولی همین که تو جمعی باشی که همه فارسی حرف میزنن واقعن یک شانس بزرگه ! اونهایی که ایران زندگی نمیکنن میدونن چی میگم و شنیدن صدای یک هم وطن براشون چقدر دلنشین میتونه باشه ... هر چقدر هم که زبانت قوی باشه و حتا مثل زبان مادری بتونی انگلیسی صحبت کنی , ولی بازم زبون مادری چیز دیگه ای هست . 2 ساعتی بودیم و بعد هم از مغازه ترکیه ای کمی خرید کردیم و چند فروشگاه دیگه هم سر زدیم و التماس دعاهای ننه آرتین رو برآورده کردیم و برگشتیم خونه !! نوروز در خارج از ایران به نظرم مزخرفه و از این سوت و کورتر و احمقانه تر و بی روح تر نمیشه !!! فردا ببینم میتونم خونه کسی خراب بشم به بهانه عید دیدنی ..



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001