فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Friday, March 02, 2007
سوریه , کپی برابر اصل ایران :

هنوز سوریه هستم ! دمشق ، پایتخت مزخرف این کشور ترکمون ! اگه بگم این کشور و سیستم حکومتی و اداری اون شباهت فجیعی با ایران داره ، اغراق نکردم . چه از زمانیکه از هواپیما پیاده شدم و داخل فرودگاه شدم چه حالا که توی یه هتل دره پیت مستقر شدم که اینترنتش هم سانسوره و چه قدم زدن در شهر و دیدن از جاهای دیدنی که در همه جا رگه هایی از تعصبات کور و ارتجاع سیاه دیده میشه حتا غلیظ تر از ایران و جو خفقان کاملن مشهوده !! دلیلی که برای اون اینجا هستم هنوز نمیتونم فاش کنم تا زمانیکه کارم تموم بشه و برگردم انگستان . اینجا احساس امنیت به هیچ وجه نمیکنم مخصوصن که اینجا پر از ایرانیه اونم ایرانی هایی از جنسی که ما بهشون میگیم سگ های حزب الهی ! حزب الهی هم در فرهنگ عامه ایرانی یعنی : تروریست ! آدم کش ! قاتل ! جانی ! جاهل ! متجاوز ! پست فطرت ! مزدور و ... !! فقط از این خوشحال و راضی هستم که به زن هزار چهره وبلاگستان ملقب شدم و توی خالی بندی و آب بستن به وقایع معروف هستم و مو لای درزم نمیره و حتا اونهایی هم که با من ملاقات حضوری داشتن هنوز نمیتونن باور کنن من واقعن همین موجود نیمه دیوانه خل وضع هستم یا نه و کسی منو باور نکرده ! و این همون چیزیه که من 6 سال روش زحمت کشیدم و سالها روش کار کردم و چنان لایه های پیچ در پیچی از شخصیت های متفاوت دور خودم ایجاد کردم که خودم هم گاهی دچار وحشت میشم که واقعن من کی هستم ؟ پرتقال فروش نامرئی ...

به محض فرود و باز شدن در هواپیما , هجوم مسافرین برای خروج از هواپیما منو غافلگیر کرد . اونقدر هول میزدن و اونقدر عجله داشتن که کم مونده بود چند بار بچه به بغل بخورم زمین ! در آخر تصمیم گرفتم بشینم روی یکی از صندلی های خالی هواپیما تا همه پیاده بشن . ده دقیقه ای طول کشید تا هواپیما خلوت شد و پیاده شدم . خبری از مهموندارها نبود و غیب شده بودن به حق جن و بسم الله . معمولن رسمه که مهموندارها می ایستن و مسافرین رو بدرقه میکنن و بعد خودشون پیاده میشن ولی انگار اینجا همه چی برعکسه ؟! سوار اتوبوس شدیم و بردنمون به سمت سالن فرودگاه . مشخصه جالب فرودگاه این بود که همه تابلوهای راهنما با خط درشت به زبون عربی بودن و در زیرش با خط ریز به انگلیسی هم نوشته شده بود و همون خوندن تابلوها دردسر زیادی رو متوجه من کرد با چشمهای بابا قوریم که لنز هم به چشم نداشتم و عینکم توی چمدون بود !! به زحمت تونستم قسمت چک پاسپورت رو پیدا کنم . نگاه چپ چپ مسئول پاسپورت اعصابم رو ریخت به هم . تو دلم گفتم وقتی با پاس آمریکایی این کارو میکنن وای به پاس ایرانی !؟!
بعد رفتیم به سمت نقاله تا چمدونم رو تحویل بگیرم . چند دقیقه صبر کردم تا چمدون بیاد . برش داشتم و راه افتادم تا کورمال کورمال تابلو ها رو بخونم و مسیر خروج رو پیدا کنم ! انگار این حرکت جرم محسوب میشد که یهو دیدم چند تا پلیس دورم رو گرفتن و ازم پاسپورت میخوان ! پاس رو نشون دادم . فکر کنم دیدن این پاسپورت براشون حکم فحش خوار - مادر رو داشت که دستمو گرفتن و تقریبن کشون کشون ما رو بردن به سمت بازرسی . اول بازرسی بدنی شدم و بعد تمام چمدونم رو خالی کردن و مو به مو گشتن و بعد هم گفتن جمعش کن !!! خاک تو سرشون . فکرشو بکنین چطور توی دو ساعت من چمدونم رو با ظرافت بسته بودم و حالا باید توی 5 دقیقه کلش رو جمع میکردم ؟ همینطوری همه رو چپوندم توش و به زور درش رو بستم و اومدم برم که کیفمو از دستم گرفتن و مشغول گشتن شدن ! پاس ایرانیم رو پیدا کردن . قلبم ریخت و پاهام بی حس شد و منتظر حکم اعدام شدم !!
زن مسئول بازرسی وقتی مطمئن شد پاسپورت خودمه و من ایرانی هستم نیشش باز شد و باهام دست داد و کلی به عربی سلام و احوال پرسی کرد و من همینطوری مات مونده بودم که چه اتفاقی افتاد یهو ؟؟؟؟ یکی از مامورها با انگلیسی دست و پا شکسته ازم عذر خواهی کرد و با کلی عزت و احترام تا دم در خروجی فرودگاه همراهیمون کردن و برامون تاکسی هم گرفت و چمدون رو پشت تاکسی گذاشت و رفت . دیگه داشتم شاخ در میاوردم که یهو چی شد ؟ مرتیکه تشنه ش شده بود و آب میخواست و داشتم بهش میگفتم الان میرسیم هتل که یهو راننده تاکسی به فارسی گفت :
- خانم شما ایرانی هستین ؟؟؟؟؟
بله ؟!!!!!
کلی خوشحال شدم یه ایرانی پیدا کردم و میتونم ازش اطلاعات بگیرم . بهش در مورد جریان فرودگاه گفتم و زد زیر خنده و گفت : تا وقتی تو این کشور هستی پاسپورت آمریکاییت رو قایم کن چون اینجا و بخشی از لبنان که دست شیعه ها و حزب الله هست تنها جای دنیاست که پاسپورت ایرانی رو خیلی با ارزش میدونن و کلی کلاس داره و ایرانی ها رو تحویل میگیرن !!!!!
تازه فهمیدم جریان چی بوده ! وقتی رسیدیم به هتل شماره موبایلش رو داد که هر وقت کاری داشتم یا جایی خواستم برم بهش زنگ بزنم و بیاد دنبالمون . ازش تشکر کردم و رفتیم داخل . هتلش چیزی شبیه هتل های ایران بود . هر کی به هر کی و چیزی تو مایه های خر در چمن ! وقتی داشتم فرم پر میکردم طرف با دیدن پاس ایرانیم کلی ذوق مرگ شد و تحویلمون گرفت . البته بعد سر همین پاسپورت به صرف شام هم دعوت شدیم !!!!
" چقدر ما بدبختیم که فقط یه مشت تروریست و عرب سوسمار خور ما رو آدم حساب میکنن و بجز اینها تو هیچ کجای دنیا ما رو به هیچ جاشون حساب نمیکنن و داشتن پاس ایرانی در سایر کشورها برابره با تروریست بودن و انگشت نگاری و اسکن چشم و بازرسی دقیق و بازجویی و هزار و یک مکافات دیگه و حتا آدم شرمش میاد پاس ایرانی رو دستش بگیره مخصوصن اون آرم الله مستجهن که لکه ننگ هر ایرانی شده وس الهاست برای پاس ایرانیم یه جلدجعلی پاسپورت خریدم و معمولن هم بجز مواقع برگشت به ایران , هیچ جایی نمیبرمش "

مثلن بهترین سوئیت هتل رو دادن به ما ! یه تخت خواب دو نفره که چنگی به دل نمیزد و دلگیر بود و خود اتاق هم بوی عطاری های خیابون مولوی رو میداد و معلوم نبود با چه عطر بوگندویی اتاق رو عطر آگین کرده بودن که نفس آدم از بوش بند می اومد و آدم تصور بودن در معبد بهش دست میداد ! چمدونم رو باز کردم و لوازم ها و لباس ها رو چیدم توی کشوها و کمد و با مرتیکه رفتیم دوش گرفتیم و لباس پوشیدیم و رفتیم بیرون کمی قدم بزنیم . بنا به دلایلی (!) روسری سرم کرده بودم تا کمتر تو چشم بیام و بعدن فهمیدم چه کار خوبی کردم چون اینجا به ظاهر با اینکه حجاب آزاده , اما بی حجاب بودن کم از فاحشه بودن نیست مثل ایران و همه به شکلی فجیعی نگاهت میکنن و به شدت غرب ستیز هستن , برخلاف ایران که مردمش ندید بدید هستن و به دیده سکس ماشین بهت نگاه میکنن و منظوری برای مخالفت با فرهنگ غرب ندارن ولی اینجا مظاهر فرهنگ غرب کلن مردود شناخته میشه از سوی مردم و مردم بطور ژنتیکی با غربی ها مشکل دارن !!!!!!
شهر خیلی شلوغ بود و راننده ها عصبانی و تنها چیزی که شدیدن جلب توجه میکرد بوق زدن راننده ها بود که انگار بجای رانندگی بوق بازی میکردن ! حالت سرسام به آدم دست میداد . با گشتن شهر فهمیدم تو این شهر خبری از بار و مشروب فروشی و این جور چیزها نیست و حتا در حد دوبی هم نیست و به حساب نمیاد و نمیشه گلویی تر کرد . دوباره برگشتیم هتل . تقاضای اینترنت کردم . به سمتی اشاره کردن که 2 تا کامپیوتر قرار داشت و کسی پشتشون نبود . تعجب کردم از اینکه چرا باید اینقدر خلوت باشه .
پشت کامپوتر که نشستم تازه فهمیدم دلیل خالی بودنش چیه ؟ سرعتش افتضاح و همون سیستم مزخرف Dial Up از رده خارج !!! جالبتر اینکه بعضی از سایتهای سیاسی , اینجا هم فیلتر بودن مثل سایت رادیو اسرائیل و وقتی میخواستی وارد این سایت ها بشی با جملات عربی اجق وجقی روبرو میشدی که لابد منظورش چیزی تو مایه های فیلترینگ ایران بود :
- مشترک گرامی دسترسی به این سایت مجاز نمیباشد ... Kick ass !
با عصبانیت خاموشش کردم و بلند شدم برم که یکی از کارگرای هتل اومد طرفم و گفت مدیر رستوران شما رو به شام دعوت کردن و اگه مایلین شام رو با ایشون میل کنید !!! کیه که از چیز مفت بدش بیاد ؟ برگشتم اتاقم و با موبایل و لپ تاپ وصل شدم به اینترنت . زنده باد تکنولوژی !
ساعت 8:30 پایین بودیم و داشتیم با مدیر هتل شام میخوردیم و اونم با لهجه مزخرفش به انگلیسی هی وراجی میکرد و آسمون ریسمون به هم میبافت . شام خوب بود و تقریبن چیزی شبیه غذاهای ایرانی البته تند و پر ادویه و شدیدن چرب ! چیزی که انتخاب کرده بودم چیکن تیکا بود که نمیدونم چه معجون فجیعی بود و چه ادویه هایی قاطیش کرده بودن که تمام حلقم داشت میسوخت ! نتونستم بخورمش و یه غذای دیگه آوردن که برنج و گوجه فرنگی و مرغ بود پر از فلفل سیاه ! اینم نتونستم بخورم . سموسا ! انگار لاش ماگما گذاشته بودن !!!! آخر یه ساندویچ پنیر آوردن برامون . نون پیتا و روغن زیتون و زیتون سیاه خرد شده و پنیر و خیار و گوجه فرنگی و گشنیز و سیر سبز خرد شده ! قابل تحمل بود .. بعد از دو ساعت چرت و پرت گفتن , خستگی رو بهانه کردم و رفتیم اتاقمون .
فردا صبح به شماره اون راننده تاکسی زنگ زدم و گفت میاد دنبالمون و میبرمون جاهای دینی رو نشون میده . طبق همون حرف همیشگی که مار از پونه بدش میاد در لونه ش سبز میشه , این مردک مشنگ هم خیال کرده بود من مسلمونم و ما رو صاف برد به دیدن یکی از مساجد معروف به اسم مسجد اموی . قبل از اینکه وارد مسجد بشم تو دلم هی فحشش میدادم ولی وقتی داخل شدیم و منظره هایی رو که دیدم , گل از گلم شکفت و با موال (!) یواشکی مشغول گرفتن عکس های ویژه (!) شدم !!!!! روی عکس ها کلیک کنین :




















این عکس ها از این نظر جالبن که توی این مسجد پر از ایرانیه و بعد هم طرز نماز خوندن این اراذل مسلمون خیلی جالبه و شدید این غلمان های بهشتی رو به وجد میاره و ذوق مرگ میکنه که در آینده وقتی به لقا الله پرتاب شدن چه حالی میکنن ! البته تا جایی که سواد من قد میده و چیزهایی که راجع به اسلام خوندم و شنیدم , زن وقتی میخواد نماز بخونه باید چادر داشته باشه و خیلی چیزهای دیگه ولی نوع نماز خوندن اینها و اون قنبل های تراشیده شون حکایت از این داشت که یه جای این اسلام به شکل فجیعی میشنگه و میلنگه !!!!! در واقع همون تز خودم درسته که مسلمونها هر کاری رو که عشقشون میکشه انجام میدن و کاری به دستورات دین ندارن . هر زمان و هر جایی که موقعیت ایجاب کنه و به نفعشون باشه , همونو عشق است و باقی رو بشاش توش !!!!! با این تفاسیر فکر میکنم سال 3000 زنهای مسلمون یا کون لخت نماز میخونن و یا خیلی شاهکار کنن و با حجاب باشن ، با بیکینی ، البته زبونم لال اگه آرزو کنم تا سال 3000 مسلمونی در جهان وجود داشته باشه و امیدوارم قبل از اون ریشه اسلام و مسلمین منقرض بشه !!!!!!!
خلاصه که هنوز تو این خراب شده هستیم و پس فردا به لبنان میریم جایی که زمانی مروارید خاورمیانه نامیده میشه و الان مستراح خاورمیانه هم نیست به لطف سید حسن پشم الله و گروهک مزدور و تروریست حزب الشیطان و بعد هم اسرائیل به زیارت ملا حسین درخشان !! فکر میکنم از دیدنم خیلی خوشحال بشه !!!! هر چی باشه تو اسرائیل آدم خیلی بیشتر احساس امنیت میکنه تا کشورهای اسلامی . این سفر چهارمم به اونجاست و امیدوارم همه چی خوب پیش بره و مشکلی پیش نیاد برامون . نذر میکنم اگه به سلامت از اینجا رفتم موقع شاش کردن در توالت مسجد الاقصی برای همتون از صمیم قبر دو آ کنم !!! قول میدم ... باور نمیکنین ؟ گفتم به مرگ احمدی نژآد ...



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001