فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Saturday, September 16, 2006
کاخ سعدآباد :

بعضی وقتها آرزو میکنم کاش پدرم عمله بود یا سوپور شهرداری یا چه میدونم , هر شغلی داشت غیر از اون شغلی که اون زمان داشته !!!!! چون همین شغلش و اعتقاداتش اونقدر که توی این 27 سال و قبل از اون در دوران خود شاه " که نور به قبر خودش و پدرش بتابه تا قیامت " برای من و خانواده ما دردسر ایجاد کرده و بلا سرمون آورده که جون همه مون رو به لب رسونده ! چقدر از زمینهای ما رو مصادره کردن و چند سال هم توی خارج از کشور در به در بودیم تا آخر نمیدونم چیکارا کرد که تونستیم برگردیم و با هزار زور تونستیم اقلن قسمتی از اموالمون رو پس بگیریم . چیزی که هیچ وقت هیچ کدوم نفهمیدیم که چطور حل شد و هنوز هم که هنوزه بعنوان یک راز در سینه خودش محفوظه ؟!؟ حالا اینها به کنار , بدتر از همه اعتقادات فجیع و افراطی پدرم به شاه و سلطنته که با هیچ سنبه و فشاری نمیتونیم از مغزش در بیاریم و هر کاری میکنیم که دست از عقایدش برداره و اقلن باور کنه که دوران شاه تموم شده و رفته پی کارش و دیگه شاهنشاهی در این روزگار خریدار نداره , به خرجش نمیره که نمیره . هر چقدر هم که سنش بیشتر و پیرتر میشه , این مصیبت های ما بیشتر از روز قبل میشه . حالا اگه اعتقاد درونی داشت یه چیزی ولی اینکه هر جا بشینه بگه که شاه فلان بود و من فلان بودم و یا کسی از شاه و سلطنت حرف بزنه و بهشون توهین کنه , انگار بهش فحش خوار مادر داده باشن , میخواد سر طرف رو بکنه , این از همه بدتره !!!!! حالا اینا به کنار , هوس هاش رو که دیگه نگو :

صبح جمعه ای تو خواب ناز , بعد از ساعتها سفر به سانفرانسیسکو در نیمه شبی مهتابی , داشتم خواب بهشت و بازی با قلمانهاش رو میدیدم که صدای زنگ نکره تلفن منو با لگد از بهشت پرت کرد بیرون !!!! قبلن تلفن سمت پا تختی آرتین بود ولی وقتی دیدم این جانور با صدای بمب و موشک هم از خواب بیدار نمیشه , تلفن رو آوردم کنار خودم ! بنابراین وشگون گرفتن و لگد زدنش دیگه فایده ای نداشت و فقط دست و پای خودم درد میگرفت . خودم گوشی رو برداشتم :
- الو .. بفرمایین !
الو و زهر مار پدر سوخته ! چیه تا لنگ ظهر خوابیدی ؟ مگس تسه تسه نیشت زده ؟
- بله ؟؟ شمایین بابا ؟
نه پس میخواستی امام خامنه ای جاکش باشه ؟ زود باش بلند شو که کارت دارم .
- ها ؟ چیکار ؟ خوابم میاد !
ساعت 8 صبحه ! صد دفعه به این مادرتون گفتم این بچه ها رو پر رو نکن و ساعت 6 صبح بیدارشون کن که عادت کنن , ولی میگفت گناه دارن بچه ن ! اینم نتیجه ش ! خانم 8 صبحه و هنوز خوابه !!!
- بابا ! روز جمعه ست تعطیله ! 8 صبح بیدار بشم چه خاکی به سرم بریزم ؟
لازم نکرده خاک به سرت بریزی ! زود حاضر میشی میایی دنبالم منو میبری سعدآباد !! نیم ساعت دیگه اینجایی ... تق !!!! گوشی رو گذاشت !
برق از چشمهام پرید و فوری نیم خیز شدم و شماره بابا رو گرفتم ! خودش برداشت و گفتم : بابا باز چه خوابی دیدی ؟ سعدآباد چه خبره ؟ دیشب خواب نما شدین ؟
- دیشب خواب دیدم تو ضیافت شاهنشاه هستم داره به سینه م مدال میزنه ! شاهنشاه منو طلبیده ! باید برم زیارتش !!!! نیم ساعت دیگه اینجایی !

دلم میخواست گریه کنم ! سرمو بکوبم به دیوار ! خیلی خوابم میاومد ! بدنم خسته و کوفته بود ! تنم هم کثیف بود از عملیات دیشب و با این ریخت و قیافه ژولیده باید میرفتم بابا رو میبردم کاخ ببینه و زیارت کنه ارواح عمه ش !!!! تنها یک راه داشت و اونم اینکه دست به دامن مادرم بشم ! فوری رفتم کارت تلفنو آوردم و زنگ زدم به مادرم تا اون زنگ بزنه بهش و منصرفش کنه ! هفشده تایی که زنگ خورد , بالاخره خواهرم گوشی رو برداشت ! بهش گفتم گوشی رو بده به مامان کارش دارم ! تا اینو گفتم سرم هوار کشید که :
- خاک تو سرت ! نصف شب زنگ میزنی اینجا که چی ؟ مامان خوابه ! فردا زنگ بزن ! بعد هم گوشی رو قطع کرد !
د بیا ! داشتم از عصبانیت دق میکردم ! همه خشمم رو جمع کردم تو پاهام و یه لگد حسابی زدم در کون آرتین ! پای خودم درد گرفت و آقا ککش هم نگزید ! پدر سگ ! بلند شدم رفتم دوش گرفتم و بعد هم صبحونه نخورده سوار ماشین شدم و رفتم دنبال بابا ! وقتی رسیدم دیدم آقا همچین تیپ زده که نگو ! دستمال گردن ابریشمی و یه ردیف مدال هاش که با دقت روی سینه ش زده بود و عصای آبنوسش و کفش های برق افتاده و شلوار خربزه قاچ کن و ... , ایستاده بود جلوی در و گل آقا , نوکر فداییش هم پشت سرش دست به سینه ایستاده بود !!! کم بود جن و پری یکی هم از دیوار پرید ! خود بابام کم بود , ملیجکش رو هم همراهش میخواست بیاره ! جلوش توقف کردم و گل آقا درو باز کرد و کمک کرد بابام سوار بشه و بعد هم خودش رفت عقب نشست و راه افتادیم ! حاضر بودم قسم بخورم که امروز یه اتقاق بدی رخ میده و دلم مثل سیر و سرکه میجوشید ! میخواستم از سمت زعفرانیه برم که به ترافیک نخوریم که بابا گفت باید منو از در سمت دربند ببری که همیشه از این در میرفتم دیدن شاهنشاه !!! هیچی , سه ربع هم توی ترافیک نیاوران به سمت تجریش گیر کردیم و بعد هم تو خود دربند جا پارک پیدا نمیشد ! زورکی ماشین رو یه جا چپوندم و پیاده شدیم و راه افتادیم به سمت کاخ .
ورودی کاخ چشمم افتاد به چند تا پاسدار سپاهی که دم در بلیط ها رو میگرفتن و سوراخ میکردن . گفتم واویلا اگه دیر بجنبم خون به پا میشه ! به گل آقا گفتم شما آروم آروم بیایین من برم یه سر و گوشی آب بدم بیام ! تند تند رفتم بلیط خریدم و دادم دم در سوراخ کردن و به پاسداره هم بابام اینا رو نشون دادم و گفتم اونا با منن , که یه وقت گیر نده بهش و شر درست کنه ! خلاصه تا این قسمتش خوب پیش رفت بجز اینکه پاسدارها همچین چپ چپ به مدال های روی سینه بابام و تیپش نگاه میکردن که گفتم الان خودشو میگیرن میذارن توی موزه جای شاه !!!! وارد محوطه کاخ شدیم و راه افتادیم به سمت کاخ اصلی ! بابام هم شروع کرده بود خاطره تعریف کردن که :
- اینجا مال لیلا جان (!) بود , اینجا مال رضا جان (!) بود , اینجا پارکینگ اختصاصی اعلیحضرت بود , اینجا دژبانی بود و محافظین گارد شاهنشاهی می ایستادن , هر 20 قدم یه سرباز گارد می ایستاد , اینجا اعلیحضرت عادت داشت عصرهای جمعه قدم بزنه و از اینجا خیلی خوشش می اومد . با سربازها همیشه خوش و بش میکرد و ... کله م داشت گیج میرفت از بس حرف میزد ! هر از گاهی هم چشمش می افتاد به قسمتی که خراب شده بود , می ایستاد سر فحش رو میکشید به سرتاپای نظام و رهبر و آخوندها و رژیم و ... بعد هم از جیبش کاغذ و قلمشو در میاورد و شروع میکرد یادداشت کردن ! میگفت دارم گزارش مینویسم که به اعلیحضرت تقدیم کنم تا بدونه با خونه زندگیش چیکار کردن این پدر سوخته ها ! " هنوز فکر میکنه شاه زنده ست :) " .
خلاصه رفتیم تا رسیدیم به کاخ سفید و چشمش افتاد به درشکه رضا شاه که چند تا بچه رفته بودن توش و هی ورجه وورجه میکردن ! یهو رفت طرفشون و سرشون هوار کشید :
- پدر سوخته ها بیایین پایین از درشکه اعلیحضرت !
باباشون از اونطرف اومد طرف بابام و گفت : پدر جان چی شده ؟
- دیگه میخواستی چی بشه ؟ دارن درشکه اعلیحضرت رو خراب میکنن ! مگه بچه بازیه ؟ درشکه ای که رضا شاه کبیر بعد از تاجذاری با اون به مردم سلام داد ؟؟
از پشت سر به مرده اشاره کردم که هیچی نگه و اون بیچاره هم معذرت خواهی کرد و دست بچه هاش رو گرفت و برد . این دفعه بابا گیر داد به غرفه های مواد غذایی که چیده بودن جلوی عمارت کاخ و محصولاتشون رو تبلیغ میکردن . گل آقا رو فرستاد بره بهشون بگه تا یکساعت دیگه باید بساطشون رو جمع کنن وگرنه خونشون پای خودشونه و همه رو تحویل ساواک میده (!) . اون خنگول هم رفت و شروع کرد به تک تک اینها اولتیماتوم دادن ! هم خنده م گرفته بود هم داشتم از حرص دق میکردم . رفتم به گل آقا که داشت با چند تا از دخترها جر و بحث میکرد گفتم : آقا صداتون کرد شما برین من خودم بهشون توضیح میدم . رفت . منم شروع کردم ماست مالی و سر و ته قضیه رو هم آوردم و رفتیم تا داخل کاخ بشیم . از پله ها داشتیم میرفتیم بالا که یهو چشم بابا افتاد به مجسمه برنزی شاه که کنار عمارت بود و فقط پاهاش باقی مونده بود و باقی تنه ش رو از زانو به بالا بریده بودن ! داد و هوارش رفت هوا که با تندیش شاهنشاه چیکار کردین و ... آقا این مردم بیکار هم انگار فقط منتظرن یکی بگه " پخ " تا معرکه بگیرن ! در عرض دو دقیقه دورمون شد پر از آدم بیکار و همه هم طرفداری بابا رو میکردن . پیرزنها و پیرمردها دولت رو نفرین میکردن , دخترها و پسرهای جوون میگفتن بیاییم امضا جمع کنیم و به یونسکو شکایت کنیم ! بعضی از این حزب الهی های تیر هم هی پارازیت ول میدادن و میگفتن آقا کوتاه بیا و شاه تموم شده ! خلاصه آخر از چیزی که میترسیدم سرمون اومد و چند تا از پاسدارها اومدن سراغمون و ما رو برداشتن بردن حراست !
به رئیس حراست میگم : پدرم پیره و حواسش سر جاش نیست و تقصیر نداره ! بهم میگه خانم ! پدرتون داره تشویش اذهان عمومی میکنه ! میگم آخه این کجاش تشویش اذهان عمومیه ؟ مگه شاه زنده ست که تشویش بشن مردم ؟ خلاصه اینقدر آینه نازل کردم که ازم تعهد گرفت که نذارم بابا دیگه شر درست کنه و اومدیم بیرون . به بابا گفتم :
- بابا این دفعه اگه داد بیداد راه بندازین پاسدارها میبرنتون اوین ها !!!!
گه خوردن با خامنه ای و خمینی ! پدر سوخته ها ! بذار شاهنشاه بیاد من میدونم و اینا !
- باشه ! ولی تو رو خدا دیگه چیزی نگین اینا رحم سرشون نمیشه !
قبول کرد که آروم باشه و احساساتی نشه و راه افتادیم . حالا دیگه مردم یه جور دیگه ما رو نگاه میکردن ! یه عده که تا چشمشون به بابا می افتاد نیششون تا پس سرشون باز میشد ! یه عده می اومدن ازش امضا میگرفتن بعنوان فسیل زنده دوران شاهنشاهی ! یه عده بهش سلام میکردن و احترام میذاشتن و بابا هم عصاش رو کمی بالا میبرد و با ژست پاسخ احساساتشون رو میداد طوریکه فکر میکردی خود شاه داره بین مردم قدم میزنه ! خلاصه وضعی بود ... توی کاخ هم بهتر از این نبود . یه جا گیر داد به یه پسره که داشت با ناخن پوسته های رنگ دیوار رو میکند و کم مونده بود با عضا از وسط دو نصفش کنه که مادرش و مراقبین موزه به دادش رسیدن و خوشبختانه چون پسره مقصر بود , اتفاقی نیافتاد ! وقتی رسیدیم به اتاق خواب فرح , یهو هوار بابام رفت هوا که :
- بی غیرتا ! مگه شما ناموس ندارین که رختخواب شهبانو رو کردین موزه !؟؟
یه سری از مردم زدن زیر خنده , یه سری تاییدش کردن و یه سری هم اخم کردن و خلاصه کلی در گوشش روضه خوندم تا بیخیال شد !
اتاق کار شاه رو که دیدیم یهو پقی زد زیر گریه , اونم چه گریه ای ! مادر بزرگم که فوت کرده بود پدرم اینطوری گریه نکرد براش که الان داشت آبغوره میگرفت ! شروع کرد خاطراتش رو گرفتن که چقدر اینجا میشسته پیش شاهنشاه و با هم صحبت میکردن و مشورت میکردن و ... منم که رفته بودم پشت یکی از ستون ها قایم شده بودم و مردم هم مثل گاو ( ع ) داشتن به حرفهای اون گوش میکردن , انگار که یه شاهد زنده پیدا شده بود ! چند دقیقه بعد دوباره چند تا پاسدار اومدن و بابا رو گرفتن و بردن حراست و من بدبخت هم جاده صاف کن ! دوباره دست به دامن رئیس حراست شدم که این دفعه جرممون چی بود ؟
- شما دارین تبلیغ طاغوت میکنین !!!!!
بابا این پدر من 100 سال پیش از درباری ها بوده حالا هم پیر و بازنشسته شده و داره خاطراتش رو میگه ! گناه که نکرده !
خلاصه اینقدر گفتم تا دوباره قول گرفت که تکرار نشه و ولمون کردن !
از کاخ سفید اومدیم بیرون و راه افتادیم به سمت کاخ سبز ! کنار کاخ یهو چشم بابا افتاد به یک عالمه میز و صندلی که چیده بودن تو محوطه انگار که عروسی باشه ! دادش رفت هوا که :
- مگه اینجا سالن عروسیه که میز و صندلی چیدین و ...
حالا نگو چند وقت پیش اینجا احمدی نژاد به خانواده شهدای ساختمون نخست وزیری شام و رشوه داده از کیسه مردم و هنوز صندلی ها رو برنداشته بودن ! کارگرها رو نشونش دادم و گفتم : دارن جمع میکنن شما ناراحت نشین ! دوباره راه افتادیم . نیم ساعتی راه رفتیم تا رسیدیم به کاخ سبز و رفتیم داخل . خوشبختانه اینجا زیاد جو نگرفتش چون مال رضا شاه بود و فقط دعا به جونش میکرد . بیرون اومدنی هم نشست روی پله و با گل آقا یه فاتحه هم برای روح رضا شاه خوندن و گفت بریم . نفس راحتی کشیدم که بالاخره تموم شد .
بین راه یکی از پاسدارها به بابا به شوخی برگشت گفت : آقا اون مدالا فروشیه ؟
هنوز حرفش تموم نشده عصای بابا رفت بالا و زرت نشست وسط فرق سر پاسداره و بعد هم شروع کرد کتک زدنش : پدر سوخته ! ریشوی کثیف ! میدم ساواک پدرتو در بیاره ! حالا مدالای منو میخوای بخری ؟ مدالای شاهنشاهی منو ؟ مدالای اعلیحضرتو ؟ باباتو میسوزنم ...
سرتونو درد نیارم ! دوباره ما رو گرفتن بردن حراست و این دفعه رئیس حراست رو کرد به من و گفت :
- ها ؟ بگو دیگه ! بازم الکی سر ما رو شیره بمال و قول الکی بده ! میشه من خواهش کنم شما با این جناب اعلیحضرت تشریف ببرین از مجموعه بیرون ؟؟؟
یهو بابام بلند شد و هوار کشید سر رئیس حراست و گفت :
- مرتیکه پدر سوخته ! من کجام اعلیحضرته ؟ اعلیحضرت الان دولت در تبعید تشکیل دادن ! بدم ساواک پدرتو در بیاره ؟؟؟؟
بابا تو رو خدا آروم باش ! این آقا شوخی کردن ! شما ناراحت نشین . گل آقا بابا رو ببر بیرون تا من بیام !
وقتی رفتن رو کردم به رئیس حراست و گفتم :
- دیدین گفتم ؟ حالا هم قول میدم که ببرمش بیرون ! اصلن ما الان داشتیم بر میگشتیم .
ببینیم و تعریف کنیم ! تا حالا توی این چند ساله این مدلیشو دیگه ندیده بودم ... بفرمایین خانم ...
..
..
اینم از امروز ما ! حالا اینا به کنار میخواستم یه چیزی رو هم این آخر اضافه کنم و اونم اینه که :
آقا اینقدر که مردم میگن کاخ شاه کاخ شاه , باور کنین خونه من از کاخ شاه خیلی شیک تر و قشنگ تره ! حتا لوازم و اسباب های خونه من از کاخ شاه هزار مرتبه بهتر و قشنگتره ! اینم هیچی , باور کنین اگه الان بخواهیم مقایسه ای بین شاه و دولت اسلامی و مردم داشته باشیم , من با اطمینان میگم که ما تو مملکتمون هزاران شاه داریم ! چون وضع خونه و زندگی خیلی از مردم امروز ایران دست کمی از زندگی شاهانه نداره ! خونه و زندگی همین سران مملکت ما دست کمی از زندگی شاهنشیخی نداره . مبل های ایتالیایی که برای سران رژیم ایران اختصاصی ساخته میشه و میلیونها دلار براش پول داده میشه , از شاه هم بیشتر ارزش داره . اونوقت برین خونه زندگی شاه رو ببینین ! اون تختخواب فرح بود که تخت خواب من از اون صد برابر قشنگ تره تازه مال 15 سال پیشه ! اون پرده های کاخ بود ! اون فرش هاش بود ! اون باغش بود ! حتا شیروونی سقف کاخ ها هم دست کمی از شیرونی های دهات شمال ایران نداره !
اینجا تنها به یک نتیجه تاسف آور میرسیم و اونم اینه که خاک بر سر این ملت که گول این آخوندها رو خوردن که میگفتن : شاه همه ثروت مملکتو خرج خودش کرده و طاغوت زمان شده و .. ! من یادمه 4 سال بعد از انقلاب رفته بودیم کاخ نیاوران و پله های کاخ تمامش خرد شده بود و سنگهاش در اومده بود . این یعنی اینکه حتا اون زمان هم چندان به کاخ ها رسیدگی نمیشد و اینقدر که میگن شاه توی کاخ زندگی میکرد , چه زندگی ای میکرد ؟ زندگی و تشکیلاتی که رژیم ایران حالا به هم زده کجا و تشکیلات شاه کجا ؟ فقط یک چیز این وسط تاسف آوره و اونم اینه که مردم ما چون هیچی اون زمان ندیده بودن , خیال میکردن اوووو چه خبره تو کاخ ! در صورتیکه وقتی نگاه میکنی میبینی خونه زندگی خودت از مال شاه صد مرتبه بهتره ! اونم شاهی که هیچ لذتی از بودن در این کاخ نداشت یعنی اصلن وقتی براش باقی نمیموند . سفر و کار و مهمانهای خارجی و داخلی و جلسات و ... ! بعد هم از نظر معماری وقتی نگاه میکنی بازم افسوس میخوری ! کشورهای اروپایی مثل انگلستان و آلمان و ایتالیا و ونیز و واتیکان و فلورانس و فرانسه و اسپانیا و هند و مسکو و مکزیک و ژاپن و تایلند و پرو و آفریقای جنوبی آدم میره و بناهای تاریخی و معماریهاشون رو میبینه کیف میکنه و هاج و واج میمونه . کاخ ورسای و کاخ باکینگهام و قصر الحمرا رو میبینه کیف میکنه ! اونوقت کاخ سعدآباد شده خار چشم مردم ما و حزب الهی های حروم زاده ! بیاییم منطقی باشیم و دهن بین و مقلد نباشیم ... فقط همین . پاسخ این توهمات رو بعد از سرنگونی این رژیم بهتر متوجه میشیم ...

تکبیر.



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001