فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Friday, June 10, 2005
مهمان نوازی :

میگن ایرانی ها مردمان مهمان نوازی هستن . بر منکرش لعنت . اما وقتی که مهمون آدم چتر باز باشه این مساله برعکس جلوه میکنه و نوازش جای خودشو به کوفت و کوب فرهنگی میده :
آقا از ویژگی های فامیل پدری من اینه که همشون کافرانی در لباس پیغمبرن . جل الخالق !!!!! مثلن عموهای من همشون از اون عرق خورهای تیر هستن اما نمازخون هم هستن و این دین داریشون منو کشته و آدمو یاد آخوندا می اندازه :

عموم هر وقت میاومد ایران مستقیم از فرودگاه تلپ میشد اینجا . این اواخر طوری شد که دیگه راهش نمیدادم و اونم مثل داستان روباه و کلاغ هر بار هی سر منو شیره میمالید و با لطایف الحیلی سعی میکرد منو خام کنه و بیاد تو و مدتی اینجا باشه تا پول هتل نده و خلاصه از هر چند اقدامش یکی هم زیر آبی میرفت و من گول میخوردم یا اتفاق ناخواسته ای باعث میشه که بتونه بیاد داخل !!!! امروز هم قرار بود بیاد برای دیدن خواهرم و منم گفته بودم فقط میتونی بیایی و از پشت میله های در بیرون ببینیش یا باهاش جایی قرار بذاری و تو خونه راهت نمیدم ! وقتی هم که از توی آیفون دیدمش رنگم پرید . باز یه بهانه ای گیر آورده بود که بیاد اینجا و لنگر بندازه :
- سلام عمو . خوبین ؟
سلام عمو جان این درو باز کن که پختم از گرما !
- در خرابه باز نمیشه !!!!!!
حنات دیگه زنگ نداره . جون عمو باز کن !
- عمرن !!! بابا خونه ش تنهاست و خیلی خوشحال میشه برین پیشش و از تنهایی در میاد !
عمو جان تو که میدونی من با بابات درگیرم و یه جوریه ! پس درو باز کن .
- عمررررررررررن !!!!!!!

داشتم باهاش چک و چونه میزدم که یهو دیدم در باز شد و عموم پرید تو و یه شکلک هم برام در آورد !! از خونه اومدم بیرون و بدو بدو رفتم تا دم در ببینم در چطوری باز شده و دیدم خواهر گاگولم درو روش باز کرده و دو تایی دارن میان به سمت ساختمون !!!!!
- سلام عمو جون . نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود مخصوصن برای خواهرت .
آره میدونم !!!! اونجای آدم دروغگو !!!!
+ شیوا تو چرا با عمو بدی ؟ خیلی دلم براش تنگ شده بود !
- من تو رو نابود میکنم یه دفعه دیگه تو کارای من دخالت کنی !!! از همین درختای باغ سر و ته آویزونت میکنم ! تاکسیدرمیت میکنم و تنتو با کاه پر میکنم !!!!
حرص نخور عمو جان . بریم تو که خیلی گرسنه م .
- غذا نداریم !!!!!!!
مشکلی نیست . زنگ بزن از بیرون غذا بیارن . من سلطانی میخوام با یه کوبیده اضافه و ماست و سالاد و 2 تا هم دوغ . خودت هم بپر از سر کوچه یه هندونه بگیر بیار که هوا خیلی گرمه سر راهت هم گوجه سبزی چیزی بگیر عصر بشینیم بخوریم که خیلی می چسبه .
- امر دیگه ؟ خواسته ای فرمایشی ؟ تعارف نکنین یه وقت ؟
حالا که اصرار میکنی چند تا شلوار دارم باید اطو بشه . دستت درد نکنه یه اطویی هم به اونا رو بکش .
- چشم . برادر زاده عزیزتون که اینقدر طرفدارتونه همه این کارها رو براتون میکنه !!!!

رفتیم داخل . عموم لخت شد و رفت دوش بگیره ! پریدم سر خواهرم و گفتم :
- تو یه بار دیگه فضولی کنی تو کار من پرتت میکنم بیرون ها !!!!
آخه زشته عمومونه !
- زشت رهبر مملکته ! حالا تا شب میفهمی که این عموی توئه یا یه آدم لش آویزون مفت خور و چتر باز ! حالا هم لطف میکنی میری پول میاری تا من غذا سفارش بدم !!!!!
- به من چه ؟ من مهمونم !
میخواستی درو روش باز نکنی . اگه هم پول نمیدی بفرما براش غذا درست کن .
- میکنم ! کاری نداره که 2 دقیقه !!!!

منتظر همین بودم . همچین ذوق مرگ شدم که حد نداشت ! دست پخت خواهرم رو جلوی سگ که بذاری 4 نعل فرار میکن و به الاغ بدی , همون لحظه افقی میشه دیگه چه برسه به اینکه آدم غذاهاشو بخوره . یادمه چند سال قبل یکبار پیتزا درست کرده بود و همه مسموم شده بودیم و کم مونده بود ریق رحمت الهی رو سر بکشیم و با برادر عزرائیل بیعت کنیم !!!! رفت تو آشپزخونه و مشغول آشپزی شد . نیم ساعت نشده بوی گند و متعفنی خونه رو برداشته بود ! با اینکه نسبت به آشپزخونه م خیلی حساسم و هیچ آدمیزادی رو توش راه نمیدم , اما چون عموی عزیزم مهمونم بود با سخاوت تمام اجازه " گه پزی " به خواهرم رو داده بودم :
- داری چی درست میکنی ؟
راگوی جگر مرغ با سس سفید !!!!!!
- وای خیلی عالیه . قربون خواهرم برم با این دستپختش . عق !!!!!
راست میگی ؟ دوست داری ؟
- عاشق این غذام ولی میدونی که رژیم دارم و نمیتونم بخورم ولی ناراحت نشو عموت همشو میخوره .
پس زیادش کنم ؟
- آره . میگم یه بسته هم پای مرغ تو فریزر دارم مال سگ دوستم بود و هنوز مونده . به کارت میاد ؟
آرررره . از اول میگفتی . برای تزئینش عالیه !!!!

هاها !!!!! آشپزی که خواهرم باشه و سفره آراییش پای مرغ باشه , مهمونش هم باید عموی چتر بازم باشه . فدای این خدا برم با این جور کردن در و تخته هاش . عموم وقتی اومد پایین شروع کرد بو کشیدن و گفت :
- غذاتون سوخته ؟
نه . هیوا داره براتون غذا میپزه . نکنه دوست ندارین ؟؟؟؟؟؟؟
- این چه حرفیه عمو جان . من هر غذایی رو میخورم ! پیاز هم داری ؟ یه پیاز مشتی بیار برام . هوس پیاز کردم . تو دوبی پیازهاشون تنده .
چشم الان پوست میکنم . شما بشینین خستگیتون در بره تا من پیاز بیارم براتون و میز رو بچینم .

بسته پای مرغ رو گذاشتم توی ماکرو و یخشو آب کردم و دادم به خواهرم و فرار کردم از آشپزخونه ! حتا هود هم از پس این بوی متعفن بر نمی اومد . وقتی غذا حاضر شد عموم رو صدا کردم و رفتم تو اتاقم و چند تا فیلتر سیگار رو باز کردم و چپوندم تو دماغم و اومدم پایین و نشستیم پشت میز . قیافه عموم دیدنی بود وقتی که به اون تزئین فانتزی که شامل پاهای مرغ چندش آور با ناخن های بلند و سیاه , سر و ته فرو شده توی دیس غذا نگاه میکرد .
- عمو جان بفرمایین تعارف نکنین . چرا نمی کشین ؟
چشم ... ! میگم اسم این غذا چیه ؟
+ این غذای یکی از رستورانهای معروف پاریسه .
آها ... خب بخوریم الهی به امید تو !!!!!!!!!

خواهرم از اون آدم های کون گشادیه که دومی نداره و هر چیزی رو شرتی پرتی درست میکنه ! پیاز داغ وقتی میخواد درست کنه پیاز رو میگیره و 4 قاچ میکنه و میاندازه توی ماهیتابه و خیلی بخواد مایه بذاره با قاشق از هم جداشون میکنه ! مرغ میخواد بپزه همه چی رو با هم میریزه تو قابلمه و یه سطل آب هم میریزه توش و این شد مرغ ! برنج پختنش هم که انگار شفته درست میکنه ! هیچ مقیاسی نداره و آب رو میبنده به ناف برنج و نمک و روغن و بعد هم جوش نیومده درشو میذاره !!!!! تازه همه اینها سوای اون اعتماد به نفس عجیبیه که داره !!!!!!! حالا این غذایی که درست کرده بود هم جگر مرغ رو برداشته بود و توی آب و سرکه پخته بود و چند حبه سیر رو له کرده بود و انداخته بود توش و بعد هم یه قاشق رب زده بود بهش و با حرارت زیاد تفتش داده بود جوری که تقریبن سوخاری شده بود و بعد هم گرفته بود سس سفید که با کره و آرد و شیر درست میشه رو ریخته بود قاطی این مواد و هم زده بود و روشو هم با پاهای مرغ تزئین کرده بود و آورده بود سر میز !!!!!
- شما دو تا چرا نمیخورین ؟
من که رژیم دارم عمو . هیوا تو چرا نمیخوری ؟
+ من که تازه صبحانه خوردم ! جا ندارم .
خب منم سیر شدم و بهتره برم بخوابم .
- کجا عمو ؟ شما که یه قاشق بیشتر نخوردین ! این همه ش مال شماست و اگه نخورین هیوا بهش بر میخوره !!!!!!!!
یادم افتاد که تو هواپیما بهمون غذا دادن و میل ندارم عمو جان !
- پس میذارم کنار و شام میدم بهتون .
شام ؟ میگم من تازگی ها شام نمیخورم !
+ فردا صبح من اینو با تخم مرغ نیمروش میکنم و میارم براتون بعنوان صبحانه . اینم یه غذای معروف فرانسویه !!!!!!
- چیزه .. صبحانه هم نمیخورم عمو جان !
مهم نیست ! ناهار که هستین .
- فکر کنم همشو الان بخورم بهتر باشه !!!!!

وقتی تمام این معجون متعفن رو خورد بلند شد و رفت تو هال . رفتم بالا و اتاق مهمون رو باز کردم و کولرشو روشن کردم و اومدم پایین و گفتم اتاقتون حاضره اگه خواستین برین دراز بکشین .
- عمو جان من همین جا نزدیک دستشویی میشینم . کمی معده م سنگینه !!!
باشه پس ما میریم شنا . شما هم بشینین همینجا .

با خواهرم رفتیم دوش گرفتیم و حوله برداشتیم و مایوهامونو پوشیدیم و مرتیکه رو هم بردم آشپزخونه و از کتلت دیشبی براش یه لقمه درست کردم و دادم دستش و رفتیم شنا . وقتی از آب اومدیم بیرون و دراز کشیدیم زیر آفتاب به خواهرم گفتم :
- خیلی کدبانو شدی ها ! ببینم میتونی شام امشب رو هم درست کنی ؟
معلومه ! کاری نداره . یه غذا بلدم با لوبیا که خیلی خوشمزه میشه ! فقط ماهی میخواد . داری ؟
- آره تو فریزر همه چی دارم . راستی برای عصر هم خوبه یه دسر برای عمو درست کنی . چیزی بلدی ؟
معلومه که بلدم . چی خیال کردی ؟ خیار داری ؟
- آره تو یخچال هست . چی میخوای درست کنی ؟
بستنی خیار !!!!!!!

یکساعت بعد رفتیم دوش گرفتیم و دراز کشیدیم و خوابیدیم تا عصر . عصر رفتم پایین و دیدم عموم هی داره راه میره و مثل مار زخمی به خودش میپیچه !
- چی شده عمو ؟ دارین فکر میکنین ؟
نه ! انگاری این ناهار کمی سنگین بود . معده م ورم کرده !
- بیایین بریم زیر آلاچیق الان هیوا براتون یه دسر میاره و بخورین خوب میشین .
شماها برین تا من یه دستشویی برم و بیام !!!!
رفتم آشپزخونه و دیدم خواهرم سخت مشغول درست کردن دسر کذاییشه !!! زرده تخم مرغ ها رو ریخت تو یه کاسه و خوب به هم زد بعد خیار رو رنده کرد و ریخت توش و یه قاشق خامه و کمی وانیل بهش زد و ماست هم بهش اضافه کرد و بعد هم از فریزر یه قالب یخ در آورد و خرد کرد و ریخت توش و هم زد و این یعنی بستنی !!!!!!!! تزئینش هم منو کشته بود روی بستنی ها گوجه سبز و برش های نازک پوست خیار گذاشته بود . مرده بودم از خنده .
- میگم تو اینقدر هنرمندی چرا به من نگفته بودی ؟
سوال نکردی خواهر جونم . تو همیشه منو دست کم میگیری !
- هاها گمشو ... این اعتماد به نفست منو کشته . پس شام هم با تو !!!!

ظرف ها رو برداشتیم و رفتیم توی باغ و دیدم عموم دستش روی شکمشه و هی داره میماله . یه کاسه بستنی که تقریبا نیم کیلو میشد رو گذاشتیم جلوش . چیزی که اسمش بستنی بود شل تر از فرنی بود و هر چیزی یه طرف ولو بود .
- عمو جان این چیه ؟
بستنی خیار ! برای پوست خیلی خوبه !!!!!!
- یعنی ماسکه ؟ به صورت میزنن ؟
آره ولی من کشف کردم که اگه خورده بشه خیلی بهتر جذب پوست میشه !!!!!
- میگم من پوستم خیلی خوبه میشه نخورم ؟
عمو ناراحت میشم ها !!!!! فقط برای شما درست کردم !!!!

با اکراه برداشت و مشغول خوردن شد . قیافه ش دیدنی بود . آخر هم دماغشو گرفت و همشو یهو سر کشید ! بلند شدم رفتم تو و یک پرس خندیدم و دوباره برگشتم . یه ده دقیقه ای که گذشت عموم بلند شد و شروع کرد راه رفتن و بعد هم بدو بدو رفت خدمت توالت !!!!!! پریدم خواهرمو یک ماچ آبدارش کردم به خاطر لطفی که به من کرده بود و اونم هاج و واج منو نگاه میکرد . خلاصه این دسر باعث شد عموم یه جلسه مهم رو از دست بده و نشست خونه . عصر ما رفتیم بیرون و منم به بهانه ای خواهرمو مهمون کردم و رفتیم همبرگر خوردیم و برگشتنی هم بلال و بستنی و برگشتیم خونه و خواهرمو فرستادم اشپزخونه برای درست کردن شام .
شام کتلت ماهی میخواست درست کنه . لوبیا پخته تو فریزر داشتم و ماهی هم بهش دادم و مشغول شد همشو چرخ کردن و بعد هم یه مشت سیر و صد تا چیز دیگه قاطیش کرد و شروع کرد سرخ کردن . بوی گندش خونه رو گرفته بود و کم مونده بود بالا بیارم . مرتیکه که رفت تو اتاقش و درو بست . منم دست به دامن فیلتر سیگارها شدم . شام که حاضر شد عموم با دیدن کتلت ها آب از دهنش راه افتاد اما همین که یه لقمه دهنش گذاشت چنان سیر شد که انگار یه گاو درسته رو خورده . اما مگه خواهرم ولش کرد ؟ 4 تا کتلت رو به زور داد تو خوردش تا دست از سرش برداشت . همین باعث شد که عموم بال بال بزنه و یکساعت پیش هم ساکشو برداشت و فرار کرد !!!!!!

بیچاره خواهرم از بس ماچش کردم که همه لپاش قرمز شده از جای ماتیکم و هنوز تو این شوک به سر میبره که چرا یهویی اینقدر برام عزیز شده !!!!!!! هر چند این فامیل های بابام اینقدر پر رو هستن که باز هم میان ولی فعلن تا یکی دو ماهی از دستش راحتم و وجدانم هم از خودم راحت تر !!!!



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001