فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Thursday, June 09, 2005
دایی حزب اللهی :

بعد از مدتها رفته بودم پیش داییم یا حاج آقا پدر خوانده . در وصف این داییم بهتره بگم یه آدمیه که هر کی چشمش بهش بیفته در نگاه اول تصور میکنه با یه آدم حزب اللهی تمام عیار روبرو شده . قد بلند و شکم بر آمده و هیکل چهارشونه و کله کچل و یه کپه ریش و پشم و دستهای کت و پهن پر از انگشترهای عقیق و فیروزه با تسبیحی به دست و لباس ساده حزب اللهی از مشخصه های ظاهری دایی منه ! اما بر خلاف این ظاهر به اصطلاح موجه و مثبت و پاستوریزه , باطن و اخلاقش بطرز فجیعی خراب و سکسیه !!! این آدم نه سواد درست و حسابی داره نه معلومات درست و حسابی و تنها دلمشغولیش اینه که بخوره و بعد هم بشینه و فیلم های سکسی تماشا کنه و خانم بازی کنه و سر خلق الله کلاه بذاره ! اما در محل کارش که یک سازمان دولتیه و این آغا هم مدیر اونجا هستن , چنان رفتاری رو در پیش گرفته که هر کی ندونه خیال میکنه با یه قدیس و پیغمبر مجسم روبروئه . از نماز خوندنش بگیر تا روزه گرفتن برای لاغریش (!) و جانماز آب کشیدن هاش جلوی روئسای رده بالای سازمان و ... حالا با این اوصاف مشخصه که چرا من زیاد دیدنش نمیرم و وقتی هم میرم تا زمانیکه ترکش میکنم 50 کیلویی از وزنش کم میشه :

بعد از کلی ترافیک و گرما خوردن و عرق ریختن تو هوای پاکیزه دودآلود و داغ , بالاخره رسیدم دم شرکت و از تاکسی پیاده شدم و رفتم داخل . حراست دم درشون یه نگاه تاسف باری بهم انداخت و انگار که یه مورد خاص (!) گرفته باشه فورن اومد جلو و گفت با کی کار دارین ؟ گفتم با آقای فلانی ! نمیشناخت . بعد هم طوری جلوم قرار گرفت که راهمو بگیرم و برم . بعد از اینکه اسم و فامیل و سمت داییم رو گفتم رنگش پرید و تعظیمی کرد و گفت : خانم پس چرا نمیگین با حاج آقا فلانی کار دارین ؟
- از کی تا حالا دایی من شده حاج آقا و ما خبر نداریم ؟
بله ؟
- هیچی . طبقه چندم هستن ؟
تند تند اومد و دکمه آسانسور رو زد و وقتی که آسانسور رسید پایین درو برام باز کرد و با یه تعظیم حسابی منو بدرقه کرد تا توی آسانسور ! چیکار میکنه این پارتی داشتن !!!!!!!! وقتی به طبقه مربوطه رسیدم راه افتادم توی راهرویی که جلوم بود تا ببینم به کجا میرسم . دو سالی میشد اینجا نیومده بودم و امروز هم به توصیه مادرم بود که اومده بودم تا 13000 دلاری رو که حواله داده بود بدم به داییم . رسیدم به میز منشی . یک دختری چادری بدترکیب پشت میز نشسته بود و روبروش هم کامپیوتری روشن بود و داشت باهاش کار میکرد . گفتم : با آقای فلانی کار دارم .
- آقای فلانی ؟؟؟ ما یه همچین کسی رو نداریم اینجا ! شما ؟
ببخشید با حاج آغا فلانی !!!!
- امروز کسی رو نمی پزیرن . کار تون چیه ؟
حتا خواهر زاده شون رو ؟
کلی با تعجب سر تا پامو بر انداز کرد انگار که جن دیده و بعد هم گفت منتظر باشم و بلند شد رفت تو اتاق روبرویی . باید هم تعجب میکرد با اون ظاهر و جانمازهایی که جلوی اینها آب کشیده بود باید هم تعجب میکردن که منو این ریختی میدیدن !!! نگاه کردم به کامپیوترش که داشت چیکار میکرد و دیدم خانم داره با این برنامه های قرآنی ور میره . فوری رفتم تو ControlPanel و بعد هم توی Administrator Tools و هر چی سرویس مهم مثل پرینتر و شبکه و اینترنت و درایور های مهم بود رو Disable کردم و دوباره نشستم سر جای خودم . کمی بعد دختره اومد و گفت بفرمایین داخل .
- چی شد حاج آغا جلسه شون تموم شد یهو ؟ و رفتم داخل .

داییم با دو تا همتای ریشوی دیگه نشسته بود و داشت صحبت میکرد و تا چشمش به من افتاد 2 متر پرید هوا و پیشونیش خیس عرق شد ! یکی از اون مردها بهش گفت :
- چی شد حاج آقا ؟ اتفاقی افتاد ؟
نه برادر .. رگ گردنم گرفت ! سلام دایی جان ... از اینورا ؟ بعد هم با کلی زور و تقلا اون هیکل 130 کیلوییش رو بلند کرد و اومد جلو . پریدم جلوی دوستاش بغلش کردم و 2 تا ماچش کردم . دوستاش هاج و واج ما رو نگاه میکردن . آخر خودش به زبون اومد و مجبور شد این حرکت جلف رو موجه و شرعی جلوه بده و گفت : خواهر زاده م هستن . رفتم جلو دستمو دراز کردم تا باهاشون دست بدم . دستهاشونو گرفته بودن در کونشون و آخر با اکراه و از ترس داییم دستشونو آوردن جلو و باهام دست دادن و زود هم دستشونو کشیدن عقب !

نشستم روی مبل روبروی داییم و روسریمو به عادت همیشه در آوردم و اومدم دکمه های مانتوم رو هم باز کنم که داییم سرفه ای کرد و جابجا شد رو مبلش و با کلی ایما و اشاره و با چشمهای از حدقه در اومده و نگرانش حالیم کرد که بیخیال !!!!!! چند دقیقه بعد پسر جوونی که ظاهرن آبدارچی بود با کلی ریش و پشم با سینی شربت داخل شد و ازمون پذیرایی کرد . لیوان شربتم رو برداشتم و مشغول خوردن شدم . کمی خنک شدم و بعد هم بلند شدم رفتم سراغ کتابخونه داییم که نزدیک 200 تایی کتاب توش بود . اونها مشغول صحبت کردن بودن و منم داشتم اسم کتابها رو تماشا میکردم . اما از تمام این 200 تا کتاب یه کتاب درست و حسابی توشون نبود و همه از دم کتابهای قرآنی و مذهبی و دینی و مشتی جفنگیات بودن و فقط کاغذ و جوهر حروم شده بود . یهو چشمم افتاد به کتاب کلیات ایراج میرزا که درست کنار نهج الملاقه گذاشته بوده ش و با صدای بلند تک خنده ای کردم و صداشون قطع شد و روشونو کردن به من .
- چی شد دایی ؟
هیچی . کتاب ایرج میرزا رو پیدا کردم !
برق از سر داییم پرید و فوری رو کرد به اون دو نفر و اشاره کرد برن بیرون !!!! اونها هم بلند شدن و بعد از عذر خواهی رفتن بیرون . تا رفتن , مانتومو در آوردم و نشستم روبروی داییم و مشغول خوردن باقی شربتم شدم .
- پدر سوخته نمیشد قبل از اومدنت یه زنگ به من میزدی ؟
مرسی حالم خوبه . همه خوبن . سلام میرسونن !
- مسخره میکنی ؟
نه ! یهو یادم افتاد باید می اومدم پیش شما ! فی البداهه بود !!!!!!
- حالا که اومدی نمیشد یکم بهتر لباس بپوشی و اینقدر فضولی نکنی ؟
چشه ؟ لباسهام خیلی هم خوبه . فکر میکنم از زن دایی خیلی سنگین تر لباس پوشیدم ! میتونم تعداد خال های روی سینه ش رو توی عروسی پسرتون بگم که از زیر لباسش مشخص بود !!!!
- استغفرالله ! خب حالا اومدی اینجا چیکار ؟
درست همین موقع در اتاقش باز شد و همون مردک آبدارچی اومد داخل و پرسید :
- حاج آقا ناهار تنها میل میکنین یا با مهمونتون ؟
تا داییم اومد جواب بده پیش دستی کردم و گفتم :
- با من ناهار میل میکنن . مرسی !!!
پدر سوخته من اینجا آبرو دارم . کلی زحمت کشیدم اعتبار کسب کردم حالا تو یه روزه میخوای همشو به باد بدی ؟
- مثل حاجی شدنتون ؟؟؟؟ راستی کی رفتین مکه ؟؟
لا اله الا الله ! دختر تو چیکار داری به این کارا ؟
- نه آخه برام سواله که حاجی شدن رو هم میشه با پول خرید ؟!!!!
بجای این حرفها و فضولی ها بیا این کامپیوتر اتاق منو درست کن اگه خیلی بیکاری !!
- نخود سیاه دیگه .... باشه !
رفتیم پای کامپیوترش و گفت که سرعتش کند شده و بعد هم کلی خواهش کرد که از اینجا تکون نخورم و رفت بیرون برای فریضه نماز (!) . کامپیوترشو روشن کردم و مشغول شدم . حدس زدم ویروس داشته باشه و کاری ازم بر نمیاومد پس مشغول فضولی کردن توی کامپیوترش شدم . دیدم هیچی تو کامپیوترش وجود نداره . عجیب بود ! چون چند تا برنامه مولتی مدیا برای فیلم و فایل های صوتی نصب شده بود اما هیچ فایلی تو کامپویترش وجود نداشت و از طرفی هم سایز هارد نشون میداد که پره !!! فوری رفتم و attribiut رو از حالت hiden در آوردمش و دیدم به به !!!! کل هارد پره و فقط هم فیلم و موسیقی و عکس . وارد یکی از فولدرها شدم که نوشته بود فیلم . اولی رو که زدم یهو یه آقا و خانم بی ناموس افتادن رو هم و د ترتیب دادن !!!!!! هاها . حاج آغای مملکتو ! باقی فیلم ها هم دست کمی از این نداشت از همجنس بازی مرد با مرد بگیر تا زن و انواع و اقسام روشهای مقاربت حتا با حیوانات و Anal Sex و ... که به عقل جن هم نمیرسید . حالم به هم خورد و بستمش و رفتم سراغ موسیقی و فولدرش رو باز کردم و چشمتون روز بد نبینه فولدرهاش این اسم ها رو داشت :
- عرق خوری – بد جور عرق خوری – خفن عرق خوری - خانم بازی – قر کمر – سینه لرزونی و ...
یکی دو تا از آهنگهای بد جور عرق خوری رو گذاشتم و اینها در اومد :

باده فروش می بده , باده فروش می بده
باده فروشان می و مستی میخوام
عمرمو با می و مستی میخوام
عاشق عشقم منو باور کنین
باز دو سه جرعه می رو بیشتر کنین

عزیز قصه های من توئی تو
ساقی روح و جسم من تویی تو
عشق خوب و نازنین من توئی تو
مهر سر نماز پاک من تویی تو

ساقی دسته من بر دامان تو
جانم قربان آن چشمان تو
پر کن باره دگر پیمانه ام
بگذر از دنیا و از من یک دم
ساقی دلم شکستی
آخر تو هم که مستی

مرده بودم از خنده ! کامپیوترو خاموش کردم و رفتم سراغ کتابهاش . مشغول اونها بودم که منشی چادریش اومد داخل و با دیدن قیافه بی حجابم کلی جا خورد و بعد پرسید :
- حاج آغا نیستن ؟
کی ؟ پدر خوانده ؟ رفته مسائل مملکت رو سر نماز حل کنه !
رفت بیرون . کمی بعد داییم پیداش شد و اول از همه هم پرسید : آتیش که نسوزوندی ؟
- نه خیالتون راحت . خب حالا میشه بیایین اینجا من یه امانتی بدم بهتون ؟
چه امانتی ؟
- مامان قبلن گفته بود مبلغی برای اون زمین ارثیه پدر بزرگ باید بهتون میداده . اومدم باهاتون حسابشو صاف کنم .
این مادرت زن خیلی خوبی بود (!) درست مثل خود تو که ماهی (!) بیا بشین دایی جان اول ناهارو بخوریم خسته ای و گرسنه !!! بعد هم گوشی تلفن رو برداشت و هوار زد پس این غذا چی شد ؟!!!! چند دقیقه بعد غذا رو آوردن و در عرض 5 دقیقه میز 12 نفره رو پر از انواع غذاها کردن برای فقط ما 2 نفر !!!!!
- دایی چه خبره ؟ مهمون دارین ؟
نه عزیز جان . برای اومدن توئه . مشغول شو ...
- من مگه چند نفرم ؟؟ این اصرافه !!!!
اصراف کیلویی چنده ؟ بخور که از دستت میره !!!! فدای سرت !!!!!
مشغول شدیم . خودش که یک دیس برنج گذاشت جلوش و منم چند تا جوجه کباب با مقداری سالاد خوردم و باقی غذاها موند که فکر میکنم اقلن 15 نفر رو میتونست سیر کنه . بعد از ناهار هم دلارها رو دادم بهش و اومدم برم که نذاشت و راننده ش رو فرستاد منو برسونه . چیکار میکنه این پول !!!!!!!!! همین آدمی که اولش چشم دیدن منو نداشت حالا یهو براش عزیز شدم ! جل الخالق !
..
..
کپی های برابر اصل دایی منو توی تمام ارکان دولت میتونید ببینید . آدم هایی که با ظاهر فریبی و پارتی بازی و جانماز آبکشیدن مقدس مآبی رسیدن به پست و مقام هایی که کوچکترین سر رشته ای ازشون ندارن و همین افراد غیر متعهد و ناآگاه و بیسواد باعث 80% عقب موندگی کشور شدن . دایی من یکی از هزاران نمونه مدیران نالایق کشور ایرانه که تحصیلات مهندسی داره اما در یکی از زیر مجموعه های فلان وزارت خونه این مملکت مشغول به کاره که تومنی یک میلیارد با تحصیلاتش متفاوته و با این همه آب هم از آب تکون نمی خوره ! چون اصلن مهم نیست که فلانی مهندسه یا عمله و یا هر چیزی ! فقط این مهمه که طرف ظاهرشو خوب حفظ میکنه و به بالا دستی ها خوب میرسونه و نمازش ترک نمیشه و باعث به خطر افتادن اسلام و نظام هم نمیشه !!!! نماز جمعه ش رو میره و توی همه انتخابات شرکت میکنه و حاج آغای مکه نرفته هم هست . بعد هم توی زندگی خصوصیش هر کاری که در محیط کار نمیکنه اونجا انجام میده ! از دیدن فیلم های پورنو تا خوردن مشروب و قمار و آوردن خانم های رنگارنگ و ... ! مملکتی که مدیرانش اینها باشن از مردم عادیش چه انتظاری دارین !!!!



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001