فرياد بي صدا |
Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18 |
Friday, May 27, 2005
● یک روز پر ماجرا :
صبح خواهرهام با خاله م اومدن دم خونه پا در میونی . از بس زنگ زدن که از ترس سوختن زنگ , در رو باز کردم روشون و خلاصه خاله م از بس حرف زد و هی نصیحت کرد تا آخر منو از خر شیطون پرت کرد پایین و آشتیمون داد . هر چند هنوز هم دلم از خواهرم خونه و اگه آدمکشی آزاد بود از وسط 2 شقه ش میکردم ! خلاصه این گاگول رو انداختن اینجا و گذاشتن رفتن ! بیخود نیست که میگن مال بد بیخ ریش صاحبشه : ناهار رو که خوردیم خواهرم گفت منو ببر بهشت زهرا میخوام گریه کنم ! - خاک تو سر ! بشین همی جا گریه کن ! حتمن باید اینهمه راه بری تا گریه کنی ؟ اینجا گریه م نمیاد !!!! - بیا من بدبختو نگاه کن که چی به روزش آوردی اونوقت خودبخود گریه ت میگیره . نه ؟ بیا الان تلویزیون رو برات میگیرم و اگه سر 2 دقیقه اشکت در نیومد با چس ناله های این آخوندا , اسممو میذارم هویج !!!! خلاصه هرکاری کردم از ول نکرد و قبول کردم به این شرط که فوری لباس بپوشیم و از خلوتی ظهر استفاده کنیم و زود بریم و زود هم برگردیم تا خانم بتونن گریه کنن !!!!! آقا من نمیدونم چرا هر کی میاد ایران یاد غم و غصه هاش میافته ؟!؟ مگه تو مملکت غربت غم و غصه نیست ؟؟؟ رفتیم سوار ماشین شدیم و خواهرم اومد کنارم بشینه و گفتم برو عقب بشین !!! - چرا ؟ میخوام جلو بشینم ! نمیشه ! میخوام یکم تند برم میترسم یه بلایی سرت بیاد . برو عقب پیش بچه بشین ! اخمهاش رفت تو هم و با حرص رفت نشست عقب و راه افتادیم ! توی اتوبان که رسیدیم از خلوتی استفاده کردم و سرعت گرفتم تا زودتر برسیم ! هنوز 5 دقیقه نگذشته بود که صدای آژير و داد و هوار پلیس از توی بلندگو بلند شد که بزن بغل !!!!!! همینو کم داشتم . نمیدونم این پلیس ها سر ظهر خواب و خوراک ندارن که مزاحم مردم میشن !؟ محل نذاشتم و بیشتر گاز دادم . اینها هم انگار از بس کار وسترن انجام نداده بودن کلی ذوق مرگ شدن و افتادن دنبالم و من بگاز اونا هم پشت سرم با آژیر و چراغ گردون و مردم هم هاج و واج بودن و لابد خیال میکردن یک مشت جنایتکار در حال فرار هستن . نزدیک معقد امام از دور چشمم افتاد به ترافیک و فهمیدم که فاتحه م خونده ست و ناچار زدم کنار و اونا هم جلوی ماشین پارک کردن و همشون ریختن بیرون و دور ماشین رو گرفتن انگار که یه جنایتکار رو گرفتن ! وقتی اومدن دم ماشین قیافشون دیدن داشت ! فکر کنم انتظار 4 تا آدم سبیل کلفت رو داشتن و با دیدن 2 تا زن و یه بچه خوب حالشون گرفته شد !!!! رئیسشون که کلی درجه داشت کارت ماشین و گواهینامه و بیمه رو خواست و شروع کرد چک کردن و بعد هم یه قبض جریمه در آورد و گفت : - خانم خودت بگو با این آرتیست بازیت چقدر بنویسم برات ؟ هیچی !!!!!! مگه چیکار کردم که میخوایین جریمه م کنین ؟ اینو که بهش گفتم صورتش عرق کرد و عینک آفتابی زپرتیشو برداشت و زل زد بهم و منم پر رو تر از اون زل زدم تو چشماش و آخر سر هم گفتم : - چیه ؟ نگاه داره ؟؟؟ مدارکمو بدین کار دارم دیرم شده !!!! میشه بفرمایین سرکار خانم با این عجله کجا تشریف میبرین ؟ - دارم خواهرمو میبرم بهشت زهرا آبغوره بگیره . رفت در عقب و سرشو برد نزدیک پنجره و یه نگاه انداخت پشت و مرتیکه هم درست همین موقع پرید و کلاهشو از سرش برداشت و گذاشت سرش و رفت اونطرف ماشین و شروع کرد با تفنگش پلیسه رو مثلن کشتن !!!!!! - مامان جان کلاه آقا رو بده بهش ! زشته ! نمیدم . مال خودمه . - پدر سگ بده کلاهو به من . بچه جون اون کلاهو بده به من بیا بهت یه چیز دیگه میدم . مرتیکه هم به هوای چیز دیگه کلاه رو داد بهش و وقتی دید خبری از اون چیز نشد پرید و ایندفعه عینکش رو از چشمش در آورد !!!!! حالا هم خنده م گرفته بود و هم حرص میخوردم که مدام داره وقت تلف میشه ! آخر اومدم پیاده بشم و خودم عینک رو ازش بگیرم و در باز کردن همان و خوردن در تو فلان پلیسه همان و صورتش سرخ شد از درد و روشو کرد اونطرف و لنگان لنگان و خمیده رفت سمت ماشین خودشون و یکم قدم زد و کج و راست شد و هی پیچ و تاب خورد و دوباره برگشت و عینکش رو با حرص ازم گرفت و زد به چشمش و قبض جریمه رو برداشت و شروع کرد نوشتن !!!!! - چرا مینویسین ؟ مگه من چیکار کردم ؟ چیکار کردین ؟ خانمو ... تازه میگه چیکار کردم ! ما با ماشین پلیسمون نتونستیم شما رو بگیریم از بس سرعت داشتین بجز اون به پلیس هم حمله کردین ! فرمان ایست رو هم توجه نکردین و تازه میگین چیکار کردم ؟ 40 هزار تومن ناقابل رو داد دستم و رفتن ! قبض رو دادم دست خواهرم و گفتم : - تا قرون آخرشو ازت میگیرم بعد هم یک کپی از این قبض میگیرم و برات قاب میکنم با خودت ببری بزنی تو اتاقت که هر وقت چشمت به این قبض افتاده شرشر اشک بریزی و دیگه هوس قبرستون به سرت نیفته !!!!!!! هاهاها خیلی باحالی شیوا ... قربونت برم بیا بوست کنم ! - گمشو . خل و چل !!!! وقتی رسیدیم خانم هوس کرد قبر تمام فک و فامیل رو زیارت کنه و من بدبخت هم هی زنگ میزدم به فلان فامیل و ازش شماره قطعه و ردیف میپرسیدم و اونها هم التماس دعا و تشکر از من که رفتم سر قبر کس و کارشون . اما نشون به اون نشون که این خواهر گاگول ما یک قطره اشک هم نریخت . موقع برگشتن بهش گفتم : - چی شد پس چرا گریه نکردی ؟ هی ... چه دنیای بی وفایی داریم شیوا ... همه میمیرن دیگه ! - میگم چرا گریه نکردی ؟ مگه خلم ؟ خب مردن دیگه . مگه من گریه کنم زنده میشن ؟ بیا زود برگردیم . گرمم شده . - من تو رو دوباره از خونه پرت کردم بیرون نری دوباره واسه من لشکر کشی کنی ها . ایندفعه اجدادت رو هم بیاری راهت نمیدما ! حالا هی منو حرص بده با این خنگول بازیهات . برگشتیم خونه و اول از همه هم پول جریمه رو ازش گرفتم اونم به دلار و بعد راهش دادم تو خونه . عصر هم هندونه قاچ کردم و رفتیم نشستیم توی آلاچیق و مشغول آب دادن به گلها شدم که یهو برگشت گفت : - شیوا من شلوار جین میخوام . خب به من چه ؟ برو بخر . - بیا با هم بریم بخریم . تو انگار یه چیزیت میشه ها ! اونجا که اینهمه شلوارهای خوب هست تو از اینجا میخوای بخری ؟ - اینجا ارزونه ! شلوار هم شلواره دیگه بعد هم میخوام پاچه هاشو ببرم و شلوارک کنم . یادم باشه شنبه برات یه وقت از دکتر هم بگیرم . - دکتر زنان ؟ دکتر زنان سرتو بخوره . دکتر روانشناس . تو وضعت خیلی خرابه !!!!!! خیلی شانس بیاری میبرنت امین آباد پیک نیک ! با هم رفتیم بازار قائم . چند جا رو که دیدیم یکی از مغازه ها مدلهاش چشمشو گرفت و رفتیم تو . داخل مغازه چند تا پسر سوسول و مو قشنگ بودن و با دیدن ما خودشونو جمع و جور کردن و شروع کردن شلوارها رو نشونمون دادن . بعد از اینکه همه قفسه های لباسهاشون رو خواهرم ریخت پایین بالاخره یه شلوار رو انتخاب کرد و رفت توی اتاق پروو تا بپوشه ! اندازه ش نبود و هر کاری هم کرد از کونش بالا نیومد و سایز بزرگتر هم نداشت ! دست از پا درازتر برگشتیم . یاد پاتن جامعه افتادم . بردمش اونجا و رفتیم داخل . زده بود 50% تخفیف . بهتر از این نمیشد . آدم خل و چلی که شلوار جین نو بخره و شلوار برموداش کنه لیاقتش همین شلوارهای زپرتیه . بعد از کلی صف ایستادن بالاخره رسیدیم جلوی فروشنده و خواهرم هم مانتوشو زد بالا و فروشنده هم سایزش رو چشمی انتخاب کرد و داد بهش و رفتیم برای پروو . رفت تو تا بپوشه . دو دقیقه بعد درو باز کرد که شلوارو بده ببرم یه سایز بزرگتر بگیرم و باز کردن در همان و همه سرها برگشتن به سمت اتاقک پروو همان . نگو خانم لخت ایستاده بود و خیال کرده بود اینجا هم خارجه که کسی به لخت آدم هم نگاه نمیکنه . زود هلش دادم تو و درو بستم و با کلی خجالت رفتم شلوارو عوض کردم و آوردم و بالاخره اندازه ش شد و گرفتیم و اومدیم بیرون . موقع برگشتن خانم هوس بستنی کردن و مرتیکه هم پاشو کرد تو یه کفش که بستنی منصور !!!! رفتیم بستنی بگیریم . خواهرم گفت برای من یک کیلو بستنی میوه ای بگیر . - خره ! یک کیلو بستنی بخوری که میمیری !!!!! من هوس بستنی کردم . - کارد بخوره تو اون شکمت !! این هوسه یا خودکشی ؟ مرتیکه هم میوه ای خواست و منم یه بستنی نونی گرفتم ! وقتی برگشتم دیدم یه قبض جریمه روی برف پاکن ماشینه ! - اینو کی گذاشته ؟ پلیسه اومد گفت اینجا مطلقن ممنوعه و نمیشه توقف کنین ! - تو هیچی نگفتی ؟ چرا ! ازش تشکر کردم ولی عصبانی شد و جریمه کرد . - تشکر کردی ؟؟؟؟؟ چطوری تشکر کردی ؟ شستمو نشونش دادم دیگه و گفتم اوکی ولی عصبانی شد !!! - خاک تو سر ! اینجا ایرانه اونم فکر کرده بهش بیلاخ نشونش دادی گرفته جریمه کرده . به من چه اصلن ! بستنیمو بده بخورم آب شد ! - باشه اشکال نداره رفتیم خونه اول 20 هزار تومن پول جریمه رو میدی بعد میایی تو خونه وگرنه تا صبح بیرون میخوابی تا یاد بگیری چطوری تشکر کنی ! .. .. خلاصه اینم از امروز که 60 هزار تومن دولت رو پولدار تر کردیم . نوشته شده در ساعت 12:55 AM توسط No One
........................................................................................
|
سایت ها My Community سايت هاي خبري
دوستان Design By Shiva © 2001 |