فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Saturday, April 23, 2005
دنیای دوقلوها :

دو قلو بودن از بعضی جهات خیلی هیجان انگیزه و ماجراهایی رو خلق میکنه که خیلی ها دوست دارن تجربه ش کنن . برای نمونه شباهت زیاد دوقولوهایی که حتا باعث میشه والدین هم در تشخیص فرزندانشون دچار اشتباه بشن , خودش حکایت جذابیه . از طرفی میشه با همین روش سوء استفاده های زیادی کرد . چه برای خروج از کشور , چه موقع درس خوندن در مدرسه , چه موقع امتحان دادن و حتا در مورد ازدواج :

چند سال قبل وقتی خواهرم ازدواج کرد , شوهرش ازش قول گرفته بود وقتی بچه دار شد دیگه کار نکنه و بشینه خونه و مراقب بچه ها باشه ! اما خواهرم که درست همون روزها توی کارش پیشرفت زیادی کرده بود , دلش نمیخواست نتیجه سالها زحمات و درس خوندن و تحقیقاتش رو رها کنه و بقول معروف بره بشینه کهنه شور بچه بشه !!!!! در ظاهر قبول کرده بود که خودش رو بارخرید کنه ولی در واقع یواشکی به فعالیت هاش ادامه میداد و سعی کرده بود تلاشش رو 2 برابر کنه تا به زندگیش لطمه وارد نیاد . مادرم هم کمک حالش بود و همین باعث شده بود وقت بیشتری داشته باشه تا اینکه از چیزی که میترسید سرش اومد و اونم برنامه یک سمینار 3 روزه در جزیره کیش بود که باید حتمن میرفت و هیچ جور نمیشد نره و اگر هم نمیرفت نتیجه تمام این سالها به باد میرفت !
من و خواهرم و مادرم و خاله م نشستیم تا فکرامونو رو هم بذاریم که چیکار کنیم و آخر تنها نتیجه ای که گرفتن این بود که من نقش خواهرم رو بازی کنم تا اون بتونه با خیال راحت بره به این سفر 3 روزه . اما قسمت فجیع مساله , مورد اخلاقیش بود که اگه تو این مدت آغاشون هوس سان فرانسیسکو میکرد تکلیف من چی میشد این وسط و همین هم حرص خواهرم رو در آورده بود . چون زنها بطور ژنتیکی از هیچ رقیبی حتا خواهر هم تو زندگیشون خوششون نمیاد !!!!!!!!! از طرفی هم من چشم دیدن شوهر خواهرم رو نداشتم و هیچ جور راضی نمیشدم موقع هایی برم خونش که شوهرش باشه چه برسه به اینکه بخوام 3 روز و 3 شب هم پیش این مرتیکه لند و هور زندگی کنم ! خلاصه مادر و خواهرم ریختن سرم که الا و بلا باید قبول کنی و از طرفی هم خواهرم صد جور قسمم داد که مبادا دست از پا خطا کنی و تو این مدت هم چند تا چشمه یادم داد که اگه آغا یه وقت هوس بی ناموسی کرد چطوری دست به سرش کنم و .... !!!!!! خوشبختانه بچه ش هم کوچیک بود و زبون باز نکرده بود تا سوتی بده و شباهت ما هم اونقدر زیاد بود که حالا هم خیلی از موقع ها منو با مادرشون اشتباه میگیرن !

خلاصه همه مقدمات جور شد و صبح که شوهرش رفت سر کار من و مادرم رفتیم پیشش و اونم ساکش رو جمع کرد و رفت و من موندم و 3 روز پر دردسر !!!!!! مادرم هم قرار شد تو این 3 روز بمونه اینجا و مراقب من باشه تا یه وقت خرابکاری نکنم چون میدونست کله م بوی قرمه سبزی میده و صبر و حوصله مردها رو ندارم !!!!!!! حالا خیال نکنین 3 روز نقش یه زن رو بازی کردن کار ساده ایه و چیزی نیست ! اینکه باید رل بازی کنی و کارهایی انجام بدی که مردی از همسرش انتظار داره گاهی دیوانه کننده ست . خلاصه دوتایی رفتیم و غذایی آماده کردیم و بعد هم مادرم قرار شد مراقبت از بچه رو بعهده بگیره !! خلاصه روز تموم شد و شب رسید و چشمتون روز بد نبیه ! شوهرش اومد و طبق دستورات خواهرم رفتم دم در به استقبالش و و همون دم در هم منو فوری بغل کرد و یه لب کشدار ازم گرفت !!!!!!! تو اون لحظه فقط 2 تصویر تو مغزم شکل گرفت ! یه عدد تبر و گردن خواهرم !!!!!!!
بعد هم دست انداخت دور کمرم و رفتیم نشستیم توی هال و دستمو گرفت تو دستش و شروع کرد یک مشت دری وری گفتن از محل کارش و اتفاقات بی مزه و مزخرفی که اون روز براش افتاده بود ! حالا من هی حرص میخورم و مادرم هم هی چشم غره میره که خودتو کنترل کن ! نیم ساعتی به اراجیفش گوش دادم و بعد هم به بهانه آوردن قهوه رفتم آشپزخونه ! مادرم هم بلند شد دنبالم راه افتاد و شروع کرد در گوشی حرف زدن باهام و دلداری دادن و نصیحت کردن که برای خواهرت میکنی و غریبه نیست و ...
خلاصه این وضعیت تمومی نداشت ! این آغا هر جا که حوصله ش سر میرفت یا عشقش لبریز میشد فوری میپرید و یه لب از من میگرفت و مثلن عشقشو به من که همسر کذاییش بودم ابراز میکرد ! دیگه داشت حالم به هم میخورد و آخرین بار هم دیگه با دست پسش زدم و همین باعث شد کلی با تعجب نگاهم کنه و دلخور بشه !!!!!! مجبور شدم بهش بگم حالم خوب نیست و سرم درد میکنه و حوصله ندارم و بچه رو دادم دست مادرم و رفتم بخوابم تا از شرش راحت بشم !
زهی خیال باطل ! نیم ساعت بعد آغا هم اومد توی تخت و دست انداخت به لباس خوابم که مشغول بشه و دستشو گرفتم و گفتم : امشب حوصله ندارم میخوام بخوابم !!!!! بعد هم رومو کردم به دیوار و خوابیدم ! حالا مگه خوابم میبرد ؟ تصور اینکه کنار یه مرد غریبه باشی و راحت هم بخوابی ؟ تا صبح خواب به چشمم نرفت و هر چی آخوند و الاغ و و چهارپا بود شمردم تا خوابم ببره اما نشد که نشد . وقتی صبح رفت سر کار تازه چشمم گرم شد و تا ظهر خوابیدم ! ظهر هم با چشمها و صورت پف کرده بیدار شدم و جریانو به مادرم گفتم و بعد هم گوشی رو برداشتم و هر چی فحش تو دهنم بود به خواهرم دادم و گفتم همین امروز بر میگردی چون یک لحظه هم دیگه اینجا نمیمونم !
شروع کرد پشت تلفن گریه کردن و التماس کردن که فقط 2 روز دیگه بمون و میام جبران میکنم و ... ! نقطه ضعف منم گریه و حس حقوق بشریم قلمبه شد و نتونستم چیزی بگم ! خلاصه دوباره شب که آغا تشریف آوردن بساط بغل کردن و ماچ و بوسه براه بود تا وقت خواب ! قبل از خواب آقا رفتن دوش بگیرن و چند دقیقه بعد داد زد که لباسهامو بیار . حالا من جای لباسهاشو نمیدونستم و تند رفتم سراغ مادرم و دوتایی افتادیم تو جون دراور و بعد از کلی گشتن شورت و زیر پوش آغا رو پیدا کردیم و بردم بدم بهش . آقا تا در حموم رو باز کردم دیدم آغا مثل تارزان لخت و عور با آلت آخته (!) ایستاده وسط حموم و نیشش تا بناگوش بازه ! بعد هم دست منو گرفت و کشید تو و دست انداخت لباسهامو در بیاره ! شروع کردم مقاومت کردن و داد و بیداد کردن و بازم باعث تعجبش شد و با چشمهای گرد شده نگاهم کرد و کلی بهش بر خورد و پرسید چیزی شده ؟
" اینجور وقتها مردها رو که میشناسین , هزار جور فکر به سرشون میزنه که مبادا زیر سر خانم بلند شده و حالا بیا درستش کن "
گفتم نه و حوصله ندارم و زود از حموم رفتم بیرون و رفتم سراغ مادرم و تو بغلش زدم زیر گریه ! باز دوباره نصیحت کردن ها شروع شد و خلاصه اون شب هم تا صبح به خیر گذشت و فرداش خواهرم زنگ زد و ماوقع رو شنید و دادش رفت هوا که من دارم با این کارهام زندگیشو متلاشی میکنم !!!!!!!! منم شروع کردم باهاش فحش و دعوا که انتظار داری با شوهرت بخوابم و .. ؟ باز زد زیر گریه که بخاطر من یکمی باهاش ملایم باش و ... ! عجب گیری کرده بودم !!!! خلاصه قرار شد غذایی که آغا دوست داره رو براش درست کنیم و من و مادرم قرمه سبزی درست کردیم و منتظر شدیم که بیاد . شب وقتی اومد کلی سر سنگین بود و جواب سلامم رو هم نداد و صاف رفت تو اتاقش ! دیدم خیلی خرابکاری شده و رفتم تو اتاق و شروع کردم ناز کشیدن و یه ماجرای خیالی براش تعریف کردم و خلاصه با زور از دلش در آوردم و آوردمش سر میز شام . بعد از شام نشستم پیش مادرم و گفتم باید تا دیر وقت بیدار بمونی تا این بره بخوابه . خلاصه اونقدر نشستیم حرف زدیم که خسته شد و رفت خوابید . کمی بعد منم که فکر میکردم خوابیده با خیال راحت رفتم و تو تخت دراز کشیدم و یهو دیدم دو تا دست اومد طرفم و با همه هیکلش افتاد روم و آقا خلاصه کنم که اون شب ترتیب ما رو داد اونم به چه شکل فجیعی که بماند !!!!!!!!!!!! اما نتایج بدست اومده این بود که :

- با خواهرم یکسال قهر بودم !
- با مادرم یکماه حرف نمیزدم !
- زندگی خواهرم و شوهرش خیلی گرم تر شد از اون به بعد !
هنوز که هنوزه بعد از چند سالی که از اون زمان گدشته وقتی چشمم به شوهرش میافته بدنم میلرزه و خاطره اون شب کذایی رو بیاد میارم و کلی دلم به حال خواهرم میسوزه که شب به شب چه بلایی سرش میاد !

اما خودمونیم این آغا چنان پر انرژی بود که من هنوز که هنوزه مردی مثل اون ندیدم که بتونه منو چهار بار در یک ساعت ارضا کنه !!!!!!!!!!!!!! فتبارک الله ...



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001