فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Sunday, April 10, 2005
دنیای گدایان :

میگن گذایی هم عالمی داره مخصوصن تو ایران و بیخود نیست که میگن ایران زمین مهد گدایان ! از بچگی دل خوشی از گدا جماعت نداشتم ! شاید دلیلش این بود که خیلی شر بودم و با خواهرم که اونم توی شرارت دست کمی از من نداشت بلاهایی سر این گدا جماعت میآوردیم که همیشه پدر و مادرمون کلی دعوامون میکردن و کلی هم نفرین میشدیم از طرف گدایان نا محترم . از گذاشتن تشتک نوشابه کف دست گداهای کور گرفته تا پرت کردن کیسه آب رو سرشون , همه خاطرات زیبای دوران کودکیمه که فراموش نمیشه . اما نسل این گداها هنوز که هنوزه منقرض نشده و مثل آخوندها به حیاتشون ادامه میدن :

یادم نمیاد به گدایی کمک کرده باشم مگه اینکه کاری انجام میداده ! اونهایی که موسیقی مینواختن یا آواز میخوندن یا چیزی برای عرضه داشتن و یا به کورهای واقعی , بهشون پول میدادم ولی اونهایی که هیچ کار و هنری نداشتن و فقط پیغمبر و امام رو کفن میکردن و مزخرفات دموده شده ای از این دست رو بلغور میکردن , گوزم بهشون نمیدادم چه برسه به پول !
صبح قرار بود مرتیکه رو ببرم پارک دوچرخه سواری کنه . از در که اومدیم بیرون چشمم افتاد به گدایی که کنار دیوار خونه م نشسته بود و داشت پولهاش رو میشمرد ! حالا فکر نکنین داشت مشتی پول خرد و اسکناس های پاره و مچاله شده رو میشمرد ! یه دسته کلفت هزار تومنی دستش بود و مشغول شمردن اونها بود !!!!!!! به محض اینکه چشمش به من افتاد دسته پولها رو چپوند توی خشتکش و دستشو دراز کرد جلوم و شروع کرد چُس ناله کردن که فقیرم و بدبختم و یه کمکی بهم بکن و بچه هام گرسنه ن و .... !!!!! اعتنا نکردم و راهمونو کشیدیم و رفتیم .
موقع برگشتن بین راه دوباره چشمم افتاد به همون مردک گدا که نشسته بود دم یه خونه و باز هم داشت پول میشمرد . درست همون موقع در خونه باز شد و خانمی از در اومد بیرون . مردک دستشو گرفت جلوش و تقاضای پول کرد . اون خانم هم کیفشو باز کرد و یه هزاری از توش در آورد و پرت کرد جلوش و راهشو کشید و رفت !!!!!!! معمای اون دسته هزاری مشخص شد . تصمیم گرفتم کمی سر به سرش بذارم و دست کردم تو جیب مانتوم و چند تا پول خرد پیدا کردم . یه 25 تومنی و یه 50 تومنی و یه 5 تومنی . 5 تومنی رو برداشتم و باقی رو ریختم تو جیبم و راهمونو ادامه دادیم تا رسیدیم بهش . دوباره جلومو گرفت و تقاضای پول کرد . سکه 5 تومنی رو گذاشتم کف دستش و رد شدیم .. هنوز دو قدم برنداشته بودم که صدا کرد :
- اوی خانم .... اینو بدی به گدا قهر میکنه ! پولاتو خرج نکن ...
ببخشید شما نکنه دکترین یا مهندس ؟؟؟؟
- من ؟ من .. من .. اصلا به تو چه . نمیخوای پول بدی چرا گیر میدی ؟
من گیر دادم یا تو تنه لش ؟
اینو گه گفتم سکه رو انداخت جلوم و گفت : اصلن نمیخوام میخوای بدی پونصدی یا هزاری بده !
اینو که گفت یه لگد محکم زدم بهش و گفتم : قربونم بری .. گوزم بهت نمیدم مرتیکه پدر سوخته مفت خور تنه لش و راهمو کشیدم و رفتم !!!!
-
نزدیک ظهر بود که زنگ خونه رو زدن . رفتم پای آیفون و دیدم یه زن چادری پشت دره و غذا میخواد و داره هی آه و ناله میکنه . سرش هوار کشیدم و چند تا فحش بارش کردم و گذاشت رفت ! پنج دقیقه بعد دوباره زنگ زدن و اینبار یه زن دیگه بود ! انگار خانوادگی اومده بودن کاسبی ! باز شیطون رفت زیر جلدم و گفتم صبر کن الان برات غذا میارم ! فوری کمی از ناهاری که برای ظهر پخته بودمو ریختم تو یه ظرف یکبار مصرف و رفتم سر جعبه داروها و شیشه روغن کرچک رو برداشتم و خالی کردم روی غذا و با قاشق هم زدم و بعد بردم دم در و با یه خنده شیطانی ظرف غذا رو با کمال میل تقدیمش کردم ! ازم گرفت و کلی دعا کرد و رفت !!!!!!!! برگشتم داخل و نگاهی به ساعت انداختم و ذوق مرگ شدم :) فکر میکنم تا آخر عمرش دیگه از هیچ خونه ای تقاضای غذا نکنه !!!!!!
-
عصر مرتیکه مدام نق میزد که بریم بیرون و آخر تسلیم شدم و حاضر شدیم و رفتیم بستنی منصور بستنی بخوریم . ماشین رو پارک کردم و مرتیکه رو گذاشتم تو ماشین و درو قفل کردم و رفتم تو صف بستنی . موقع بگشتن از دور دیدم یکی کنار ماشینه . قدمهامو تند کردم و وقتی رسیدم به ماشین دیدم یه مرد گدا ایستاده کنار ماشین و مرتیکه هم هی داره براش شکلک در میاره . تا چشمش به من افتاد شروع کرد مشتی جفنگیات مذهبی رو سر هم کردن و آرزوی طول عمر و بقای عمر و ... . در کمال خونسردی نشستم تو ماشین و مشغول خوردن بستنی شدیم . اومد سمت پنجره من و زل زدن بهم تا منو از رو ببره . منم پر رو تر از اون آروم آروم بستنی رو میذاشتم دهنم و به به چه چه کنان میبلعیدم . وسطا دهنش آب افتاد و از رو رفت . از تو آینه دیدم رفت برای خودش یه بستنی خرید و نشست کنار دیوار و مشغول خوردن شد !!!!!!!
-
موقع برگشتن به خونه سر یه چراغ قرمز یهو یه چیزی افتاد رو شیشه ماشین و شروع کرد گند زدن به شیشه و مثلن تمیز کردن ! مد شده تا یه ماشین مدل بالا میبینن 4 چنگولی میافتن روش و شیشه پاک میکنن . طرف خیلی حرفه ای هم بود و با اسپری شیشه پاک کن " رایت " هم کار میکرد . اشاره کردم نمیخواد ! ول کن نبود ! شیشه رو کمی دادم پایین و گفتم نمیخوام تمیزه ! باز ادامه داد . شیشه رو کامل دادم پایین و گفتم نکن نمیخواد ! باز کار خودشو کرد ! آخر سرمو بردم بیرون و سرش هوار کشیدم و چند تا فحش آبدار بهش دادم که مرتیکه نفهم مشنگ پدر سگ , شیشه های به این تمیزی رو برای چی داری پاک میکنی و ریدی توش ؟؟؟؟ تا آخر ول کرد و رفت ! بماند نگاه راننده های دیگه رو ...
-
وقتی رسیدیم خونه شلنگ رو آوردم تا باغچه های بیرون خونه رو آب بدم که یهو چشمم افتاد به همون مرتیکه گدای صبح که داشت وسط بوته های خر زهره و شمشادها میشاشید !! شلنگ آب رو گرفتم روش و حسابی خیسش کردم . بیخود نبود خر زهره های ابلق نازنینم اینقدر بی حال شده بودن نگو این پدر سگ هی پاشون میشاشیده !!!!!!
..
..
اگه دقت کرده باشین تو جامعه ما همیشه یک عده سودجو و آدم رند و پست فطرت هستن که با استفاده از حربه دین و توسل به اعتقادات مذهبی مردم سعی در رسیدن به اهداف دور از دسترسشون در عرض یکشبانه روز هستن . این افراد از هر وسیله ای برای رسیدن به مقاصد خودشون استفاده میکنن و براشون چیزی مهم نیست الا مادیات . در این بین رفتار متظاهرانه و ریا کارانه این افراد باعث شده که مردم بی اعتماد بشن . طوریکه اگه ببینیم به دختری دارن تو خیابون و جلوی چشمشون تجاوز می کنن باز هم میگیم : کشکه ! اگه ببینیم دارن کسی رو تو خیابان میکشن جلوی چشم ما باز هم میگیم کاسه ای زیر نمی کاسه ست . اگه کسی واقعا محتاج باشه و کیفشو گم کرده باشه و بیاد بهت بگه یه مقدار کمک کن تا برم به خونه م , چند تا فحش بهش میدی و رد میشی چون توی ایران از غریزه انسان دوستی ایرانی جماعت سوء استفاده شده و باعث شده که همه به سایه حتی خودشون هم شک داشته باشن و باعث و بانی اون فکر میکنین گداها باشن یا اعتقادات مسخره و مذهبی مردم ما ؟؟؟؟؟؟؟



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001