فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Monday, April 14, 2003
بچه ننه ( 2 ) :

بعد از ناهار رفتیم استودیوی دوست علی برای تست آواز ! اولین بار بود که به پشت صحنه یک استودیو میرفتم ! اینجا کجا و کلاس آواز کجا ! سینتی سایزر و یک عالمه آمپلی فایر و آلات موسقی ! چند تا متن دادن بهم و شروع شد ! خیلی خسته کننده اما در عوض جداب بود ! میخواستن چند تا آهنگ رو میکس کنن و احتیاج به یک صدای گوش خراش و جیغ جیغو داشتن و من کاندید شده بودم ! ساعت حدودای 8 بود که اومدیم بیرون . علی رو رسوندم و خودم برگشتم خونه .
وقتی پا داخل سالون گذاشتم مامان با صورت سرخ از عصبانیت اومد جلوم ! می دونستم که باید منتظر طوفان باشم ولی برای اولین بار سعی کردم خونسرد باشم و نشون بدم نمیترسم ! این بود که راهمو کشیدم و رفتم به سمت طبقه بالا " اطاقم " ....
- کجا ؟ تشریف بیارین پایین شازده خانوم !
میدونستم که امشب باز هم ماجرا داریم . هر وقت مامان عصبانی میشد شمر هم جلودارش نبود حتی بابا ! بقول خودش هر کدوم از اعضای خانواده که بر خلاف میل و نظراتش کاری رو انجام میدادند که به خیالش باعث آبروریزی و کسر شان خانواده میشد , باید توجیه می کردشون ! بابا طبق معمول چپپیده بود تو کتاب خونه و خودش رو درگیر نمیکرد ! اون دوتا وروجک هم که بی شباهت به شیطونک های پاسور نبودند هم با ژست احمقانه ای روی مبل های راحتی نشسته بودن و داشتن یک تاتر زنده رو میدیدند که تا دقایقی دیگه به اوج خشونت کشیده میشد ! برای اولین بار ایستادم روبروی مامان , درست سینه به سینه هم ! زل زد تو چشمهام و با فریاد گفت :
- اگه خودم مطمئن نبودم که تو رو زاییدم شک میکردم که تو دختره چشم سفید رو از سر راه بر نداشتم ! تو هیچ چیزت به خواهرات نرفته ! مخصوصا غرور و اعتماد به نفس احمقانت ! حالا بفرمایین کجا بودین تا این وقت شب ؟ چرا موبایلت خاموش بود ؟
تمام جراتم رو جمع کردم و گفتم : پیش دوستم بودم ...
- پیش دوستت یا اون پسره لندهور فاسد که ....
میدونستم که مامان میخواد بهش توهین کنه و برای همین برخلاف اینکه میدونستم کسی حرفش رو قطع کنه دیوونه میشه گفتم : مامان خواهش میکنم به علی توهین نکن ! ناسلامتی خواهرزادتونه در ضمن من امروز یک قرارداد کاری بستم و میخوام کار کنم ..
- تو غلط میکنی دختره پر رو ...... اینو گفت و کشیده اش نشست توی صورتم ...
مامان ...
- تا وقتی تو این خونه هستی باید طبق اصولی که من تعریف میکنم رفتار کنی ! وگرنه باید بری بیرون ! حالا تصمیم بگیر ... همین حالا یا حرف منو گوش میدی یا بیرون.... !
باشه من از این خونه میرم ! دیگه هم هیچ وقت پامو اینجا نمیگذارم ! و راه افتادم به سمت اطاقم ! نصمیمم رو گرفته بودم و باید بهش نشون میدادم من دیگه بچه نیستم که برای آب خوردن هم باید ازش اجازه میگرفتم ! ساکم رو برداشتم و چند تیکه لباس و شناسنامه و پاسپورت و مدارکم رو ریختم توش و درشو بستم ! رفتم سراغ کشو میز توالت و همه طلاها رو ریختم توی یک کیسه نایلون و اومدم بیرون ! مامان هنوز اونجا بود انگار باور نمیکرد که حرفم رو عملی کنم ! اومدم جلوش و کیسه طلاها رو دادم دستش و گفتم :
اینا رو هم جلوی همه میدم بهتون که نگین دزدی کردم یا با پول این کثافت ها رفتم بیرون! اینم موبایل و اینم سوئیچ ماشین , هدایای ارزنده شما تقدیم به خودتون ! میخوام ثابت کنم بدون اینها هم میشه زندگی کرد و اونو توی بهت باقی گذاشتم و زدم بیرون و درو محکم پشت سرم بستم ....
وسط خیابون تو تاریکی کوچه که رسیدم بغضم ترکید ... با همون حال راه افتادم به سمت خیابون اصلی ... وقتی کمی آروم شدم تازه به این فکر افتادم که کجا برم ؟ ساعت 10 شب بود و سرگردون توی خیابونها داشتم راه میرفتم . داشتم پشیمون میشدم که یاد علی افتادم .. یه تلفن عمومی پیدا کردم و بهش زنگ زدم . طبق معمول اشغال بود ! حتما رفته بود تو اینترنت ! اینقدر زنگ زدم تا تماسش قطع شد و گوشی رو برداشت !
الو ؟؟؟؟؟؟
- سلام علی ...
زهر مار مزاحم ! باز من رفتم تو اینترنت تو زنگ زدنت گرفت ؟
- گوش کن باید ببینمت !
این وقت شب ؟
- من از خونه اومدم بیرون ! دعوام شد با مامان !
چی ؟؟؟؟ برو بابا ! باز رفتی کتاب داستان خوندی و منو گذاشتی سر کار ؟
- نه ! باور کن ... الان تو خیابونم و زدم زیر گریه ..
اه ... جدی میگی ؟
- آره ... جدیه جدی !
همون جا وایسا . آدرستو بده بیام دنبالت جایی نری !
.......
20 دقیقه بعد :
تو ماشین کنار علی نشستم و دارم مثل احمق ها اشک میریزم !
تو باز زد به سرت ؟ مثل خاله میمونی یهو قاطی میکنی و همه چیزو خراب میکنی !
- مگه تو نگفتی بچه ننه نباشم ؟ منم تصمیم گرفتم رو پای خودم بایستم! دیگه هم پا نمیذارم تو اون خونه !
من شوخی کردم دیوونه ! آخه تو با این وضع تربیتیت که فاتحه ات خوندس ! حالا میخوای چیکار کنی ؟ پول داری؟
- نه .... چرا ... یکم تو ملی کارتم پول دارم !
چقدر داری ؟
- فکر کنم 3 - 4 تومنی بشه !
آخی بمیرم برات 3 - 4 میلیون پول داری بعدم میگی یکم پول دارم ؟ تو دیوونه ای به خدا .. هاهاها
- کوفت نخند ! حالا بگو چیکار کنم ؟
بذار فکر کنم ..... خونه ما که نمیشه بیایی ! خاله با مامانت دستشون یکیه! میمونه هتل . اونم که نمیشه ! پس میمونه آلونک من !
- منو می خوای بفرستی تو اون خراب شده ؟
خوب چیکار کنم تو جای دیگه سراغ داری ؟
- نه !
پس بریم .....
نیم ساعت بعد رسیدیم ... یک مجتمع آپارتمانی بزرگ که یک طبقه اش مال پسر خالم بود و از اونجا بعنوان رفع حاجت!! استفاده میکرد ! سوار آسانسور شدیم و رفتیم بالا طبقه 4 ! درو باز کرد و وارد شدیم ! بوی گندی به مشام میخورد ..... ! چراغ که روشن شد چند تا سوسک راه افتادن ! یک جیغ بنفش کشیدم و در رفتم ! پسر خالم هم مجبور شد همه جا رو بگرده و سوسک ها رو بکشه تا بیام تو ... واقعا هم آلونک بود ! یک تخت توی یکی از اتاق ها بود که معلوم بود برای چه منظوری ازش استفده میشه ! کل کف خونه پارکت بود و چند سانت خاک روش نشسته بود و رد پا میموند روش ! 2 تا هم صندلی قراضه زینت بخش هال و پذیراییش بود . گوشه کنار هم پر از ته سیگار و قوطی های آبجو و شیشه های مشروب و ظرفهای یکبار مصرف غذا و دستمال کاغذی بود ! پنجره ها رو باز کردم تا هوا عوض بشه ! شیشه ها هم کثافت بود و انگار گل مالیده بودن ! گفتم :
- اینجا چند وقته تمیز نشده ؟
از وقتی که بابا دادش بهم ! یه 2 - 3 سالی میشه ! حالا چطوره ؟ میمونی اینجا ؟
- آره چاره چیه اما با این وضع نمیشه باید تمیز بشه و لوازم بیاد توش ! فردا دو تا کارگر بیار اینجا رو تمیز کنن !
به ! نشد دیگه ! مگه نمیخواهی آدم بشی ؟ پس خودت باید تمیز کنی ! تک و تنها ! حالا چون دلم برات میسوزه منم میام کمکت !
- لطف میکنی !!! علی من گرسنمه ! خسته هم هستم .
لابد من باید برم غذا بخرم ؟ پوف ! بمون اینجا تا برم و بیام ... !
- من میترسم تنهایی منم باهات میام ...
باز که بچه ننه شدی ! گفتم بمون تا برگردم ! از فردا باید تنها اینجا باشی پس بمون تا عادت کنی ....

علی رفت و نشستم رو یکی از صندلی ها .. جیر جیرش رفت هوا ! از خستگی و استرس چشم هام سنگین شد و خوابم برد ...

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001