فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Thursday, April 03, 2003
سیزده بدر و چاخان روز سیزدهم :

بالاخره بعد از 15 سال من رفتم 13 بدر! تا دیشب فکر میکردم امروز هم مثل سالهای قبل میشینم خونه کنار گلدونهام تو پاسیو و مثل احمقها دو تا ساقه نازک نخل مردابم رو گره میزنم تا عقلم شکوفا بشه ! اما امروز اوضاع فرق کرد و خیلی خوش گذشت واقعا عالی بود :

تا ساعت 4 داشتم کتاب میخوندم که دوستم زنگ زد :
سلام
- سلام خوبی ؟
باز که صدات گرفته ! بذار حدس بزنم : یا از صبح با کسی حرف نزدی یا مثل احمق ها آبغوره گرفتی !
- هیچ کدوم . امروز اصلا حوصله ندارم !
پس تازه شدی مثل من ! بلند شو بیا دنبالم بریم بگردیم !
ول کن تو هم تو این سوت و کور کجا بریم بگردیم ؟ .... خلاصه طبق معمول شروع کرد منت کشی و کلی تیکه بارم کرد و در نهایت هم رگ ترکی منو بلند کرد و مجبورم کرد برم دنبالش ! با بی حوصلگی بلند شدم و رفتم دوش گرفتم و بعد هم لباس پوشیدم و سبزه خودمو که حالا دیگه کم مونده بود به لطف کودهای شیمیایی که به خوردش داده بودم گندم هم بده رو برداشتم و با خودم بردم تا توی مسیر , به آب بدمش ... سوار ماشین شدم و رفتم دنبالش ! باید از کجا میرفتم تا فلکه دوم تهران پارس ! یک مسافرت طولانی درون شهری اون هم با یک ترافیک اعصاب خورد کن ! بعد از یکساعت و نیم پشت ترافیک بودن رسیدم و دیدم مثل این مادر مرده ها یک گوشه خیابون کز کرده و چشم براهه ! با کلی غرغر و چشم غره سوار شد و راه افتادیم . از سمت پارک جنگلی لویزان مسیر رو انتخاب کردم به سمت نیاوران ! مردم زیادی کنار اتوبان و هر جایی که چمن و علفی روییده بود اطراق کرده بودن و مشغول هواخوری و تفریح و بازی بودن ! در این بین یک عده جوون موتور سوار هم در حال تک چرخ زدن جولان دادن توی اتوبان بودن . همینطور که به سمت نیاوران نزدیک میشدیم نوع ظاهر و برخوردها تغییر میکرد و از جواد بازار در میومد ! به دوستم گفتم : خوب اینم بیرون حالا بفرما چیش خوب بود ؟ همش که داریم دود میخوریم پشت ترافیک خنگول !
گفت خوب یکم بچرخ دیگه از خونه که بهتر بود یکمی هم منو با جاهای دیدنی خونتون آشنا کن !
عجب گیری کرده بودم ! نه دلم میاومد بندازمش بیرون نه حوصله این دیوونه بازی ها رو داشتم که جاهای تکراری رو بهش نشون بدم و خاطرات تلخ و دلگیر خودم زنده بشه ! تسلیم و حرکت .... رفتیم مثلا تهران گردی ! بردمش پارک نیاوران ! بزور جای پارکی پیدا کردم و پیاده شدیم و کمی گشت زدیم ! مردم همه روی چمنها نشسته بودن و مشغول گپ زدن بودن . پسر و دخترها مشغول توپ بازی و یا مخ زدن بودن ! عده ای هم لات و لوت مشغول دعوا و کارهای احمقانه و نیروی انتظامی هم طبق معمول مشغول گیر دادن به جوونها و خالی کردن عقده !
از بس شلوغ بود برگشتیم و گفتم دیگه پیاده نمیشم . بریم فقط چرخ بزنیم ! بردمش خونه گوگوش رو نشونش دادم ... حالا انگار خونه ملکه الیزابت بوده ! خیابان نیاوران نبش کوچه پاسداران ! یاد دورانی که مردم زنی رو میدیدن با عینک آفتابی و روسری کیپ که راه می افتاد برای خرید توی خیابانها و فقط عده ای انگشت شمار از مردم محلی جلوش رو میگرفتن و احوال پرسی کوتاهی می کردن و یادی از ایام خوش گذشته میکردن .... باقی رهگذرانی بودن بی اعتنا و ناآگاه ....
هوس کاخ نیاوران به سرم افتاده بود . با تردید رفتیم تا شاید باز باشه و گشتی بزنیم ! دیوارهای کنگره ای و سفید رنگش که معلوم شد قلبم به تپش افتاد ... چه دورانی بود ...
جلوی در اصلی کاخ ایستادم و دیدم درها همه بسته ست و سرباز جوونی از دور با دست اشاره کرد که توقف نکن و برو ... راه افتادیم . رفتیم پارک جمشیدیه ! اما بقدری شلوغ بود که نمیشد گشتی زد . هر دو میخواستیم گوشه دنجی رو پیدا کنیم و دور از هیاهوی اطراف باشیم اما دریغ ... . هوا تاریک شده بود و مثل غروبهای دلگیر جمعه بود . نه اون صداش در می اومد نه من ! هر دو ساکت تو فکر بودیم . اون به چی فکر میکرد و من به چی ؟ هیچ کدوم نمیدونستیم . نبش خیابان فیضیه خواستم سکوت رو بشکونم و گفتم این راه میخوره به جماران ! محل زندگی خمینی ! نمیدونستم باید مثل خوردن آب و لعنت فرستادن به روح یزید در اینجا هم این عمل رو تکرار میکردیم بدون خوردن آب و فقط با دیدن محل و لعنتی نثار روحش میکردیم ؟
تو ترافیک تجریش مرد کچلی داشت رد میشد و بلند بلند شعر پاورچین رو میخوند ... منم سرمو از پنجره در آوردم و بلند بلند خوندم دیوونه دیوونه دیوونه شو دیوونه .. از اون ور هم چند تا پسر شروع کردن .. دلم کسی رو نمیخواد فقط بخاطر تو .... و مردم هم همه نگاهشون زوم شد روی ما و کلی آبرو ریزی شد ! دوستم هم کلشو گرفته بود پایین و مدام منو فحش میداد ..
کم کم حالم داشت جا میاومد و هوس شیطونی کردم ! این بود که گیر دادم به چند تا پسر اینقدر آتیش ریختم تا تحریک شدن و با هم کورس گذاشتیم ! دوستم هی جیغ میزد که بسه دیوونه الان تصادف میکنیم اما من از رو نمیرفتم و خلاصه به لطف تکنولوژی برتر پیروز میدون ما شدیم و برای جلوگیری از هر گونه برخورد فیزیکی با شکست خورده ها مجبور شدم سریعا داخل خیابان پهلوی برم و توی شلوغی گم بشم .
گفتم میدونی کجا سریال پاورچین رو بازی میکردن ؟ گفت نه ! گفتم پس بزن بریم بهت نشون بدم ! چند دقیقه بعد تو خیابان فرشته بودیم و مقابل سفارت سابق یوگوسلاوی ! دیدن در سبز رنگ و آشنا شوق خاصی رو تو دلش انداخته بود . برگشتم و رفتیم برای خوردن شام . چند جا رفتیم اما جا برای نشستن نبود ! بوف تا خرخره پُر از آدم بود و عده ای هم سرپا بودن ! آخر گفتم بیا بریم یه جا که ساندویچ هاش به عمله خفه کن معروفه : هایدان ! پایین تر از ظفر نگه داشتم و پیاده شدم برم برای خریدن غذا ! صف طولانی کشیده شده بود ! همه از دم پسرهای بالا شهری با ظاهر تابلو . زمزمه ها و نگاههای دزدکی شروع شد ! پسری که جلوم بود شروع کرد به ارتباط برقرار کردن :
- فیلم دنیا رو دیدین ؟ خیلی سیاسیه !
بله دیدم اما اصلا سیاسی نیست ! طنز تلخ اجتماعیه !
- زیاد سینما میرین مثل اینکه ؟
آره خیلی هر چند سال یکبار ! ... سکوت و کف ....
- اینجا شعبه دیگه ای هم داره ؟
6 تا داره ! صادقیه , کیش و و و ...
- کیش هم رفتین ؟
فکر نمیکنی داری زیادی حرف میزنی ؟
- ببخشید ! سیگار میکشین ؟
اگه خوب باشه بدم نمیاد !
من PINE دارم ... می خواهین ؟
خواهر من وقتی تو قنداق بود از اینها میکشید ..... " سوسک شدن طرف "
15 دقیقه بعد ... شما چی می خواهین ؟ 2 تا مخصوص و یه چیپس !
- نوشابه چی بدم زرد یا سیاه ؟
منظورتون کانادا و کوک بود ؟
- مرسی کلاس !
کلاس تعطیله ! دو تا کانادا لطفا .... 2650 تومن میشه .
کنار ماشین و بغل جوب عرض خیابان پهلوی ایستادیم و مشغول خوردن شدیم ... ! بعد از اون هم سبزه رو برداشتیم و مشغول گره زدن شدیم ! من نصفش رو گره زدم و گفتم ایشالا تا صد سال آینده هم ازدواج نکنم ! اون هم مشغول شد و گفت خاک بر سرت ! من امیدوارم صد تا شوهر گیرم بیاد .... منم گفتم پس برو خانه عفاف باز کن و هر دو زدیم زیر خنده .... بعد هم به آب دادیمش و زل زدیم به دور شدنش ... هر دو پکر بودیم . نه حرفی نه حوصله ای ! انگار نحسی 13 بدجور ما رو گرفته بود . دوستم گفت داره دیرم میشه منو برسون تا یه جایی بقیه رو خودم میرم ... گفتم میرسونمت و از تو داشبورد سی دی برداشتم به سبک تفال زدن تا آهنگی گوش بدیم و از این حال بیاییم بیرون ! منصور جواد در اومد :
دیوونه دیوونه .... خاک بر سر بد صدای بد ترکیب ! درش آوردم و دومی رو گذاشتم .. شادمهر عقیلی بود ! یاد خواهرم افتادم که اولین بار این خواننده گل کرده بود یه روز بدو بدو اومد و گفت یه خواننده جدید اومده اسمش شادروان عقیلیه .... هاهاها ! اونم انداختم کنار و سومی رو گذاشتم : داریوش تریاکی ! آخر پشیمون شدم و خودم زدم زیر آواز و این ترانه احمقانه رو خوندم :
پشت این پنجره ها دل میگیره , غم و غصه دلو تو میدونی
وقتی از بخت خودم حرف میزنم , چشام اشک بارون میشه تو میدونی
عمریه غم تو دلم زندونیه , دله من زندون داره تو میدونی
هر چی بش میگم تو آزادی دیگه , میگه من دوسِت دارم تو میدونی
میخوام امشب با خودم شکوه کنم , شکوه های دلمو تو میدونی
بگم ای خدا چرا بختم سیاه ست , چرا بخت من سیاه ست تو میدونی ؟
پنجره بسته میشه شب میرسه , چشام آروم نداره تو میدونی
اگه امشب بگذره فردا میشه , مگه فردا چی میشه تو میدونی ....

نگاهم به دوستم افتاد که رد اشکی از صورتش معلوم بود و خودم هم دست کمی از اون نداشتم و صدام میلرزید و ادامه ندادم ... گذاشتمش دم خونشون .. اصرار کرد بیا تو گفتم امشب نه حوصله ندارم و روبوسی کردیم و خداحافطی و برگشتم خونه ... باز هم کوچه های نیاوران بود و سکوت و سیاهی شب و نحسی سیزده هنوز باقی بود ....

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001