فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Wednesday, March 19, 2003
العجب ثُم العجب :
Oh my GOD حسین , یکی منو بگیره ... از ترس شاشیدم بهت .... هاها بقول اون دوست عزیزم سیک تیر محسن جان . در ضمن عزیزم کون چیز خیلی خوبیه چون کلی پر فایده اس برای مثال ریدن به هیکل تو و امثال تو و یا تفال زدن بهش و گفتن این کلمه سحر آمیز یعنی به کونم .... البته پشم هم همین عمل رو انجام میده . راستی بابای من 2 تا چیز دیگه هم داره که میتونه بتو قرض بده از همونها که تو نداری حالا به اینورش یا اونورش کدوم ورش ؟ انتخاب با شما آغا محسن . اما ای میل .. شتر در خواب بیند پنبه دانه باقیشم که میدونی ؟ پس برو تو آب نمک تا نامه ام بدستت برسه .. هاها . راستی من دوست دارم دره سایتم تخته بشه تو رو سننه ؟ فضول رو بردن مُلا خونه گفتن رآکتورش تعطیله .... اگه وزارت سیشطلاعاتت اینقدر بدبخت شده که کار و زندگیش رو ول کنه بیاد دهن تو و عورتین نسوان خانوادت رو گل بگیره و سایت منو تخته کنه مطمئن باش می تونه با کشک برابری کنه . یعنی توی مشنگ نمیدونی اینجا تخته بشه میشه رفت و جای دیگه سرقفلی گرفت ؟ تونستی افکار من و کل شبکه اینترنت رو تخته کن نابغه . راستی واسه امامت هم اسپند دود کن تا نفرین های من گریبانش رو نگیره . همینطور برای هوش سرشار خودت بگو مامان جونت اسپند دود کنن و بزنن به در و تخته تا بچه اش چشم نخوره ... حیف این همه استعداد نیست ؟
فتبارک الاه احسن الخالقین , خدایا چه آفریدی ؟ ریدی .... تکبیر.

آخرین بازارگردی سال 1381 :

دیروز زیر نم نم ملایم بارون و هوای مطبوع بهاری برای آخرین بار رفتم بازار تا آخرین خریدهام رو بکنم و از قافله قیمتها عقب نمونم . چون با این گرون شدن بنزین , صد تا کوفت و زهر مار دیگه هم گرون میشه ... ساعت 11 صبح راه افتادم به سمت بازار و بعد از یکساعت که توی ترافیک اعصابم حسابی خورد شد , نزدیکی های بازار پیاده شدم .. بقدری آدم و ماشین و موتور توی خیابان بود که آدم سرسام میگرفت ! انگار تمام مردم تهران تصمیم گرفته بودن فقط در این روز بیان برای خرید ! حکایت ایرانی جماعت خیلی غریبه .. همه میخوابن و درست 1 ساعت مونده به سال تحویل تازه یادشون می افته چکار باید بکنن و هول هولکی شروع می کنن به خرید وکار کردن و .... خلاصه مسیری که بطور عادی در عرض 15 دقیقه طی میشد تا به ورودی مسجد شاه برسم نیم ساعت طول کشید ! بماند که پهلوهام خورد و خاکشیر شد و نفسم بند اومد از بس تنه زدن بهم ! تو این وسط دلم واسه یه دختر کوچولو سوخت که توی این شلوغی ها زانوم چنان خورد تو کمرش که جیغش رفت هوا ... انگار بازار جای بچه ست اون هم توی این هیرو ویری !
بالاخره با کلی دست و پا زدن و تقلا تونستم وارد مسجد شاه بشم و بسمت دالانهای ورودیش راه افتادم و بعد هم وارد بازار شدم . جمعیت موج میزد و باربرها هم با چرخهای دستیشون راه رو بند آورده بودن ... از بازار کویتی ها خواستم شروع کنم اما توی این شلوعی راه به جایی نبردم و بهمراه جمعیت کشیده شدم به سمت بازار زرگرها و ساعت . کمی خلوت تر بود و تونستم کمی بچرخم . کلی گشتم دنبال نمایندگی سرتینا و دادم بند ساعتم رو عوض کنن و بعد هم یک باطری انداخت و شد 35 تومن ! مفت ! تو این مملکت باید فقط دزدی کرد و کلاه برداری وگرنه نمیشه حتی نون بربری هم پیدا کرد و خورد ..
از اونجا رفتم به سمت پاساژ منصور که مرکز لوازم آرایش هست . می خواستم برای بابا ست ژیلت بخرم عیدی و گذرم افتاد به یک پیرمرد عرب که فارسی رو با لهجه غلیظ عربی صحبت میکرد و هیچی نمیشد از حرفهاش فهمید . یک خودتراش و یک بسته 8 تایی تیغ و ژل زیر بغل و ژل صورت و افتر شیو شد ناقابل 60 هزار تومن ! با کلی چک و چونه زدن با این مرتیکه گدای عرب سوسمار خور آخر 1000 تومن تخفیف گرفتم .. چقدر زیاد ! از اونجا رفتم بسمت بازار کویتی ها .. نرسیده به اونجا دیدم صدای داد و بیداد میاد و کیپ تا کیپ آدم ایستاده ... بماند که هر کی هم که رد میشد فلانشو به ما میمالید و فیض میبرد تو این شلوغی ... دیدم کار به کتک کاری کشید و فرار کردم ! احتمالا مساله ناموسی بوده چون توی بازار , انگولک کردن فراوونه و هیچ زنی بدون تبرک باسن شریفه نمیتونه از بازار بیرون بره ! یک مساله خیلی جالب اینه که توی محیط بازار تنها حرفهایی که زیاد به گوش میرسه فحش خوار و مادره که مثل نقل و نبات رد و بدل میشه حتی توی صحبتهای عادی .
شروع به گشتن کردم که رسیدم به یک راسته که فقط شورت و کرست گذاشته بودن ... اونهم به سبکی وقیحانه .. هاها .. کرست ها رو تو قابشون روزنامه چپونده بودن تا قلمبه بشه و ردیف به ردیف همه رو چیده بودن اونهم در چه رنگهای دهاتی ای ! شورت ها هم صد رحمت به شورتهای مامان دوز ! اکثر مردم به لباس زیر هیچ اهمیتی نمیدن ! مردها که خیلی هاشون اصلا شورت نمیپوشن ! زنها هم که بیشتری ها شورت و کرست هاشون در رفته و وصله پینه داره ! یا کش کرستشون در رفته یا فنرش .. انگار فقط باید به لباس رو و ظاهر اهمیت داد . آقا ما یه بار رفتیم انجمن اولیا مربیان این خواهرمون و ما رو چپوندن تو نماز خونه مدرسه و اینجا بود که حال تعدادی از زنها شلخته کلی گرفته شده بود بیشتری ها جورابهای در زفته و بد رنگ و وصله پینه دار و یا پای برهنه مثل گداها بودن !
خلاصه چیز بدرد بخوری ندیدم و رفتم عطر بخرم . یک جا بود که شیشه های بزرگ عطر و ادکلن رو چیده بود و کلی هم دختر و پسر دورش جمع شده بودن رفتم ببینم چه خبره دیدم فروشنده داره از توی شیشه های بزرگ با سرنگ عطر میکشه و توی شیشه های کوچک میریزه و میده دستشون ! وقتی پرسیدم اینا چیه گفت : اسانس ! زیاد که سوال کردم فهمیدم اینها اسانسهای خالص عطرهاست که به خاطر ارزون بودن همه میخرن و درست مثل عطر مشهدی چرب هستن و بوی خیلی تندی دارن و جالب اینجاست که همون اندازه از اون عطر با قیمت بالای 30 تومن فروش میره در صورتیکه اسانس همون عطر 3000 تومن قیمت داره بدون هیچ فرقی از نظر بو !
بوی کباب پر شده بود تو بازار و دهنم آب افتاده بود ... رفتم سراغ چلوکبابی شرف الاسلام تا به آرزوی دیرینه خودم برسم ! اما بقدری شلوغ بود که منصرف شدم !تازه بعد که سفار ش میدادم باید انتظار میکشیدم که میزها خالی بشن . این بود که برگشتم و راه افتادم بسمت منزل . تا ناصر خسرو یاده رفتم و همین که پیچیدم بالا دیدم تا نصف خیابن آدم ایتاده برای تاکسی ... مطمئن بودم هیچی گیرم نمیاد این بود که پیاده راه افتادم به سمت توپ خونه ! در طول راه مناظر جالبی دیدم :
ساندویچ فروشی های جوادی سرشون حسابی شلوغ بود اکثر مشتری ها هم دخترها و یا عده ای از مردهای جواد بودن با قیافه های تابلو ... آروم راه میرفتم تا ببینم چی میفروشن ! چیزی بود شکل کتلت که لای نون ساندویچی میگذاشتن و با کلم و سس مایونز لاشو پر میکردن و میدادن دست مشتری ! بعدا فهمیدم اسمش فلافل بود " نخود چرخ شده با سیر که توی روغن سرخ میکنن " دخترهای اقدس هم کنار جوب نشسته بودن یا روی زمین و مشغول خوردن بودن .. ظرف روغن چنان در حال جوشیدن بود انگار که دارن قیر آب میکنن و بوی روغن سوخته توی خیابان پیچیده بود ... کمی جلوتر یک زن معلوم الحال با ظاهری تابلو در حال تور زدن مشتری بود .. اونو با هم کیشان خودش توی ونک مقایسه کردم و ناخودآگاه خندم گرفت ! این ظاهر جواد پسند کجا و اون ظاهر سوسول پسند کجا ؟ کفش نقره ای پاشنه پهن با جوراب نایلون مشکی و شلواز کرپ سفید یا شیری و مانتوی سرمه ای و روسری شالی زرشکی و موهای حنا زده شده و صورتی با آرایشی ناشیانه و کثیف .... این کجا و موهای مش کرده و بلوند و ابروهای مرتب و پوستی تمیز شده و سفید و عینک افتابی و مانتو روسری همرنگ و ست و .. کجا ؟
رسیدم به توپ خونه و از دور مرد معتادی رو دیدم که از کثافت سیاه و وحشتناک به نظر می اومد ! وقتی از کنارش رد شدم بوی گندش نفسم رو بند آورد ... باید پشت کاپشنش می نوشتم : www.Hamam.Com ... آخه چند وقت پیش بود که ماشینم حسابی کثیف بودو وقت نکرده بودم بدم بشورنش ! رفته بودم جایی و وقتی برکشته بودم دیدم رو شیشه عقب با انگشت نوشتن : www.Karvash .Com هاهاها ذوق ایرانی جماعت بیینظیره ...
میدون توپخونه طبق معمول بساط سی دی فروش ها براه بود و جالب این بود که هر کی منو میدید شروع میکرد : پاسور , مشروب , فیلم سوپر ایرانی و خارجی , پوستر .... دیوانه ها ! دلم میخواست می کوبیدم تو سرشون ! چشمم افتاد به این بامیه های دراز ! هر وقت اینها رو میبینم یاد دودول میافتم نمیدونم چرا .... ! کمی جلوتر مردی هم ساندویچ های حاضری می فروخت 150 تومن ! این کجا و ساندویچ های 2500 تومنی بالا شهر کجا ؟ باز هم ایستادم تاکسی گیرم بیاد اما با دیدن جمعیت وحشت کردم و مجبور شدم دوباره پیاده برم تا بازار کویتی های استانبول !
20 دقیقه بعد اونجا بودم و از پله ها رفتم پایین تا برای خواهر زاده ام آدیداس بگیرم و برای خودم هم یک کفش برای پیاده روی !
با یک دور گشتن توی پاساژ به یک نتیجه جالب رسیدم که فرق بازار کویتی های اینجا با بازار چی بوده ... WOW ... اونجا جواد بازار بود و اینجا همه بچه پولدارها و سوسول ها ! همه با دوست دخترهاشون بودن و ظاهرها همه مد روز .. موهای بلند یا خط ریشها و ریشهای عجیب و غریب و رفتارهای اوا خواهرانه و سیگاری گوشه لب ... فکر کنم اینها اگه بازار میرفتم همه حامله شده بر میگشتن .. هاهاها
قیمتها وحشتناک بود زیر 75000 تومن کفشی نبود ! اگه چیز مناسبی می خواستی بگیری از نظر رنگ و جنس روی 80 - 90 تومن به بالا باید می رفتی ! خلاصه بعد از کلی گشتن اون چیزی که میخواستم رو پیدا کردم و رفتم تو ! از کیفم کاغدی که سایز پاشو نوشته بودم در آوردنم و با کلی وسواس کفش رو خواستم و مشغول برانداز کردنش شدم .. نکته جالب این بود که دستگاههای ملی کارت هم داشتن و میشد با کارتهای اعتباری خرید کرد و کلی کار منو راحت کرده بود که از بردن این همه پول راحت شده بودم .. قیمت مقطوع 105 هزار تومن بود !! اما ببینین چه اتفاقی می افته حالا :
گرونه !!
- خانم ما از همه ارزونتر میدیم !!
من پاساژ اونوری قیمت کردن 80 تومن !
- اونها اصل نیستن .
مهم نیست میرم از اونها میخرم ! و راه افتادن تصنعی بسمت در خروجی ....
- - حالا چرا ناراجت میشین ؟ جای چونه هم داره !
آخش چند ؟
95 تومن خیرشون ببینین ....
خداحافظ ...
- صبر کنین ! شما چند میخواهین ؟
هشتاد !
- هشتاد و پنج ... بی چونه !
هشتاد و دو تمام !
قبول .....
مطمئن هم هستم که این قیمت اقلا 30 تومن بالاتر از قیمت حقیقی کفش بود ! چند جا رو گشتم و در نهایت برای خودم هم کفشی پیدا کردم و اون هم به همین شکل از 96 تومن رسید به 64 تومن ! مفته به خدا ..... تازه من گداشون بودم اکثرا بالای 150 حتی 200 تومن هم میخریدن و توی یکی از مغازه ها دختری به فروشنده میگفت کدوم کفش مدل 2003 هست ! عجبا !
بعد از خرید کفش اومدم بالا تا برای خودم شلوار بخرم ... بعد از کلی گشتن بالاخره یکی رو انتخاب کردم و رفتم تو . بام آورد و موقع پروو شد ! کاری که ازش متنفرم ! رفتم تو و شروع کردم به پوشیدن ... حالا نگو این درش خراب بود و منم هواسم نبودو در هم نصفه باز شه بود و چه فیضی بردن فروشنده ها ! وقتی هم فهمیدم که کار تموم شده بود و موند برای ما کلی خجالت جون عمه ام ! هاها ... بعد از خریدها اومدم ایستادم تاکسی بگیرم که بعد از 20 دقیقه هیچی گیرم نیومد و در آخر دست به ترفند رایج زدم ... دربست !! همون ثانیه سوار شدم .. اما اینبار زیاد شانس نداشتم .. ماشین آغا بنزین تموم کرد درست نبش میرداماد و مجبور شدم دوباره تاکسی بگیرم تا تجریش ! اما وقتی سر 3 راه فلهک یاد هایدان و ساعت 3:30 بعد از ظهر و شکم گرسنه ام افتادم مجبور شدم پیاده بشم و رفتم برای شکم چرونی ! یک ساندویچ مخصوص سفارش دادم و اومدم بخورم که میز پر بود ! منم زدم سیم آخر و همون تو مثل جوادها شروع کردم ایستاده خوردن .. یک مردی اومده بود و 2 تا ساندویچ سفارش داده بود ! من خودم همیشه با 2 تا سیر میشم اما ساندویچ های اینجا بقدری بزرگ و پر ملات هست که یکی رو به زور می خوردم اما این آقا چنان میخورد که آدم وحشت میکرد ! کمی بعد دو تا زن از طبقه شریف عفاف اومدن و اونها هم کنار من ایستادن به خوردن ... من باید دکترای فاحشه شناسی بگیرم هاهاها ... یک گاز میزدن و یکساعت خودشون رو تو آینه نگاه میکردن و مدام پول میشمردن . این هم نوعیست .... بعد از خوردن رفتم دوباره تاکسی سوار شدم و رفتم صاف خونه ...
توی 5 ساعت خرید کردن , ناقابل حدود 300 هزار تومن خرج کرده بودم . مملکت امام زمانه دیگه .... خلاصه این هم از آخرین سفرنامه ما در سال 81 .

~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001