فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Sunday, March 16, 2003
حسین پارتی " شام غریبان " :

این مطلب رو فقط بخاطر گل روی یک عده آخوند زاده حزب الاهی که جدیدا اومدن به سایتم مینویسم تا از پرتو الهی وجود من مشعشع بشن و نور ایمانشون فزونی بگیره . هر کی هم ناراحت میشه یا فکر میکنه با خوندن این مطالب اسلام و آخوندیسم به خطر میافته میتونه روی |X| کلیک کنه و محترمانه بره وگرنه اگه مزخرف بار من بکنه با زبون خاص خودم ترتیبش رو میدم ! " این یعنی گربه رو دم مستراح کشتن "

3 سال قبل اولین بار بود که رفتم به مراسم شام غریبان " حسین پارتی " مثل برج زهر مار نشسته بودم و حیرون این بودم که این آدمهای مشنگ دارن برای چی و بخاطر کی گریه و زاری میکنن و اشک تمساح میریزن ! در نهایت هم چیزی نفهمیدم و برگشتم خونه ! اما امسال این مراسم حال و هوای خاصی داشت که برام جدا در پایان سال پر بار 2561 خاطره انگیز شد ! ساعت 7 بعد از ظهر بود که دوستم زنگ زد و گفت میایی بریم حسین پارتی ؟ اولش ناز کردم و گفتم نه و حوصله ندارم و ..... که اینقدر اصرار کرد تا راضی شدم . طبق معمول باید تیریپ مشکی میزدیم مثل شب , سر تا پا سیاه شده بودیم اما از زیر بلوز قرمز گوجه ای پوشیده بودم به احترام خون حسین ! درست شکل زینب کماندوها شده بودیم و فقط مونده بود صورت هامونم مثل حاجی فیروز سیاه کنیم و یه دایره زنگی دستمون بگیریم و بابا کرم برقصیم . قبل از رفتن هم رفتیم از بقالی سر کوچه چند تا بسته شمع مثلا بدون اشک خریدیم که این شمعها هم از برکت این شب مبارک شُرشُر اشک میریختن در سوگ حسین و هنوز 5 دقیقه نمیکشید که نابود میشن ! اولین جایی که رفتیم گیشا بود طبق خبرگذاری شایعه پرس گیشا حسابی شلوغ شده بود و جون میداد برای فیض بردن . صحنه ها واقعا رویایی بودن از کانال گیشا به بالا دو طرف خیابان پسرها و دخترها در هم آمیخته بودن و دست در دست هم مراسم جذاب و دیدنی حسین پارتی رو به میمنت برگذار میکردن . آدم رو یاد Unpluge می انداخت... همه شمعی در دست یا راه میرفتن یا لب جوی آب و کنار خیابان نشسته بودن و چند عدد شمع کنارشون روشن کرده بودن و گرم دل دادن و قلوه گرفتن بودن .
خلاصه ما هم ماشین رو پارک کردیم و با یک بسته شمع قاطی جمعیت شدیم و شمع ها رو روشن کردیم و راه افتادیم در طول مسیر بازار متلک و تیکه و انگولک کردن هم براه بود هر کسی از راه میرسید یه حالی به این باسن مبارکه میداد انگار که حسینیه ست و باید تبرک کنن و طبیعتا عکس العمل ما یعنی فحش هم پشت بندش بود . سیگارت " ترقه " هم که مثل نقل و نبات زیر پامون منفجر می شد ! از شما چه پنهون ما هم خودمون کافر بودیم و تو جیب شلوار پسرها و مانتوی دخترها سیگارت میانداختیم و غش غش میخندیدیم . گرچه خودمون هم از انفجار بی نصیب نموندیم ! خلاصه بعد از اینکه خیابون رو چند بار از بالا تا پایین متر کردیم و حوصله مون سر رفت و پرتو شمع ها خاموشی گرفت , برگشتیم تو ماشین و رفتیم به سمت امیر آباد :
ساعت 9:30 :
حوالی میدان گلها چادر زده بودن و داشتن نذری میدادن و یک عده شیرین عسل هم سینه زنی و زنجیر زنی میکردن ! اما باز هم محفل شمع و گل و پروانه براه بود ! کم کم گرسنمون شده بود ! آخر رفتیم از یک بقالی چیپس و ماست موسیر چکیده خریدیم با دو تا دلستر " آبجو اسلامی " و خوردیم و کمی ته دلمون رو گرفت ! غذا فقط به کسانی میدادن که میرفتن توی تکیه و خودشونو جر میدادن به عبارت دیگه فقط به عشاق سینه چاک آغا رشوه میدادن ! کی غذا میخواد ؟ هر کی بیاد و خود زنی " زنجیر زنی " کنه ! این بود که دستمون کوتاه شد از این مائده الهی و از سفره آغا بی نصیب موندیم .
گفتم بریم دنبال پسرخالم که هم تنها نباشیم هم اگه اون با ما بود کلی میخندیدیم . زنگ زدم بهش و بعد از شصت تا زنگ خوردن گوشی رو برداشت و صداهای آهنگ و خنده و عربده کشی و جیغ های هوس آلود دخترونه از توی گوشی .... دوزاریم افتاد که آقا تو یه پارتی تشریف دارن و به ما سرویس بده نیستن !
- سلام کجایی ؟
مرگ ! ... باز من دارم مُخ کار میگیرم تو زنگ زدی ؟ یکساعت دیگه زنگ بزن بای ... بیب..
زنگ زدم به پسرخاله کوچیکم و شکر خدا این یکی بود ! قرار رو گذاشتیم و رفتیم دنبالش ! هنوز 2 تا زنگ نزده بودم که در باز شد و دیدم یه چیزی مثل موشک پرید تو ماشین و گفت بدو راه بیافت ! حرکت کردم و کمی جلوتر ایستادم و گفتم باز چه گندی زدی ؟ زودباش اعتراف کن وگرنه راه نمیرم و می اندازمت بیرون ! دست کرد تو کاپشنش و یک بطر ویسکی در آورد ! بلک ماسنیش اعلای 60% ! عیشمون تکمیل شده بود ! هر کدوم دو سه قلوپ سک رفتیم بالا و راه افتادیم بسمت میرداماد ..
ساعت 10:15 :
بعد از پل میرداماد تا میدان مادر دو طرف بلوار پر از پسر و دختر شمع بدست , که مدام نارنجک و سیگارت بود که به سمت هم حواله میکردن جیغ و هیاهو شون گوش فلک رو کر میکرد ! ترافیک سنگینی ایجاد شده بود و ماشینها هم آهنگهای تکنو و ریو و متال گذاشته بودن که در این بین بعضی ها هم سنفونی عاشورا رو گذاشته بودن برای مضحکه ! همه جا صدای خنده و شادی بود ... چند ماشین پلیس 110 و گشت شیطان هم لابلای ترافیک گیر کرده بودن و حرص می خوردن از اینکه نمیتونن کاری انجام بدن ! یکساعتی توی ترافیک بودیم ... شیرین ترین ترافیک عمرم بود . برای وقت گذرونی یا آهنگ گوش میدادیم یا عرق می خوردیم یا سیگارت می انداختیم تو ماشین پسرها ! عاقله مردی سرشو از ماشین در آورد و گفت با این موسقی می خواهین کجا رو بگیرین جوانهای خیره سر ... بیچاره نمیدونست چه لذتی داره گوش دادن به موسقی death تو عالم هپروت .. از اون نصیحت از ما ریسه رفتن و مچل کردن ! کلی کیف داد و بعد هم ماشین رو حوالی نفت پارک کردیم و پیاده شدیم . باز هم طبق معمول یک عده حرب الاهی 2 آتشه مثل سوزن در انبار کاه در خیل عظیم جوانان سینه زنی میکردن و ما هم به اونها پیوستیم و فقط ازشون میپرسیدیم کجا غذا میدن ؟ بیچاره ها انتظار همه چیزو داشتن الا همین یک سوال رو... هاهاها بعضی ها هم که تیز بودن با استشمام هرم نفس ما چپ چپ نگاهمون میکردن و سرشون رو به علامت افسوس تکون میدادن .. آخر هم غذایی پیدا نشد ! دست از پا درازتر راه افتادم به سمت میدون مادر .... تو حال خودمون بودیم که دیدیم جمعیت در حال زد و خورد شدن و گاه متفرق میشن و گاه یورش میبرن ! پسرها گاهی میریختن رو سر مامورها و بسیجی های حروم زاده و گاهی هم کلاه سیاههای گشت ضربت هجوم میآوردن و پسرها و دخترها رو میزدن اما در نهایت برد با بچه ها بود و بارانی از نارنجک و سنگ ... آدم رو یاد انتفاضه می انداخت .... در نهایت همه سوار شدن و فرار کردن و غریو هوووو کشیدن و ترکیدن ترقه و نارنجک بود که تا آسمون میرفت .... خلاصه در نهایت ساعت یک نیمه شب بود که خسته و گرسنه اما با دلی شاد و سری گرم از باده برگشتیم خونه ....

خدا پدر و مادراین حسین رو بیامرزه که باعث شد تو این شب مبارک دل این همه دختر و پسر شاد بشه و تفریح کنن و از دلمردگی در بیان . کاش هر شب حسین پارتی بود ... قربون آخوندا برم که عدو شود سبب خیر .. هاهاهاها . چی میشد هر کسی میمُرد بجای زجه زدن و اشک ریختن و ماتم , میخندیدیم و فقط لحظات شاد و خوش بودن با اون فرد رو بیاد می آوردیم و از لحظه به لحظه عمرمون لذت میبردیم . آخه مگه ما آدم ها چند بار بدنیا می آییم که این عمر گرانبها رو با ماتم و غصه و حماقت به بطالت تلف کنیم ؟ امید , روزی برسه که هر کسی میمیره براش جشن بگیرن و هورا بکشن . همه میدونیم که هر شی و جانداری فانی هست و روزی عمر و تاریخ مصرفش بپایان میرسه پس چرا نباید باور کنیم که مرگ حقه !؟ حرفم با این عده مذهبی مآبهای صد آتشه هست که به من اعتراض میکنن چرا به حقیقتی آشکار توهین میکنم ؟ کدوم حقیقت ؟ مگه پدر و مادر تو که مردن 24 ساعته براشون مرثیه می خونی و عزا داری میکنی و کون خودتو جر میدی ؟ این مردک حسین حالا خوب , بد , توهم , مظلوم , هر چی ... بابا مرده تموم شده . به قوله ترکه تو چکار داری کی بودی چی بودی ؟ مُرد , مُرد .. فوگش میری سر گبرش لا الاه الا الاه میگی برمیگردی ... آخه مسلمون زاده های مرتد فلان شده شما برای پیغمبرتون اینقدر عزا داری و خودکشی نمیکنین که برای یک امام اینطور خودتونو هلاک کردین ! آدم به شما جماعت جاهل و کله گچی چی بگه ؟ همین شما کاری کردین که تا حرف اسلام زده میشه آدم فقط یاد غم و غصه و بدهکاری و بالاتر از سیاهی می افته .. سیاهی , تیرگی , پلیدی , دزدی , کثافت , جنایت , ریش و پشم , عبا و عمامه , نعلین , تسبیح , دروغ و ریا , جبر و زور و پامال کردن حق . فقط یک نتیجه گیری باید کرد و اون هم اینه که موسی به دین خود عیسی به دین خود هر که رود به دین خود ... تکبیر !

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
زین خلق پر شکایت گریان , شدم ملول
آن های و هوی و نعره مستانم آرزوست
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شب
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می نشود , گشته ایم ما
گفت آنچه یافت می نشود , آنم آرزوست ..

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001