فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Tuesday, March 25, 2003
از صبح مثل این دیوونه ها نشستم پای اینترنت و صد و سی و پنج تا کانال تلویزیون و دارم موش و گربه بازی عراق و آمریکا رو دنبال میکنم ! شده مثل این فیلم های هندی که یک دور آدم خوبه میزنه طرف رو شل و پل میکنه و بعد نوبت آدم بده می رسه که میزنه دهن اون یکی رو اتوبوس دو طبقه و مینی بوس می کنه ! بعد از 14 ساعت گوش دادن و دیدن اخبار و جمع بندی تمام اطلاعات به این نتیجه رسیدم که همشون از دم زر میزنن و مزخرف تحویل آدم میدن ! هنوز 5 دقیقه نگذشته که BBC میگه فلان شهر رو گرفتن و از اونور CNN اعلام می کنه هنوز شهر دست عراقی هاست و بعد یهو الجزیره اعلام میکنه عراقی ها آمریکایی ها رو عقب روندن و خلاصه شلم شوربا شده . آقا این حال و هوا منو عجیب یاد دوران موشک باران تهران انداخته در سال 1365 با خاطرات جذاب و بیاد موندنی و گاه تلخش :

اون زمان اکثر تهرانی ها پناه بردن به شمال ایران . کسانی که ویلا داشتن خوش به حالشون شده بود و فقط لوازم ضروری رو برمیداشتن و میرفتن اما اونهایی که هیچ کس و هیچ چیزی اونجا نداشتن خر و باقالی بار میگذاشتن ! یادمه ویلای ما پر شده بود از فک و فامیلهای آنتیکمون و نزدیک چند ماه این طایفه قور شده عتیقه رو تحمل میکردیم .... اما این مامان من هم که با ایل و طایفه ترک بابام سازگاری نداشت جفت پاهاشو کرد تو یه کفش و بابا رو مجبور کرد واسه ما خونه جدا بگیره و ما رفتیم یک قسمت شهر و اونها هم موندن همون جا ! صاحب خونه یه زن روستایی خیلی دوست داشتنی بود با دو تا دخترش . بیچاره چقدر با دیدن کارها و رفتارهای عجیب و غریب ما شاخ در میاورد !بعد از یکی دو هفته زمزمه مدرسه رفتن شروع شد و دولت هم اعلام کرد که مدارس شهرستانها وظیفه دارن که شاگردان تهرانی رو ثبت نام کنند و خلاصه ما هم رفتیم مدرسه !
دبیرستان خیلی با حال بود ! فکرشو بکنین که یه تهرانی مورد دار و معلوم الحال و منحرف بلند بشه بره بین یک مشت بچه دهاتیه ساده و گره گوری و همه مدرسه رو سر یکماه از راه بدر کنه چی میشه ؟ هاهاها .... آقا روز اول که ما قدممون رسید به دبیرستان تمام بچه ها ریخته بودن دورم و مثل ندید بدیدها نگاهم میکردن . من که توی این مسائل کم نمیارم , اونجا شدیدا احساس کمبود و حماقت میکردم و از اینکه هزاران چشم به من خیره شده بود احساس بدی داشتم . این قوم آدم ندیده اسم " تهرانی " روی من گذاشتن و هر جا هم که می خواستن صدام کنن میگفتن تهرانی . به معلم هاشونم دبیر میگفتن ! اونم با لهجه " دِبیر " خاک بر سر دبیرهاشون که اونها هم به من تهرانی میگفتن ! حالا مگه تو مخشون میرفت که بابا من اسم دارم ! جاتون خالی چنان آبروی این تهرانی ها رو تو اون مدت بردم که حد نداشت ... آقا اینا فکر کرده بودن من از پایتخت رفتم تو شهر اندازه کون مرغشون و خر خونم و درسم عالیه ! همون روز اول منو صدا کردن پای تخته : تهرانی بیا درس جواب بده ! دیگه نمی دونستن که سر جریان این موشک بارونها 2 ماه تمام پشتمون باد خورده بود و مدرسه تعطیل بود و مدام هم از من درس می پرسیدن و منم مثل خر تو گل گیر میکردم ! خلاصه طوری شد که منه بیچاره رو دادن دست یکی از خرخونهاشون تا باهام گار کنه ! یادم نمیره روزی که ما میخواستیم با هم مثلا درس بخونیم .... از لای کتابهای من عکس دوست پسر و نامه های عاشقانه و عطر آگین و گلهای خشکیده و عکس های سکسی و .... در می اومد و تو کیفم هم پر بود از لوازم آرایش و سیگار و Play Boy و آلات ممنوعه و .. خلاصه کنم سر 2 هفته این بچه خر خون بیچاره رو ما چنان از راه بدر کردیم که اینم افتاد تو خط ما و درس رو بی خیال شد ... درست زمانی که کم مونده بود گند کارهای من در بیاد اعلام کردن آتش بس شده و برگشتیم تهران .
از عجایب اونجا براتون بگم که تاکسی بود یک تومن و پنج زار ! یعنی هر جا میرفتی همین اندازه ازت میگرفتن حالا من قلکی که با خودم برده بودم اونجا اون زمان توش سه - چهار هزار تومن پول خورد بود و منم هر روز یدونه یک تومنی با یدونه 5 زاری در میآوردم برای پول تاکسیم . اما این حموم کردم مصیبت داشت ! تو اون خونه خراب شده حمام وجود نداشت و باید میرفتیم گرمابه ! چقدر هم نفرت انگیز بود ! 6 ساعت که باید میشستی تا نوبتت بشه حموم زنونه هم که اسمش روشه که هر کی میره زیر یکساعت نمیاد بیرون ! اکثر زنها میرفتن قسمت عمومی ! اما ما میشستیم بریم نمره که 20 تومن بود و عمومی 10 تومن ! بعد که نوبتت میشد , صاحب حموم با یه ظرف پرمنگنات میرفت تو مثلا ضد عفونی میکرد و بعد میگفت برین تو ! از یک در وارد میشدی توی یک راهروی کوتاه 4 در 4 متر که دو طرفش سکو داشت و مثلا رخت کن بود ! بعد لخت میشدی و میرفتی توی حمام ! یک اتاق نسبتا بزرگی بود که دیوارهاش کاشی کاری بودن و سکو داشت و دوش و کاسه و از این مزخرفات و از وان و این چیزها خبری نبود ! حالا فکر کنین که ما عادت داشتیم تو وان آب پر کنیم هر روز و ...! خلاصه این مامان منم دنبال ما بود و مثل لباس ما رو میچلوند و حموم میکرد و بعد تازه مصیبت لباس پوشیدن شروع میشد ! سر منو بزنن توی جایی که گرم باشه یا دم کرده باشه از بخار , لباس نمیپوشم اونم با تن خیس ! چندشم میشه ! خلاصه این مامان بیچاره من با یک وضعی تن ما لباس میکرد ! بعد که هوا گرمتر شده بود دیگه من نمیرفتم و همون جا تو حیاط با آب سرد حموم میکردم و این زن صاحب خونه هم شوکه میشد که چجوری این بچه حغله با آب سرد حموم میکنه ؟ بیچاره نمیدونست این مامان من اسکیمو بوده و پوز منو زده و زمستون و تابستون هم با آب یخ حموم میکنه ... هاهاها هی میگفت : آووو کیجا جان سرما می خوریا ....
اما این خواهرم که ازم کوچیکتر بود تو این مدت لهجه پیدا کرده بود بر اثر رفت و آمد و همنشینی با بچه های اونجا و اگه چند ماه بیشتر اونجا می موندیم دیگه کاملا زبون اصلی میشد . یا اون یکی میرفت تیپ میزد جون خودش و جلوی این دهاتی ها افه می اومد و پُز گوزی میداد ....
خلاصه که دورانی بود بیاد موندنی . اما جا داره از عده ای از مردم پدر سوخته شمال کشور گله ای هم کنم که توی اون مدت تا دستشون اومد چپوندن تو پاچه تهرانی ها , هر چی جنس بنجل داشتن و به نون و نوایی رسیدن . . ! یادم نمیره که چقدر گرون حساب میکردن مواد غذایی رو با ما برای نمونه تو شمال یک نوع سبزی رشد میکنه که تو هیچ جای دیگه نیست ! اسم این گیاه هست سِرسِم که بی نهایت معطر و خوشمزه و به جای ما که توی ماست بُرانی اسفناج میریزیم اینها سرسم میریزن و سیر ! یادمه دسته های کوچکش رو اون زمان میفروختن 50 تومن ! در حالی که این گیاه خودرو بود ! یا میرفتی ساندویچ بخری لای نون لواش سوسیس میگذاشتن و به اسم ساندویچ محلی میدادن به خوردت ! قیمتشم یادمه : 25 تومن ! در حالیکه همون رو تهران با نون بُلکی میدادن 15 تومن ! گوجه ها هم همینطور ! اون زمان گوجه فرنگی نایاب شد و هر چی گوجه سبز و کال بود رو دادن به خورد تهرانی ها حالا خوبه بدونین قسمت های سبز گوجه فرنگی سمی هستن ! امیدوارم یه روزی هم این روس ها به بهانه نفت شمال موشک بریزن سر این کله ماهی خورا تا صدای آووو آووو شون بلند بشه و بلند بشن بیان تهران تا خوب ترتیبشونو بدیم .
درس اخلاقی :
از من به همه شماها که ننه بابا شدین نصیحت که بچه هاتون رو بچه ننه و لوس و ننر بار و لای پر قو بار نیارین ! بذارین بچه ها کمی هم سختی بکشن و ناز پرورده بار نیان مثل ما که این مامان ما با دوستی های خاله خرسه گونش زندگی رو هم به خودش هم به ما تلخ کرده بود . آدم هر چی فیس و افاده داشته باشه تو اینطور مواقع بدتر زجر میکشه . مثلا فکر کنین یه آدم جواد که تشنه میشه میره از این منبع های آب صلواتی که بهش یک لیوان آویزونه و 1000 تا عمله باهاش آب خوردن آب میخوره و کیف هم میکنه ! اما یک نفر مثل من که تشنه میشه و بخواد آب بخوره و لیوان نباشه باید تشنه بمونه ... زندگی مثل نمودارهای آماری می مونه مدام در تلاطم و پستی و بلندی هست , گاهی بالایی گاهی پایین پس چه بهتر که آدم هر دو نوع زندگی رو تجربه کنه تا آماده باشه بقرای سختی ها .

~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001