فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Friday, February 21, 2003
سفره ابوالفضل یا دینداری طبقه مرفه :


این مادرها و مادر بزرگهای ما آدمهای خرافاتی و خنده داری هستند که هیچ جوری نمیشه اینها رو به راه راست آورد و باید گذاشت تو همون جهل مرکب خودشون تا ابد الدهر باقی بمونن ! یکی از گیر هایی که دارند هم همین برپایی سفره های کذایی ابولفضل هست که جزو مضحکترین و بی محتوا ترین رسومات زنان ایرانی هست که جا داره روش کار بشه تا از مخ زنها بیرون بیاد و یا برای اون نام با مسمایی مثل پارتی زنانه یا دوره زنانه انتخاب کنند و بیخود و بیجهت خرافات و مذهب رو قاطی نکنند و خودشون رو سخره عالم و آدم کنند ...

تمام خانم ها با این دوره ها آشنایی دارند ! معمولا یا از ظهر برای ناهار و یا ساعت 4 بعد از ظهر عده ای زن های پول دار و دختر های دم بخت و ترشیده دور سفره ای سبز رنگ که روی اون انواع شیرینی جات و آجیل و چای و خرما چیده شده جمع می شن ! یک زن روضه خون ایکبیری بد صدای چادری هم میاد و با حرفهای غمگین حضار رو به گریه ای زورکی وادار میکنه و بعد که همه خوب آبغوره گرفتن و دل صاجب خونه خوب خالی شد , مراسم تموم می شه و بعد تازه نوبت شکم چرونی میرسه ! اول از همه سهم زن روضه خوان رو میدن و دکش می کنن ! تا حاج خانم گورشو گم میکنه استرپتیز شروع می شه و زنها شروع می کنن به نمایش آخرین مد لباسها و طلاها و جواهرهای خودشون به همدیگه و پز دادن . دخترها سعی میکنن به زنهای پسر دار خودی نشون بدن و مدام مثل میمون و انتر دور و بر این زنها میپلکن و ازشون پذیرایی می کنن برای شیرین عسل بازی و خودشیرینی تا از ترشیدگی نجات پیدا کنن ! اتفاقا جای جالبش اینجاست که دخترها از همه بیشتر گریه میکنن و فکر میکنن با گریه کردن و راز و نیاز به خدا رشوه میدن تا بختشون رو باز کنه هاهاهاها ... خلاصه بازار داغ شوهر یابی برای دخترهای دم بخت داغه و بعد که چند دختری کاندید شدند و مورد پسند واقع شدن آدرسهایی رد و بدل میشه و شماره تلفنی و بعد هم دو طرف مادر دختره و مادر پسره شروع می کنن به فخر فروشی پز گوزی دادن ! در ادامه هم سفره رنگینی مملو از چندین نوع غذا به وفور چیده می شه و حالا نکته جالب اینجاست :

اول از همه بگم که من اصلا آدم مومنی نیستم و خیلی هم کافرم و شمر پیش من پیغمبره!! اما تو زندگیم سعی کردم تا حد امکان و در حد توانم , حق کسی رو نخورم و دروغ نگم و هیچ وقت از حد خودم و اخلاقیات و عرف و چیزهایی که برای خودم جا افتاده خارج نشم و آدم درستی باشم اما برام اصلا قابل قبول نیست و نخواهد بود که عده ای شامل 50 تا 100 نفر زن فقط از طبقات بسیار مرفه جامعه دور هم جمع بشن با کیلو کیلو طلا و جواهراتی که ارزششون از خودشون بیشتره و فقط برای پز دادن و فخر فروشی به خودشون آویزون کردن و بعد هم شروع کنند به خوردن به حد انفجار! شما باور نمیکنین که اگه بهتون بگم همین زنهای انتر پولدار که نمیدونن پولهاشون رو کجا خرج کنن از همه بیشتر دله تر و شکموتر و حریص تر هستن توی خوردن و فقط باید فیلمی تهیه کرد و به ریش همه اونها هر هر خندید !! حالا کوفت کردن به جای خود :
بعد که به حد انفجار خوردن و کمبود ویتامینهای یک سالشون رو جبران کردن , از کیفشون نایلون در میارن " البته اصلاح میکنم کیسه زباله یا گونی در میارن " و شروع کنن برای فک و فامیلشون غذا و شیرینی و میوه های باقی مونده رو جمع کردن و بردن ! به لطف ظروف یکبار مصرف هم که مد شده جدیدا خود میزبان با کلاس سهم مهمونها رو توی ظروف از قبل آماده می ریزه و میده ببرن ! خاک بر سرها از گل ها هم نمیگذرند و تا حد ممکن هر چی که دم دستشون میاد رو میبرن حتی لیوانهای یکبار مصرف ! در واقع سفره ای که بنام ابوالفضل انداخته شده فقط نصیب عده ای پول پرست و طماع و شکم های سیر می شه ! نه نیازمندان !
هدف و انگیزه و نیت برای فقرا بوده اما نصیب سیرها شده .....
نمی دونم این مردم ایران چرا اینقدر مسخره هستن ؟ خوب بابا یکدفعه مهمونی بگیرین و جای اون روضه خونی کذایی یک آهنگ بذارین و برقصین که سنگین تره تا اینطور خودتون رو مسخره کنین ! من یک بار تو عمرم تو این سفره ها شرکت کردم که خاله و مادر بزرگم گرفته بودند !! به هزار خواهش و تمنا گفتن باید بیایی وگرنه ناراحت میشیم ! خلاصه منم پا شدم رفتم و چون اصلا اعتقادی هم نداشتم عین برج زهرمار نشسته بودم و همه رو چپ چپ با غضب نگاه میکردم و تو دلم به دونه دونشون فحش خوار مادر میدادم تا اینکه چراغها خاموش شد و شمع ها رو روشن کردن و بعد هم صدای روضه خوان بلند شد و همه زدن زیر گریه اونم چه گریه ای انگارهمه مادر مرده شده بودن !! چنان عرعر و زجه هایی میزدن که من فکر کردم بچه هاشونو جلوشون دارن سر میبرن و با چشمهای گشاد نگاهشون میکردم و فقط به این فکر می کردم اینا به چی گریه می کنن ؟ صدای زن روضه خوان درست مثل این بود که پیرزنی توی آفتابه جیغ بکشه و صداش اکو بشه ... یکم صبر کردم و هی زور زدم تا اشکم در بیاد و مثلا همرنگ جماعت بشم .... یکی از خاله هام هی میزد به پهلوم که چرا گریه نمی کنی ؟ خاله بزرگم هم هی آبغوره میگرفت و اشاره میکرد گریه کن و مادر بزرگم هم با غضب چشم غره میرفت و منم حرص میخوردم که چی میگین شماها و چون هیچی نفهمیدم از این دیوونه بازی ها پقی زدم زیر خنده و یک آبروریزی شد اون سرش نا پیدا !! و نتیجه این شد که خاله هام از تاریکی استفاده کردن و منو انداختن بیرون ....
این هم دینداری مردم ایران !
چه سودی می رسه به فقرا ؟ خدا می دونه ! تنها جیزی که مسلمه اینه که شکم های سیر , سیر تر می شن و شکم های خالی , خالی تر ! بقول یکی از دوستان پدرم که از بس پول داره نمیدونه چییکار کنه و سر پیری یا میره با دخترهای 20 ساله لاس میزنه یا مار میاندازه تو آکواریم و از دیدنشون لذت میبره یا پرنده بازی میکنه , همیشه وقتی شام میاد منزل ما در آخر شام میگه خدایا سیرها رو سیرتر کن و گرسنه ها رو گرسنه نگه دار ..... یک بار من ازش پرسیدم آخه اینم شد دعا ؟؟؟ نتیجه این بود که یهو 100 تا چشم غضبناک زوم شد روم و نزدیک بود برم بیرون مودبانه که خودش هم خندید و گفت خوب عزیز جان اگه گرسنه ها سیر بشن که ما پول دار نمیشیم ... اینم حرفیه البته از در عقب .

خاطره جالبی رو براتون مینویسم از مادرم که فکر میکنم خیلی براتون جالب باشه در مورد همین دینداری های افراطی مردم ایران :

وقتی بچه بودم از 2 هفته به سالروز مرگ عُمر عزادار بودم . تا تمام شدن روز عمر کشی بازی کردن برام حرام میشد و چون خانم جان " مادر بزرگم " تمام سعی و تلاشش این بود که در آن دنیا توی بهشت کاخی درست و حسابی نصیب خودش کنه , در نتیجه مرتب مشغول رشوه دادن به خدا بود . در طول شبانه روز حداقل 24 رکعت نماز می خواند ! عاشورا و تاسوعا تمام محله رو خیرات میداد و ماهی یکبار روضه خوان می آورد و قبل از روضه کلی میوه و شیرینی به خوردش میداد و باقی رو هم میداد ببره ! ! هر ماه یکی دو روز روزه میگرفت و در ماه رمضان هم پیشواز و پس واز روزه را هم میگرفت ! خمس و زکاتی رو که در واقع جیره و مواحب آخوندها بود بیشتر از حد تعیین شده پرداخت میکرد !
و اما عمر !! از یک ماه مانده به سالروز مرگ عمر مرتب فحشش میداد . یکبار پرسیدم : خانم جان , مگه عمر چیکار کرده که اینقدر فحشش میدین ؟
اول چند خروار فحش نثار روح عمر کرد و بعد هم زد زیر گریه و گفت : پهلوی حضرت فاطه رو گذاشت لای در و باعث سقط جنین یک امام شد ! امامت هم حق علی بود و این نامرد رفت با مردم بیعت کرد ! اصلا عمر که مرد نبود !! یک دفعه رفت غسل کنه از آب که سرش رو در آورد زن شد " تحقیر زن " !! یکبار هم داشت توی صحرا راه میرفت تبدیل به خرگوش ماده شد !!
سوای اینها خانم جان یکدست کت و شلوار کهنه آقاجان رو برداشته بود و با پارچه های رنگی پر از وصله پینه کرده بود بعد 2 تا چوب رو هم مثل صلیب به هم وصل کرده بود و این کت و شلوار کثیف و ژنده رو تن اون چهار چوب چوبی میکرد ! برای سرش توی یک پارچه پنبه میکرد و بعد هم با زغال براش چشم چپول و سبیلهای کوسه ای میکشید و لب هاش رو هم ماتیک قرمز میزد و سرش هم یکی کلاه میگذاشت و به یک دستش فانوس میداد و به دست دیگرش جارو وصل میکرد ! و بعد این موجود وحشتناک رو میگذاشت گوشه مستراح توی حیاط ! لامپ رو در میاورد و شب که میشد فانوس دست مترسک رو روشن میکرد ! عمر رو جوری گذاشته بود که چشمش به اعضای شریفه کسانی که توالت میرفتن نخوره و در نتیجه عمر پشت سر آدم قرار میگرفت و نور کمرنک فانوس هم اونو به شکل شبح در میاورد ! خانم جان از وقتی میرفت توی مستراح تا وقتی که بیرون می اومد مدام به عمر فحش میداد و بهش مدفوع تعارف میکرد ! من هم که میرفتم از ترس دیدن اون شبح به خودم میلرزیدم تا روزی که بعد از مراسم رقص و شادی آتشش میزدند و من خیالم راحت میشد !
یک روز به پدرم گفتم : چرا خانم جان این عمر بد رو میاره تو حونه که من بترسم ؟
بابا هم گفت : دخترم اول اینکه عمر با انتخاب مردم خلیفه شد ! چون حکومت شاهنشاهی نبود که سلطنت از پدر به ارث برسه و در خاندانی باقی بمونه ! بعد هم ایرانیان از اعرابی که همه سنی بودند و 4 خلیفه رو قبول داشتند احساس انزجار میکردند ولی جرات این رو نداشتند که بگویند دین و حکومتتان را نمیخواهیم و چون به پیشینه شاهنشاهی چند هزار ساله خودشان اعتقاد داشتند خودشان علی را به خلافت رساندند ! سوم اینکه عمر کتابخانه عظیم ایران رو آتش زد و این نفرت ماند در بین ایرانیها که خودت میبینی یک تکه پارچه ست و پارچه هم ترس نداره !
به بابا گفتم پس شما حقیقت رو به خانم جان بگید !
بابا خندید و گفت : دخترم بدبختی اینه که خانم جان حرف آخوند رو باور داره نه حرف منو ! مگه میشه آدم توی آب غوطه بخوره و بعد زن بشه ؟ گفتم خانم جان میگه خدا بخواد همه چی میشه ؟
بابا گفت : اگه خدا هر چیزی که میخواست میشد پس اصلا چرا عمر رو آفرید ؟ پس خدا نمی خواد ! این آخونده که میخواد ! آخوند هم میخواد که کار نکنه و پول مفت گیرش بیاد و این کارها رو تبلیغ میکنه تا برای پول در آوردن زحمت نکشه ! ملتی هم که عقلش رو به کار نبره با همون وعده بهشت پولش رو دستی میده به این مفتخورهای تاریخ !!

روح هر دوشان شاد ! از طرف پدرم خیالم راحته اما نگران خانم جان هستم که با این همه تلاشی که تو این دنیا کرد و دید خبری نیست چه حالی پیدا میکنه ؟ مطمئنا دق میکنه چون از دروغ بیزار بود . سالهاست که به جای بهشت در بهشت زهرا خوابیده .....


اقتباسی کوتاه از بامداد و نامه های یک دوست.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001