فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Tuesday, February 11, 2003
نوعی دیگر :

بعد از ظهر از خواب بیدار می شی .... احساس سنگینی و کرختی تمام وجودت رو پر کرده ... هنوز غذای ظهر سر دلت مونده ! خستگی و شب زنده داری دیشب و شبهای گذشته توی گوشت و پوست و استخونت جا خوش کرده و قصد بیرون رفتن نداره ... ای کاش می شد تا ابد تو این حس باقی موند و دوباره چشم ها رو بست و به خوابی عمیق تر فرو رفت , به خواب فراموشی , به خواب نیستی ... اما نمی شه , نمی تونی !! پس حق دیگران چی می شه ؟ تکلیف دیگران چی می شه ؟ زندگی , زنده موندن , وجود داشتن , هزاران امید برای آینده , نقشه های جورواجور , رسیدن به آرزوهای بزرگ .... اینها چی می شن ؟ همه و همه بهت نهیب می زنن که بلند بشی حتی اگه به حال مرگ هم افتاده باشی باز مجبوری حتی اگه از آسمون سنگ هم بباره باز هم مجبوری ..
میری دوش می گیری و نیمی از این درد شیرین به همراه کثافات تنت از بدنت شسته می شه سبک میشی ! می شینی پشت میزتوالت و توی آینه به چشم های پف کرده خودت نگاه می کنی ! زل می زنی به کبودی های محوی که زیر چشمهات افتاده و هر روز داره بیشتر میشه و خبر از دردی پنهان و بی درمون داره ! بُرس رو بر می داری و مشغول باز کردن کرک موهات می شی . تصویر توی آیینه حالا کمی بهتر به نظر میاد ... مشغول گریم کردن ظاهر می شی ... مثل فروشنده دوره گردی می مونی که داره کالاهای بنجلش رو بزک می کنه با زرق و برق دروغین و چشم نوازتر می کنه تا بتونه به مشتری های ساده لوح و احمق قالبشون کنه . چه فرقی هست بین تو با اون فروشنده شیاد ؟ هر دو دغل باز و مکار , یکی شیاد بازار سوداگری و دیگری شیاد بازار نفس !!
چراغ بالای میز توالت رو روشن می کنی تا دقتت بیشتر بشه برای گریم این صورتک شیطانی . ماتیک قرمز کم رنگی رو می مالی به لب هات و چند بار لبها رو باز و بسته می کنی تا همه جاش رنگ بگیره . مداد قرمز آلبالویی خوشرنگت رو برمی داری و با دقت تمام دور لبت رو خط ظریفی می کشی . چهره توی آیینه باز هم زیباتر شده ! مداد چشم رو برمی داری و با استادی یک هنرمند مینیاتوریست خط چشمی می کشی و از دیدن تصویر خودت احساس رضایت می کنی . اما هنوز مونده تا این بت پلیدی تبدیل بشه به عروسکی مظلوم و دوست داشتنی .. ریمل رو برمیداری و به مژه های بلندت می کشی تا جلوه بیشتری پیدا کنن .. آها !! حالا کمی کرم پودر برای پوشوندن پوست پژمردت که خیلی وقته از شادابی افتاده .. از درد بیکسی .. از درد تنهایی . باز به آینه نگاه می کنی و یاد داستان سفید برفی و هفت کوتوله می افتی ... کی از همه زیباتره ؟ و تو از آینه فقط یک جواب می گیری و اون هم خودتی .... آینه ریا کاره ! بهت میگه ظاهرت زیباست اما دلت رو نشونت نمی ده و نمی فهمی که دلت چه شکلیه!! مدت زیادی طول می کشه که بتونی ظاهرت رو از باطنت متمایز کنی و بشی چیزی غیر از اونی که هستی ..... حالا خودت هم خودتو نمی شناسی و همین باعث رضایتت میشه و خودت رو گول می زنی ! از دیدن خودت لذت می بری و بهت احساس غرور دست میده . آینه راست گفته ...

میری سر کمد لباسهات و می گردی تا زیباترین لباسها رو برای پوشوندن مترسک پوشالی تن انتخاب کنی ! خیلی می گردی تا آخر اونی رو می خواهی پیدا می کنی و جور می کنی با ظاهرت. حاضر و آماده جلوی آینه ایستادی و از خودت می پرسی کی داره به تو نگاه می کنه و جوابی براش پیدا نمی کنی ! شاید هم می دونی اما نمی خواهی باورش کنی . کیفت رو بر میداری و لوازم توش رو چک می کنی ! همه چی سرجاشه ! پس چرا ایستادی ؟ راه بیفت ..... میری به سمت در و خارج می شی . کلید رو دوبار می چرخونی توی قفل و سوار آسانسور می شی و میزنی بیرون !!!! پیاده راه می افتی و دور و دورتر می شی ..... تو این فکری که این کالای پر رنگ و لعاب رو تو کدوم آشفته بازاری و به کدوم احمقی عرضه کنی ؟ چقدر گیرت میاد از این معامله .. محلی رو در نظر می گیری و میری اونجا می ایستی به انتظار مشتری ...
انبوه ماشینها , ازدهام آدمها همه و همه از چشمهای تیز بینت که مثل آهویی گریزپا به شناسایی صیاد می چرخن دور نمی مونه. رنگ و وارنگ مشتری میاد و میره اما کالای تو ارزشش بالاتره و نباید به هر کسی فروختش اون هم مفت !!!
به جهره ها دقیق می شی ! نگاهت بی اخساسه اما در عمق چشمهات نفرت موج می زنه ! نفرتی که خودت باعثش بودی و هستی اما باور نداری مقصر رو !!
داری کم کم خسته میشی تا اینکه خریدار مناسب این سودا سر می رسه . کنارت می ایسته و تو نیم نگاهی بهش می اندازی ... قابل قبوله اما نفرت ازت دور نمی شه ! با اینحال همه عوامل یک خریدار مناسب رو داره !! درو باز می کنی و سوار می شی . سلام و علیکی رد و بدل می شه و ماشین به حرکت در میاد .. باز هم مثل همیشه نگران این هستی که چطور شروع کنی ! ضربان قلبت کمی تند تر شده . تمام تجربیات و دونسته هات رو بکار می گیری تا بتونی درست عمل کنی و سود خوبی نسیبت بشه .
بدنبال کلماتی تا یخ این معامله رو باز کنی ! سکوت شکسته می شه و مشتری چونه می زنه و تو هم طفره میری از قبول پیشنهادات خودت رو به چوب حراج می سپاری ! مرغ یک پا داره مخصوصا حالا که حریف قدره ! وقتی توافق حاصل شد مشتری میگه در داشبورد رو باز کن و 2 دسته اسکناس سبز بردار .. تعجب می کنی که چرا از قیمت توافق شده بیشتر می ارزی ؟ تردید تو جونت رخنه کرده . یک لحظه تردید می کنی ... اما فکر زنده موندن تو این جهنم بی در و پیکر و یادآوری چشم براهها و دیدن گرگهای گرسنه باعث میشه پا روی همه احساسات و ارزشهای وجودت بگذاری و دستت رو دراز کنی به سمت اون کاغذهای رنگی کثافت ... حالا به چیزی که می خواستی رسیدی . داری لمسشون می کنی و از داشتن اونها احساس امنیت بهت دست داده ! اما کم کم این احساس جای خودش رو به احساس پوچی میده !!!! وقتی به چیزی که می خواستی رسیدی دلت می گیره ... احساس اینکه دوباره باید رفتار چندش آوری که هر لحظه اون برات مساوی با سخت ترین شکنجه هاست , رو تحمل کنی فقط به این دلیل که وجدانت رو ارزون فروختی یک لحظه آرومت نمی گذاره .. اما دیگه برات مهم نیست چون وقتی پول مفت و باد آورده زیر دندونت مزه کرد شرف و وجدان و اعتقاداتت رو هم دفن کردی ..
می شینی به انتظار اینکه تا چند دقیقه دیگه چی پیش میاد .. تو فکرت اعمالی رو که باید مثل هر شب تکرار کنی رو مرور می کنی . روشهایی رو که بهت آموختن و آموختی ... اما کمی جلوتر در یک جای خلوت , ماشین توقف می کنه و خریدار می گه پیاده شو و تو آزادی ....
باورت نمی شه حتما اشتباه شندیی و زیادی توی تخیلات غرق شدی . اما این صدا دوباره شنیده می شه . رو بر می گردونی و به حرکت لبها خیره می شی ... اشتباه نشنیدی , اشتباه هم نمی بینی ... اشک تو چشمهات حلقه می زنه و بغض 100 ساله می شکنه و با تمام وجودت فریاد می کشی و اشک می ریزی ... یعنی وقت اون رسیده که ابرهای خاکستری کنار برن و خورشید زیبا همه جا رو روشن کنه ؟ یعنی اون همصحبت پیدا شده ؟

اما می دونی که این احساسات گذرا هستند و فردا دوباره از زور گرسنگی و ترس از آینده ای مبهم , باعث میشن که اهریمن بر پاکی غلبه کنه .....

رفتم و از رفتن خود
قلب آیینه شکسته
کوچه ها در خلوت شب
پنجره ها همه بسته
آسمان خاکستری رنگ
بغض باران در نگاهم
خنجری در سینه دارم
توده ابر سیاهم
چون ابر بهارانم
گریانم , گریانم , گریانم
با چشم گریان
سیل غم برد آشیانم
خواب سرخ بوسه هایم
می نشیند بر لبانم ......

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001