فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Sunday, February 09, 2003
اقامتی دو روزه در دوبی :

چند روز قبل عموم اومده بود ایران تنها بدون زن و بچه هاش برای بستن چند قرار داد و درست کردن سفارش برای ترانزیت کالا به ایران و ..... ! به ایناش چیکار دارم ؟ خلاصه موقع رفتن هم گیر داد که الا و بلا باید تو هم با من بیایی بریم دوبی خوش می گذره ! منم که می دونستم طمع گرگ بی علت نیست قبول نمی کردم و خلاصه سر می دوندمش تا آخر خودش اقرار کرد که می خوام از ....... اینترنشنال تو استفاده کنم و چند تن کالا رو که از آمریکا وارد جبل علی شده رو تغییر مبدا بدم تا بشه از سد تحریم آمریکا عبورشون داد و از دوبی وارد ایران کرد . منم که دیدم اینطوریه گفتم از سود کل کالاها 3% مال من وگرنه نمیام که نمیام !!!!
خلاصه کلی چک و چونه زدیم تا آخر سر 2% توافق شد ! حالا نگین من چقدر پخمه هستم ها !!!! چون حتی اگه یک درصد هم توافق می شد با سودش می شد یک خونه 2000 متری توی زعفرانیه خرید دیگه 2% پیش کش .. هاهاها " آذر خانم کجایی هاهاهاها "
خلاصه من و خودش و یکی از دوستاش آماده شدیم تا راه بیافتیم ! حالا من از صبح رفتم سر کار و ساعت 4 عصر به من خبر می ده که ساعت 7 پرواز داریم چون بخاطر فستیوال و فصل حراج هیج بلیطی نبود طبق معمول از کانالهای کلفت پارتی بازی یک بلیط برای من پیدا کردن و با چه مصیبتی هول هولکی آماده شدم و یک ساک کوچک و کمی خرت و پرت برداشتم و ساعت 5 هم راننده اومد دنبالمون ... بابام دم در شروع کرد التماس کردن به عموم به ترکی .... ترو جون مامان و بابا و .... مواظب این دختره باشی ها من می دونم این شره !! حواست بهش باشه ها مواظب هم باش دستش به مشروب نرسه !!! بعد هم شروع کرد نصیحت کردن من و گفت برگشتین من می پرسم که تو چیکارا کردی ها ! خلاصه عاقل باش ! گفتم چشم و خداحافظی کردیم و حرکت بسمت فرودگاه . اول یه مژده بدم به آدمهای شکمو مثل خودم !!! شرکت Nestle که یکی از تولید کنندگان بزرگ محصولات غذایی مخصوصا شکلات و قهوه و .... هست نمایندگیش وارد ایران شده و اونهم بدست همین دوست عموی منه ! از حالا بگم که فردا شنیدین بازار پر از شکلات های نستله شده با قیمت های مفت شاخ در نیارین . این یعنی افت شدید قیمت شکلاتهای خارجی در ایران . این دوست عموی من 190 سانت قد داره و فکر کنم وزنی در حدود 130 کیلو چهل و پنج ساله و متاهل و کلی خر پول و از اون کله گنده ها ! قصد پز دادن و چُسی اومدن ندارم می خوام اینها رو بدونین تا در ادامه مطالبی که می گم بدونین موضوع از چه قرار بوده !
خلاصه بعد از یکساعت رسیدیم فرودگاه ! بعد از مراحل بازرسی و کنترل مدارک وارد تونل هوایی شدیم و نشستیم تو هواپیما و پرواز....... راستی جدیدا مثل فرودگاههای خارج اینجا هم تونل های هوایی گذاشتن و دیگه مسافر برای رفتن نمی خواد با اتوبوس بره پای هواپیما و مستقیم وارد کابین میشه ! پرواز مال عمارات بود و واقعا عالی . یاد توصیه یکی از دوستان افتادم که گفته بود پروازهای ایران خطرناکه . برخلاف پروازهای ایران ایر , صندلی ها جلوشون کاملا باز هست و راحت می شه پاها رو حرکت داد و خسته نشد جلوی هر کسی هم یک مانیتور کوچک با 14 کانال بین المللی وجود داره و شکر خدا کانالهای این مرتیکه بی وجود لاریجانی توش نبود . سرویس و غذاها هم عالی بود . نیم ساعت بعد از پرواز شام دادن البته شام که نه چون خیلی کم حجم بود و بعنوان پیش غذا یا ته بندی خودمون . یک تکه مرغ سرخ کرده دو قاشق برنج زعفرانی مثل ته چین و کمی هم پوره سیب زمینی با سالاد میگو و یک تکه نان برودشن ماست میوه و کوک . واقعا عالی بود غذاش ! نمی دونم چرا ما ایرانی ها اینقدر عربها رو مسخره می کنیم ! خودمون چی داریم آخه ؟ بعد از شام تازه شیطنت عموم شروع شد . عموم برگشت گفت بیا یه قرارداد ببندیم ! گفتم : من که عاشق قراردادم .... اما باید پاش امضا بشه ! گفت نه از اونا ! توافقیه . گفتم چطور ؟ شروع کرد مقدمه چینی و هی آسمون ریسمون می بافت و روش نمی شد حرفی بزنه تا آخر گفتم : بگو دیگه کشتی منو ! من که می شناسمت تو هم منو می شناسی پس ......حاشیه نرو . بالاخره گفت چیزه .. یعنی می گم ما رسیدیم تو که مثل آدم نمی شینی یه جا منم بدتر از تو ! خلاصه که تو هر کاری کردی من به بابات نمی گم منم هر کاری کردم تو به زنم نگو !!!! قبول ؟ گفتم قبول و نیشم تا بناگوش باز شد و یک ماچ آبدار هم از لپش کردم و خوشحال از چراغ سبز داده شده کله قند تو دلم اب شد ! بعد هم عموم گفت پس بیا جشن بگیریم ! به دوستش هم چشمک رو زد و گفت تموم شد !!! انگار جفتی از من می ترسیدن ...
سفارش مالیبو داد . مالیبو یک نوع مشروب الکلی تقریبا ضعیفه با طعم نارگیل که ساخت کشور سوئیس هست و حرف نداره آدم رو مست نمی کنه اما یه جوایی خوش خوشانش می شه ... تقریبا مزه ای بین شیر نارگیل و ویسکی داره و خلاصه خوشمزش خیلی ! حالا جالب اینجا بود که تا ما سفارش مشروب دادیم پشت سر ما هم ایرانی های دیگه هم اغفال شدن و سفارش بود پشت سفارش .
آقا من پیشنهاد می کنم به همه شما که هر کجای این کره خاکی می خواهین برین با پروازهای خارجی برین چون جدا اختلاف 50 هزار تومن بلیط اونها با هواپیماهای قراضه ایران ارزش داره هم سرویسش عالیه هم ایمنی و از همه مهمتر به جای آب نوشیدنی بهشتی می خورین. از اون بهتر که می تونین از همون دم در مایو تون رو هم بپوشین !
خلاصه هر 3 تایی به سلامتی خوردیم و بازم سفارش داد عموم . به عموم گفتم این آخریشه ها وگرنه منو باید کول کنی از هواپیما ببری پایین . دومین گیلاس رو هم خوردیم و دیگه اثرات حسابی نشون داده شدن . منم شروع کردم به عوض کردن کانال ها ! اما پورنو نداشت و زدم رو کانال MTV تا یکم موزیک گوش بدم و عموم و دوستش هم رفتن تو خط تجارت . یکساعت بعد بود که از بلند گو اعلام کردن کمربندها رو ببندین .... کمربندها رو بستیم و چند دقیقه بعد هواپیما فرود اومد و پیاده شدیم .. اونم با چه وضعی خوش خوشانمون شده بود و کیفور هی می خندیدیم منم که کمی گرفته بودم کمی تلو تلو می خوردم ... تو سالن ترانزیت عموم زد بهم که خودتو یکم جمع و جور کن بهمون گیر ندن . خلاصه بعد از نشون دادن پاسپورتها و مدارک رد شدیم و مستقیم هم رفتیم فری شاپ !!!!
بازم یه مژده !! خرید کلیه مشروبات الکلی آزاد شده و همه می تونن هر چقدر که بخوان مشروب بخرن و بطور قاچاقی به فروشگاههای دوبی بفروشن و یا آزادانه برای مصرف خودشون ببرن داخل دوبی .
دوست عموم هم 12 تا بطر وان خرید , گفتم : یعنی اینقدر مفلس شدین که می خوایین مشروب بفروشین ؟ اونم گفت نه عزیزم می خواهیم اینا رو بخوریم .... به عموم گفتم باز شما دوتا به هم افتادین ؟ من میزارم می رم هتل ها !!! اصلا مگه بابا نگفت مواظب من باشی ! اونم گفت تو یکی دیگه حرف نزن ! هر کی ندونه من که می دونم تو چه جونوری هستی ..... و دوتایی زدیم زیر خنده !
بیرون فرودگاه سوار تاکسی شدیم . رفتیم به سمت شمال .. جبل علی ! دورتادور فقط بیابون بود و خونه هایی که داشتن می ساختن اما بقدری چراغ و نور بود که آدم کیف می کرد و اصلا اون مناظر به چشم نمی اومد . حدود نیم ساعت بعد رسیدیم به ویلای عموم و عموم پیاده شد و در رو باز کرد و با ماشین رفیم تو .. حدود 500 متر جلوتر دم ویلا توقف کرد ماشین و پیاده شدیم . به راننده 20 درهم داد و یارو پر در آورد و رفت ! هر درهم 218 تومن می شه به پول ما !
رفتیم تو و پنجره ها رو باز کردیم تا هوا عوض بشه . به عموم گفتم بانک زدی که اینجا رو خریدی؟؟؟؟ گفت اینجا خونه ارزونه تبدیل کنی می شه 140 میلیون تومن ! قبلا باید به نام یه عرب می خریدی اما الان آزاد شده ! با یه محاسبه سر انگشتی ددیم واقعا مفته ! یک ویلای 7 اتاق خوابه با 2 تا استخر و زمین تنیس و دوبلکس و 4000 متر زیربنا به این قیمت واقعا هم مفت بود ...
خیلی خسته بودیم و هر کدوم رفتیم تو یه اتاق ! دونه دونه اتاقها رو دید زدم و اتاق آخری رو انتخاب کردم ... هم از این دوتا ابلیس دور بودم هم اینکه از همه بزرگتر بود . تو هر اتاق یک دستشویی و یک حمام بود و خیلی عالی تزیین شده بود اما یه بدی داشت و اون هم این بود که باید روی این تخت های سفری می خوابیدم و فقط اتاق عموم تخت داشت !!!! خلاصه لباسهامو در آوردم و رفتم دوش گرفتم و بعد هم لباس خوابم رو پوشیدم و اومدم بخوابم که عموم در زد و اومد تو گفت : فردا تا لنگ ظهر نخوابی ! می خواهیم بریم برای بستن قرار داد باید بیایی حتما !
گفتم باشه و چراغو خاموش کنین می خوام بخوابم ... چقدر تحویل !!!

تو خواب و بیداری بودم کخ حس کردم زلزله شده !!! دیدم عموم بالای سرمه و هی تکونم می ده !!!! آخر به زور چشمم رو باز کردم و گفتم بسه بخدا بیدار شدم .. بسه !!!! گفت زود باش ساعت 8 صبحه ! 9 باید تو جلسه باشیم بدو حاضر شو و رفت پایین . سرمو تو بالش فرو بردم .... اصلا دلم نمی خواست بیدار بشم ولی چاره نبود ! خلاصه بلند شدم و سلانه سلانه رفتم و دوش گرفتم و مسواک زدم و لباس پوشیدم و اومدم پایین . عموم و دوستش داشتن قهوه می خوردن ! منم برای خودم ریختم و نشستم سر میز و مشغول خوردن شدم . صبحانه افتضاح بود ! نون عربی بد مزه ای بود با کره ! نه تخم مرغی نه ژانبونی نه آب پرتغالی هیچی !!!! غرغر هام شروع شد :
عمو منو این همه راه آوردی هیچی بهم نمی دی؟ میمیرم از گشنگی !!!
- چشم غلط کردم الان رفتیم شهر هر چی خواستی می خرم ! خوبه ؟ حالا هم زود بخور و حاضر شو بریم .
من خاویار میخوام !!
- کوفت بخواه منو می خواهی تو این 2 روزه ورشکست کنی ؟؟؟؟
پس منم نمیام ...
- ای خداااااا ! باشه می خرم !! برو حاضر شو بریم ! من حاضرم بریم .
- با مینی ژوپ ؟؟؟؟؟؟ باز چشم باباتو دور دیدی ؟ مثلا داریم می ریم یه جای رسمی این چه ریختیه آخه ؟ مگه داریم می ریم دیسکو ؟
با حرص از جام بلند شدم و گفتم من اگه دفعه دیگه اومدم باهات جایی ! حالا ببین و رفتم بالا تا یه لباس دیگه بپوشم ! دوست عموم هم غش کرده بود از کل کل کردن ما دوتا ! تیکه رو اومدم : هه هه .. خیارشور از شکمت خجالت بکش .... بیچاره نطقش کور شد و اینبار نوبت عموم بود که غش کرد ...
سوار تاکسی بودیم به سمت مرکز شهر ... واقعا شهر دیدنی بود انگار تو اروپا بودی حتی شیک تر و مدرن تر ! ساختمانها اغلب ویلایی و بزرگ با معماری مدرن و خیلی تمیز و شیک . تک و توک برجهایی دیده می شد که هر چی به مرکز شهر نزدیک می شدیم تعدادشون بیشتر می شد . هوا گرم و شرجی بود ولی ماشین کولر داشت و احساس خفقان نمی کردی . شهر روی هم رفته به نسبت خلوت و آروم بود و هر کسی سرش به کار خودش گرم بود . در و دیوار پر از آگهی های تبلیغاتی آمریکایی و ... بود و هر شرکتی توی دنیا یه شعبه زده بود هر تابلویی رو میدیدی آثاری از یک شرکت خارجی دیده می شه ! تو شهر از همین بنز هایی که جدیدا پلیس ایران وارد کرده پر بود ! هر خیابانی رو می دیدی یک ماشین پلیس توش در حال گشت بود ! ظاهر جوونها غربی بود و تک و توک شیخ هایی هم با دشداشه و سربند توی خیابان دیده می شدند و یا زنانی که با روسری بودند ولی اغلب دخترها بی حجاب ! ایرانی ها هم که تابلو بودن . دوست عموم می گفت 500 هزار ایرانی توی دوبی فقط زندگی می کنن و جدا از تجاری که می رن و میان هستن !
چند تا دکه مک دونالد دیدم که بسته بودن ! اختمالا بعلت تحریم آمریکا بود ! دلم غش رفت ! راستی یک نکته فوق سری که فقط کسانی که توی کشورهای خارجی هستند خبر دارند : گوشت همبرگر های مک دونالد از نوعی کرم درست می شه که به طول 1 متر و قطر 20 سانت هست و اصلا گوشت گاو نیست و این کرم ها رو چرخ می کنن و باهاش همبرگر درست می کنن ! که البته ارزش غذاییش بالاست . علت کاهش محبوبیت مک دونالد در کشورهای دیگه همین خبر بوده ولی برخلاف مک دونالد برگر کیگ از گوشت گاو تهیه می شه یعنی 70 درصد گوشت و 30 درصد افزودنی !
رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم .. هوای گرم بیرون با رطوبت زیادش حالت چندش به آدم دست می داد وقتی از سرما وارد گرما می شدی ... اما داخل ساختمان که شدیم کاملا این حالت برطرف شد چون توی تمام ساختمانها کولرهای گازی وجود داره ! سوار آسانسور شدیم و رفتیم طبقه 47 ! شرکت ریتش العالمیه نمی دونم چی چی .... داخل شدیم و منشی راهنماییمون کرد داخل . نکته جالب اینه که زبان رسمی دوبی انگلیسی هست تا عربی و حتی شما با یک عرب هم صحبت می کنین اول انگلیسی حرف می زنه تا عربی ! رفتیم تو و بعد از سلام کردن و ... نشستیم و جلسه شروع شد . جریان معامله نوعی نخ بخیه خیلی گرون قیمت و قابل جذب بود برای جراحی دریچه های قلب و پیوند قرنیه چشم که از آمریکا وارد می شد در بسته های 72 تایی ولی بعلت تحریم ایران به ایران داده نمی شه و باید از کشورهای دیگه نوع تقلبی و نامرغوبش رو بخریم این سفارشها برای بیمارستانهای خاتم الانبیا و بیمارستان دی و بیمارستان فارابی بودند و اگر قبول می کردن خوش به حال بیماران می شد . خلاصه جریان معامله هم خرید 30 کانتینر نخ جراحی و دو کانتینر دستکش جراحی بود که بالاخره بعد از کلی صحبت و چک و چونه و دادن یک رشوه حسابی , قضیه حل شد و وارد کنند اصلی حاضر شد که اینوویس رو تغییر نام بده با مسئولیت ما و در واقع رو اعتبار من بیچاره جای خوشمزه اینجا بود که اگه در طول مسیر به محموله مشکوک می شدن کلش ضبط می شد و حق تجارت با دوبی رو کلا فسخ می کردن !!! بعد از جلسه رفتیم کمی توی شهر قدم بزنیم و جشنی هم بگیریم . واقعا هوا گرم بود اما قابل تحمل چون از روسری و ماتنو و این کوفتها خبری نبود ! اول رفتیم یه سوپر مارکت برای خرید . عموم گفت پدر سوخته منو ورشکست نکنی ! چشمک زدم و گفتم خیلی خسیسی الان صد هزار دلار معامله کردی اونوقت بازم ناخن خشکی می کنی ؟ سرشو تکون داد و گفت برو ...
یه چرخ برداشتم و شروع کردم به انتخاب . اول از همه 4 تا بسته شکلات مارس برداشتم بعد هم اسنوکر و بعد هم نسکافه و کاقی میت و خاویار و پنیر و کرن فلکس عسلی و خلاصه سر چند دقیقه چرخم شد پر از قاقالیلی چیز عجیب اینکه توت فرنگی هم بود !!!! چیزی که من میمیرم براش ! اما تو این فصل اون هم تو دوبی ؟!؟ وقتی برگشتم عموم نزدیک بود سکته کنه !!!! گفت می خواهی همه رو بخوری؟ گفتم تنه بابا می خوام بیارم ایران سوغاتی ! بعد هم نگاهی انداختم به دستش و دیدم اونم به باکس آبجو خریده ! و دوستش هم یک عالمه خیار شو و چیس و ... !!! یارو داشت بال در می آورد فکر کنم تو عمرش هیچ کس اینقدر یکجا ازش خرید نکرده بود .
580 درهم شد !!!! خوبی دوبی اینه که کریدیت کارد هم قبول می کنن و دوست عموم هم با گلدن کارتش همه رو حساب کرد و مثلا شیرینی اون به من بود . یک تاکسی گرفتیم از همون دم فروشگاه و رفتیم اینها رو گذاشتیم خونه و بعد هم دوست عموم یک بطر وان باز کرد و نشستیم به خوردن و حرف زدن راجع به برنامه ها .. زیاد خوشم نیومد و دیگه نخوردم .... حوصله ام سر رفت ..... مدام از تجارت حرف می زدن اونم ترکی ! منم گفتم می رم بیرون قدم بزنم ! عموم گفت صبر کن بیا آدرس اینجا رو بنویسم گم و گور شدی بیارنت ! گفتم پولم بده دست خالی که نمی شه ! آدرس رو نوشت و به زور صد درهم داد دستم موبایلش رو هم داد و گفت می ریم ناهار بخوریم بهت خبر میدم دور نری زیاد ... کارم دست خودت ندی ! بابات منو می کشه ها ! گفتم چشم ... و اومدم بیرون .
می دونین چی رو فهمیدم ؟ هر چی آدم ها پول دارتر باشن بیشتر حریص می شن و بیشتر هم خصیص !!!! اینو از من داشته باشین که آدم پول دار اگه بخواد درست حسابی خرج کنه که پول دار نمی شه !!!!!
همه خونه ها ویلایی بودن . بیشتر هم تو این منطقه ایرانی ها بودن . اصلا ایرانی حماعت مثل افغانی می مونه که هر جا بره قیافش تابلویه ! رفتم به یه بستنی فروشی کوچک سفارش آب میوه دادم . برام یه لیوان بزرگ آورد با تزیینات چتر و لیمو و .... سوسول بازی !!!! یک دختر دیگه هم روبروی من بود و داشت بستنی می خورد تا دیدمش فهمیدم ایرانیه ! از کجا ؟ چون مینی ژوپش هم سطح شورتش بود و ایرانی ها هم هر جایی خارج از ایران باشن تا حد امکان لخت میشن و این از برکات رژیم اسلامیه و همین اولین مشخصه شناختن ایرانی هاست دهاتی بازی هم در خونشونه ! مینی ژوپ سفید با شورت مشکی !!! به فارسی گفتم ایرانی هستی ؟ گفت آره و اومد رو میز من نشست . یکمی حرف زدیم و کلی اطلاعات ازش گرفتم :
پسرهای عرب اصلا با ایرانی ها ازدواج نمی کنن ! اما دوست می شن ! جای خلاف هم وجود داره اما کارت شناسایی می خوان و هر بچه ای رو راه نمی دن و حتما باید بالای 23 سال داشت . مشروب هم تو سطح شهر نمی شه خورد فقط توی جاهای مخصوص و بیرون هم نمی شه دست گرفت و حتما باید لای نایلون تیره پوشوند . پلیس دوبی خصوصی هست و به محض کوچکترین خلافی سخت مجازات می کنه متخلفها رو . فاحشه در شهر وجود نداره ! فقط در نقاط تعیین شده . بقول معروف شهر نو !! معتاد هم همینطور و کسانی که معتاد باشن پدرشون رو در میارن . نکته جالب هم همین بود که پلیس فرودگاه اول سوال می کنه قرص آرام بخش یا خواب آور داری یا نه ؟ و اگه توی لوازمت قرص ببینن شدید گیر می دن و تا از نوع اون با خبر نشن ولت نمی کنن ! اگه داشته باشی دیپورت میکنن و یا جریمه سنگین و توقیف قرص ها !! خلاصه اینکه محور سوالات ما هم دور و بر خلافیات می چرخید . در حال صحبت بودیم که موبایل زنگ زد و عموم بود که گفت کجایی؟ از دختره پرسیدم و آدرس رو دادم و گفت باش تا بیاییم دنبالت بریم ناهار . تا اونا بیان منم یه بستنی خوردم . از دختره خدافظی کردم و سوار شدم و رفتیم . ... تشنم شده بود از شیرینی بستنی دنبال آب می گشتم تا چشمم خورد به دستگاههای نوشیدنی به عموم گفتم آب می خوام و اونم با یک نگاه مستاصل به راننده گفت نگه داره و پیاده شدیم و گفت اب می خوای یا نوشابه ؟ گفتم آب !!!! یک درهم تو دستگاه انداخت و نیم لیتر آب معدنی خنک اومد بیرون !!!! آب مال فرانسه بود و خیلی سبک و خوشمزه از فاضلاب تهران که خوشمزه تر بود ! دوباره سوار شدیم و رفتیم به یه رستوران ایرانی که خیلی تعریف می کردن .
دوست عموم که آدم خیلی شکمویی هست بدتر از من پیشنهاد داده بود ! خلاصه رفتیم تو و نشستیم و پیشخدمتها اومدن ! یک نکته رو هم بگم که توی دوبی مثل سنگ ریزه کارگر از همه کشورها ریخته : افغانی ایرانی هندی پاکستانی و مزد هم خیلی پاییه و هر جایی اقلا 60 تا مستخدم داره ! خلاصه تند و تند فقط سرویس می دادن . اول ماست موسیر و نان عربی آوردن " آی این نون عربی مزخرفه !! مثل نون تافتون خودمونه بعد توش یک جور سبزی داره و خلاصه مزش مثل کاه می مونه " بعد یک پارچ دوغ آوردن یک نوع ماستهایی هم هست مال خود دوبی که سفته مثل ماست چکیده ما اما خوشمزه تر ولی خیلی چرب . خلاصه اینو خوردیم و به جای بسته شدن اشتها , بدتر دلمون ضعف رفت . بعد برنج آوردن برای هر نفر یک دیس !!!!!! کباب هم بگم 50 سانت به عرض 5 سانت دروغ نگفتم !!!! من خودمو کشتم تونستم یک چهارم برنج و نصف کبابم رو بخورم ! عموم هم نصف کمتر زیاد آورد و فقط دوست عموم هم مال خودشو خورد هم مال منو هم ماله عموم رو و خلاصه ورم کردیم بد جور بعد هم دوغ و بعد از ناهار هم رفتیم خونه و تخت خوابیدیم تا عصر .... هی آروغ بود که می اومد ! گلاب به روتون !!! .... چه کیفی می داد ... خوابیدن تو هوای خنک و سکوت .. حدودای 5 بود بیدار شدم و یک دوش گرفتم و اومدم اونا رو هم بیدار کردم که بریم بگردیم . عموم گفت شب یه جا دعوتیم شام . بگیر بخواب که تا نصف شب باید بیدار باشی و دوباره خوابید . هیچی منم رفتم برای مهمونی خودمو آماده کردم ....
مهمانی عالی بود برخلاف اینجا که همه باید آخرین تیپ رو بزنن از این خبرا نبود هر کسی هر طور دوست داشت اومده بود البته نه مثل گداها همه در حد مرتب و معقول بودن به نسبت شیک و پیک ! زنها اغلب پیرهن تنشون بود یا لباسهای باز شب این زنهای عرب هم بعضی ها عین جن بودن اما توشون خوشگل هم پیدا می شد ولی همه از دم سیا سوخته ! مردهاشون هم همینطور و شدیدا جواد . کراواتهای طلایی با شلوار سبز و زنها هم جینگیل وینگیلی بودن مثل این زنهای کولی !!!! به محض ورود یک معارفه کلی صورت گرفت و بعد هم کمی سخنرانی کوتاه و بعد هر کسی رفت سراغ نوشیدنی . چند تا بار بود و هر کی هر چی دلش می خواست می خورد . دیگه مثل اینجا نیست که میزبان دو ساعت التماس می کنه جون من بخور و به زور بچپونه تو حلقت ! هر کی می خواد می خوره هر کی نخواد نمی خوره . با عموم رفتیم سراغ بار و گفتم من وودکا می خوام ! گفت مگه می خوام نعش کشی کنم ؟ تو آدم نمی شی ؟ یه چیز با کلاس بخور آبرومونو نبری . گفتم من نمی شناسم خودت پیدا کن ... اونم گشت و گفت جین بخور و خودش هم برای خودش ریخت و توش هم کمی سون آپ قاطی کرد و با آب لیمو ! مثلا مزه دارش کرد ! بعد هم گفت خوب تو هواپیما قولت یادت بود ؟ گفتم آره و تنهاش گداشتم ! دوستش که از همون اول بسمه الاه مخ یه دختره رو کار گرفته بود و با هم می رفصیدن و عموم هم رفت پی شکار و من موندم آلاخون !!! اومدم بین جمعیت و منم یه عتیقه ای رو گیر آوردم و شروع کردیم به رقصیدن .... آهنگ رین آو لاو رو گذاشته بودن و نمی دونم چه تناسبی با مهمانی و رقص داشت !؟! اکثر کله گنده های عرب و ایران اینجا بودن و همه هم همدیگه رو می شناختن و منم مثل بوق هیچ کسو نمیشناختم و دور خودم گیج می زدم این یارو هم رقص بلد نبود و خسته شدم از دستش و رفتم تو محوطه قدم زدن . چه دلمو صابون زده بودم که چه کارا که نمی کنم . آدم با این تاجر جماعت هیچ جا نباید بره ! شام هم باز مرغ بود این عربها علاقه عجیبی به مرغ دارن نمی دونم چرا . بعد از شام هم کمی رقصیدیم و بعد هم شامپاین باز کردن و همه خوردن و مهمانی هم تمام شد ساعت حدودای 2 بود که برگشتیم خونه و منم تو بغل عموم ولو .... اونم هی غر می زد که مگه چاقو زیر گلوت گذاشتن که هر چی بهت تعارف می کنن بخوری که من تو رو بوکسل کنم و دوستش هم که مست کرده بود هی می خندید و تیکه بار عموم می کرد و منم تو هپروت می خندیدم به جفتشون ....
فردا صبح رفتیم دریا . چقدر تمیز بود یاد بابلسر افتادم که از فضله آدمیزاد تا چهارپا بود تو ساحلش بود و آدم چندشش می شد حتی رو ماسه ها راه بره چه برسه شنا کنه .اما ساحل اینجا تمیز بود و عالی .... آب حسابی گرم بود و ما هم مایو پوشیدیم و یک شنای حسابی کردیم و بعد هم حمام آفتاب.... . آخه این دوبی مقررات عجیبی داره مثلا همه کاری آزاده اما فقط برای خارجی ها اما مسلمونها نه ! حالا این مسلمونها می خوان افغانی باشن یا ایرانی کلا مسلمانها نمی تونن تو دوبی بیناموسی رفتار کنن ! حتی خرید مشروب از مسلمانها هم قدقنه و حتما پاسپورت رو نگاه می کنن ! عصر قبل از برگشتن رفتیم فری زون و عموم و دوستش انبارها رو لاک و مهر کردن و مراحل ترخیص رو آماده کردن و مدارک رو هم تحویل دادن و رفتیم خونه ساک ها رو برداشتیم و رفتیم چیزی بخوریم و بعد هم بریم فرودگاه . رفتیم بار... 4 دینار میدی یک لیوان آبجو بهت می دن اندازه هیکل بابات که تا صبح باید تو توالت بخوابی از بس زیاده اما به همون اندازه هم مخلفات میارن مثلا بادوم هندی یک کاسه پر ! منظورم بادوم زمینی نبود ! هر چی هم می خوری تموم نمی شه ! من هر بار کیلویی 8000 تومن باید بخرم اما اینجا در میاد تقریبا کیلویی 2000 تومن ! و بعد هم رفتیم فرودگاه و ساعت 7:20 هم تهران بودیم !!! خلاصه که جاتون خیلی خالی بود و هنوز هم بعد از چند روز احساس مستی می کنم .







درس اخلاقی :
اگه آدم عاقلی باشین به جای رفتن کیش می رین دوبی ! بلیط اونحا 100 تومن گرونتره اما در عوض امنیت و آرامش و خوشی که اونجا دارین و همینطور خریدهای ارزونی که می تونین کنین رو هیچ وقت توی کیش ندارین ! مخصوصا که اینجا حراج که می خوره واقعا حراج می شه و کمه کم 60% قیمت میاد پایین علت این که بلیط تو این فصل نیست همینه ! من خودم یه لپ تاپپ پنتیوم 4 با تمام لوازم خریدم 9000 درهم یعنی تقریبا بک میلیون و 700 هزار تومن ! در صورتیکه همین مارک و با مشخصات پایین تر از این اینجا هست 4 میلیون تومن !!!! خلاصه خود دانید از ما گفتن !

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001