فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Monday, January 06, 2003
امروز بعد از یازده سال رفتم بازار سبزه میدون .... هم برای دیدن هم برای خرید و گشتن . از حال و هوای اونجا و محیط سنتی و زیبای اونحا خیلی خوشم میاد و بعد از سالها رفتم تا دوباره اون محیط رو ببینم ولی چقدر تغییرات .....

صبح ساعت ده از خونه زدم بیرون و راه افتادم بسمت بازار . بعد از چند بار گفتن بازار بالاخره یک تاکسی نگه داشت و سوار شدم . حدود 20 دقیقه بعد نرسیده به مسجد شاه تاکسی نگه داشت و 500 تومن کرایه رو طلب کرد !! یادمه آخرین بار که اومده بودم 40 تومن کرایه داده بودم و حالا 500 تومن و با این تورم اصلا جای تعجب نداشت !! اولین نشونه ای که یادم مونده بود , توالت عمومی بود نبش خیابان که اون رو نشون کرده بودم و به سمت شرق حرکت کردم تا برسم به مسجد شاه . در طول مسیر با دهها نفر برخورد کردم و از هر دو طرف چپ و راست شونه هام درد گرفته بود و نمی دونم این آدمهای احمق چرا اینطوری بودن و هر کسی که از مقابل یا از پشت می اومد یک تنه بهم می زد انگار توی پیست اسکی هستن و من هم پرچم های پیست اسکی و اونها باید بهت تنه بزنن .....
پیاده رو فوق العاده شلوغ و کثبف بود با مردمی هزار چهره که از هر قشری پیدا می شدند و بیشتر از همه هم جواد و و اقدس و چادری جماعت که وول می زدن !! شهرداری هم وسط پیاده رو میله های بلندی رو الم کرده بود که هر 50 قدم یک درواره راه راه سبز می شد جلوی آدم و باید با کج کردن تنه از بین این موانع عبور می کردم . بعد از عبور از 4 مانع رسیدم به مسجد شاه و از پله ها پایین رفتم . اولین تغییر ایجاد شده وجود 2 حوض در روبروی در اصلی بود که قبلا وجود نداشت و تازه ساخته شده بود . از کناز حوض و ردیف فروشندگاه قفل و ابزار عبور کردم و داخل دالان مسجد شدم . اولین چیز بیاد موندنی مجسمه سنگی آبخوری بود که هنوز هم موجود بود ولی خمره اون رو برداشته بودن !! درون راهروهای ورودی مسجد فروشندگاه احمقی بساط پهن کرده بودن و همین باعث کندی حرکت عابران شده بود .
نگاه کردن به دیوازها و سقف یک حس متفاوتی رو در آدم ایجاد می کرد بافت قدیمی و نور گیرهای سقفی و نقوش آجری دیوارها ... بعد از عبور از چند پیچ وارد صحن مسجد شدم و بعد هم وارد خود بازار ...
هر کسی که می خواد مشاغل پولدار رو نام ببره می گه طرف بازاریه یا مثلا می گن فلانی شکمش بازاریه یا مثلا به آهنگهای جوادی می گن کوچه بازاری و .... ولی توی تمام بازار فقط حجره های کوچکی دیده می شه که درون اونها پر از اجناس متنوع هست از بنجل گرفته تا اصل و این کلا با تصور ما فرق داره که بازار بصورت مغازه های مستور در شیشه و در و پنجره باشه !! هر گوشه و کناری هم بساط فروشندگان موز های لهیده و لک افتاده به چشم می خورد . همینطور چرخ های باربران که مدام با عبارات بپا و برو کنار و نخوره بهت ... هشدار می دادن ولی در واقع اول باهات برخورد می کردن و بعد صدا می کردن که مواظب باشی . طبق معمول باز هم توی بازار گم شدم و از این طرف به اون طرف شروع به گشتن کردم بدون انگیزه ! تعداد زنها خیلی کمتر از مردها بود و بیشتر زنها در قسمتهای گلهای مصنوعی و زیور آلات و لباس دیده می شدند تا قسمتهای دیگه ! اکثر زنهایی هم که اومده بودند برای خرید عمده بود . نرج اجناس فوق العاده ارزون بود و انگار این نقطه از تهران بویی از تورم و خبری از نرج اجناس نداشت ! در بازار بین الحرمین که مخصوص فروش لوازم التحریر هست ایستادم و بیست عدد روان نویس آلمانی خریدم دونه ای 600 تومن در حالی که همین قلم ها رو دونه ای 1200 تومن می خریدم ار بالای شهر ! درست نصف قیمت ! کمی جلوتر چشمم به فندک های جالبی خورد که خیلی جالب بودند و وقتی به فروشنده گفتم یک نونه رو نشونم بده اول کلی جا خورد و بعد که آورد و دیدم , خیلی خوشم اومد وقتی روشن می کردی مثل مشعل شعله می داد و بعد فروشنده توضیح داد که برای لحیم کاری های ظریف بکار می ره و شعله اون کنترل می شه و بعد از تنظیم اون شد درست مثل یک شعله نارک اما فوق العاده قوی !! برای امتحان سیگاری در آوردم و روشن کردم که نصف سیگارم سوخت از شعله اون !!!! فروشنده هم انگار آدم ندیده , هاج و واج به من نگاه می کرد فکر می کنم منو مرتد یا کافر می دونست تو ذهنش با اون نگاه کردنش !! یاد یکی از همکارهام افتادم که ویار عجیبی به سیگار داره و شباهت عجیبی با کوره آجر پزی و دود کش بخاری !! مدام هم دنبال فندک و کبریت از این اطاق به اون اطاق می چرخه و یکی هم برای اون خریدم تا اینقدر سرگردون نباشه . هر فندک 1000 تومن با مخزن گازی 4 برابر فندکهای معمولی و قابل تجدید !!
در حال گشت بودم که رسیدم به بازار کویتی ها و مغازه های پوشاک !! لباسهایی انتخاب کردم اما متاسفانه هیچ کدوم تک فروشی نداشتند !!! دلم کلی آب شد که با اون قیمتها دستم کوتاهه از خرید و فقط تونستم یک دوجین شورت بخرم 800 تومن " مفت " !!
کم کم صدای اذان بلند می شد و فروشنده ها هم تک و توک تعطیل می کردن باز هم صحنه های جالبی دیده می شد مثلا یک جا مرد جوونی رو دیدم که کنار حجره ایستاده بود و داشت اذان می گفت ! برام خیلی جالب اومد و منم روبروش ایستادم تا هم عکس بگیرم و هم کمی نگاهش کنم .. چون تا حالا به جز تلویزیون ندیده بودم کسی اذان بگه و همین ذل زدن من به اون بیچاره باعث تپق زدن های پی در پی و در نهایت هم فریاد اعتراضش شد که : مگه آدم ندیدین ؟؟؟ برین کنار لطفا !!
تو دلم گفتم انگار شیطون دیده که می ترسه ایمانش به باد بره و کلی هم فحش نثارش کردم تو دلم و راه افتادم . چشمم افتاد به پیرمردی که نون خشک هایی رو از توی بقچه ناهارش در میاورد و آب می زد و بعد روی علاءالدین می گذاشت !! تو دلک گفتم اگه بازاری یعنی این پس من میلیاردر هستم !!!!

داشتم چرخ می زدم که یهو چیزی پاهام برخورد کرد از پشت و افتادم رو میز بساط یکی از فروشنده ها و تمام اجناسش ریخت بهم !! وقتی بخودم اومدم دیدم یکی از باربرها با چرخ زده بود به من و منم تمام حرصم رو جمع کردم و سرش هوار زدم وحشی مگه کوری ؟؟؟؟ و بیچاره از صدای نکره و ریز من شکه شده بود و مات زده !! طبق معمول هم آدم های بیکاره جمع شدن و منم برای تابلو نشدن خودمو زود جمع و جور کردم و راهمو کشیدم و رفتم !! کم جلوتر پیرمردی نشسته بود و تیله می فروخت .. تو اندازه های بزرگ . خم شدم برای خواهر زاده هام 10 تا سوا کردم و شد 200 تومن !!! انگار از قیمتها سر در نمیاوردن !! کمی جلوتر وارد راسته عطاری ها شدم ... بوی خاصی که از درون حجره ها متصاعد می شد خیلی دل انگیز بود . تو بازار عطاری ها چشمم افتاد به یک مغازه که قهوه و نسکافه می فروخت !! از فروشنده در خواست کاپوچینو کردم که گفت نداریم اما از اون بهترش رو داریم و به زور منو کشوند توی حجره و یک بسته بزرگ نسکافه گذاشت جلوم و گفت قهوه اصل برزیلی کیلویی 20 هزار تومن !!!! فکرده بود من کافی شاپ دارم !! خلاصه بزور 300 گرم بهم داد به قیمت 3000 تومن و امشب که داشتم می خوردم کلی اجدادش رو تقدیس کردم چون این طعم نسکافه رو فقط توی نسکافه های آلمانی چشیده بودم اونم هر شیشه فسقلی 50 مارک !!!

توی بازار آلبوم فروشها چشمم خورد به کیف های سی دی !! پرسیدم چند ؟ پسر فروشنده کل کیف ها رو ردیف کرد جلوم و گفت این 80 تایی این 40 تایی این 20 تایی ! و از هر رنگی هم یک نمونه آورد و خلاصه یک کیف 80 تایی خریدم 2000 تومن " باز هم مفت " !!!! قبلا یک کیف 30 تایی خریده بودم 5000 تومن !! بر پدر هر چی فروشنده پدر سوخته است لعنت !

کمی جلوتر هم بازار سی دی خام بود که سی دی های Epoch رو می داد 140 تومن !! خلاصه اینقدر چونه زدم تا به 138 تومن رضایت داد و 100 تا هم ازش خریدم . همین سی دی ها رو توی بازار پایتخت می داد 180 تومن !!!! 30 تا هم سی دی TDK خریدم 210 تومن دونه ای و همین سی دی هم دونه ای 200 تومن !!
ساعت 1 بعد از ظهر بود و بوی کباب پیچیده بود توی بازار و دهنم آب افتاده بود .... اما غذای بازار رو محال بود لب بزنم !! تصمصم گرفتم برگردم . اما نمی دونستم کجام !! یک نکته جالب این بود که از هر کی آدرس می پرسیدی و بهت آدرس می دادن دقیقا درست در میومدی همون جایی که می خواهی ! با 2 بار سوال کردن رسیدم به مسجد شاه !! دم در اونجا یک فروشنده دوره کرد چاقو می فروخت و یک چاقوی کوچک برزیلی خریدم برای پوست کندن میوه توی کیفم که خیلی خوشگل هم بود ! نمی تونم حالت فورشنده رو وقتی که داشتم چاقو ها رو نگاه می کردم و انتخاب , توصیف کنم !! خودم هم خنده ام گرفته بود .
کمی جلوتر سوار تاکسی شدم که مستقیم می رفت بسمت توپخونه ! 5 دقیقه بعد پیاده شدم و یک ماشین گرفتم تجریش . توی ماشین کیفم رو باز کرده بودم و خریدهامو با رضایت نگاه می کردم و کلی ذوق کرده بودم که این همه مفت خرید کرده بودم فقط آرزو می کردم که شورت هایی که خریدم مثل جریان دفعه قبل نشه که بعد از اولین شستن شد اندازه شورتهای باربی !!!!!
خیابان شریعتی - یخچال رسیده بودیم که یاد هایدان افتادم و به راننده گفتم نگه داره و پریدم برای خودم یک ژانبون مخصوص خریدم و اومدم سوار شدم و دوباره راه افتادیم ... بوی کالباس توی ماشین پیچیده بود و منم دهنم آب افتاده بود و راننده هم هی از آینه چپ چپ نگاه می کرد و منم بروی خودم نمی آوردم تا اینکه رسیدیم دم خونه . پیاده شدم و بعد از حساب کردن پول تاکسی اومدم تو و اول پریدم دستشویی و دستهام رو 3 دفعه شستم و بار اول آب سیاه اومد بود و دفعه بد کمی سیاه و دفعه سوم تمیز شد !!! بعد هم شروع به خوردن ... بیچاره راننده تاکسی ! مطمئنم که رفته و برای خودش هم ساندویچ خریده با اون نگاههای که می کرد و اون بویی که راه افتاده بودم توی ماشینش .

درس اخلاقی !!
باز طبق معمول همیشه تکرار می کنم که بیخود نیست مغازه دارهای ما همه وضعشون خیلی خوبه و هر کسی که مغازه باز می کنه بعد از یکسال خودش رو می بنده ! وقتی با کمترین هزینه می رن بازار و اجناسی رو با قیمتهای فوق العاده ارزون می خرن و بعد با دو برابر قیمت می فروشن به مردم و روی تک تک اجناس , هزینه حمل و نقل رو می کشن , انتظاری بیش از این نمی شه داشت !

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001