فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Saturday, August 31, 2002
این مقاله شماره 64 من بود مربوط به سه هفته پیش ! انگیزه ای برای نوشتن اون پیدا نمی کردم تا اینکه امروز نامه ای به دست من رسید از یک دوست که توی اون به این اشاره شده بود که همیشه اشخاص تحصیل مرده مثل پزشکان و مهندسین بیشتر از دیگران مثلا عمله جماعت می فهمن و درک دارن و کلا منظورشون این بود که افرادی که تحصیل کرده هستند دارای قدرت فهم و شعور می باشند اما افراد عامی و بی سواد قادر به درک مسائل و همینطور شعور نیستند ! این شد انگگیزه ای که به جای نوشتن مقاله 92 خودم این موضوع رو بنویسم !

امروز در مسیر رفتن به خونه چون ماشینم خراب بود و داده بودم ببرن تعمیرگاه , بعد از مدتها سوار تاکسی شدم , راننده یک مرد میان سال و کچلی بود که خیلی داش مشتی و لاتی حرف می زد . من صندلی جلو نشسته بودم و از خستگی چشمهام رو , روی هم گذاشته بودم و ناخودآگاه به حرفهای راننده با خانم پشت سری گوش می دادم تا اینکه شنیدن جمله ای خواب رو از سرم پروند !!!
آقای راننده به اون خانم می گفت : من 2 تا دختر دارم به همه هم می گم بیست سال دیگه هم می خوام 2 تا پسر داشته باشم . زن ازش پرسید : الان که شما 35 سالی باید داشته باشید و 20 ساله دیگه پیری و معرکه گیری ..... ؟
راننده خندید گفت منظورم اینه که 20 سال دیگه 2 تا داماد پیدا می کنم که می شن پسر های من , برام مهم نیست که می گن مرد باید از خودش اسم باقی بگذاره و حتما پسر دار بشه ..... دخترهامو خیلی دوست دارم زنم رو هم خیلی دوست دارم حتی تو کارهای خونه هم کمکش می کنم یه روز اون گرفتاره من بچه رو عوض می کنم یا اون غذا درست می کنه من ظرف می شورم و ....
من هم فقط با چشمهای گشاد هاج و واج راننده تاکسی رو نگاه می کردم و آخر طاقت نیاوردم و گفتم :
ببخشید شما تحصیلاتتون چقدره ؟
- دوم راهنمایی !!!!!

شما دوستان مثل من آیا میتوانید تصور کنید که یک آدم از طبقه پایین و با فرهنگی نازل اینطور بتونه فکر کنه و با این سواد و فرهنگ محدودش بتونه در حد دکترا باشه؟ همه ما می دونیم در این قشر از مردم عامی هدف پسر دار شدنه و بعد هم قطار قطار بچه ردیف کردن و مرد در این جوامع سالاره و حرفش قاطع و زن کنیز مرد !
اما اینکه چطور شده یک همچین انسانی با این تفکر والا در این قشر بوجود اومده برای من جای سواله !!!؟ کسی که با سوادی محدود از صد نفر آدم تحصیل کرده هم بیشتر می فهمه و درک داره !
در جامعه ما هستند کسانیکه دکترا دارند و یا به مدارک مهندسی و ... خودشون می نازند اما بویی از انسانیت و مردانگی نبردند ! این افراد به ظاهر با فرهنگ و تحصیل کرده نگاهشون به دیگران و مخصوصا به زنها ابزاریه و وسیله رفع حاجت ! زن یعنی برطرف کننده شهوت و نیاز جنسی و ماشین تولید کننده انسان و بقای نسل و دل مشغولی برای مواقع بیکاری مرد ! حتی زنهایی از این قماش هم داریم که فکر و ذکرشون پول و مادیات و لباس و چشم و هم چشمیه ! آینده و خوشبختی رو در این چیزها می بینن و معیارشون همینه !
پس می شه نتیجه گرفت که فهم و شعور انسان هیچ ارتباطی نداره به تحصیلات و طبقه اجتماعی انسانها و مهمتر از اون ریخت و لباس ! خیلی ها هستند که با داشتن ظاهر و سر و وضع نه چندان مناسب دارای سواد و معلوماتی در حد دکترا هستند و نیز درکی عمیق نسبت به انسانیت و جامعه و مسائل روز دارا می باشند .
بر همین مبنا جامعه ما شده یک جامعه مدرک گرا و دیگه کار نداریم فلانی چه شخصیت و خصوصیاتی داره ! همین که تحصیل کرده هست و پولدار , کافیه و جالبتر اینکه بالاترین نرخ طلاق و شکایت و کلاهبرداری هم توی همین طبقه به ظاهر تحصیل کرده به چشم می خوره تا طبقه عامی !
فلانی مدرک لیسانس تاریخ و جغرافی داره بهش پست مدریت میدن و بعد انتظار بالاترین راندمان رو دارند و همین طور کارآیی مطلوب رو ! دیگه فکر نمی کنن که آخه یارو آخه چه می فهمه که مدریت چیه و .... !
یادمه دورانی که داشتم درس می خوندم تو دانشگاه رئیس دانشگاه ما یک آقای مسنی بود که ادای آخوند جماعت رو در میاورد 1 سال به علت بیماری که داشتم مرخصی گرقته بودم و بعد که رفته بودم برای کارهای اداریم همین آقا رو دیدم که نشسته بود پشت یک میز و شده بود مسئول گواهی های پزشکی دانشجوها ! ریاست کجا کارمندی کجا ؟!
خواستگار برای آدم میاد همه اولین صحبتشون اینه :
آقازاده چه کاره هستند چی خوندن ؟ چی دارند ؟ ... اما یکنفر سوال نمی کنه که بابا این طرف چه آدمیه ! به جای اینکه اول از همه بپردازن به اینکه این آدم چه خصوصیاتی داره اول بسم الاه میرن سراغ پول و مادیات و تحصیلات و ....
تازه اگه خیلی هنر کنند می رند دنبال تحقیق و اگه زیادی هم مته به خشخاش بگذارند نامزدی طولانی مدت . بدون اینکه فکر کنند طرف چه آدمیه قرار ها رو می گذارند و بله ها رو می گن و بعد که دل ها گرم شد و هر دو عاشق هم شدن یهو می فهمن که نه بابا این طرف مورد داره و هزار و یک مشکل عاطفی و ضربه روحی ....
حالا اینها به کنار , اصلا تو مملکت ما کسی که سواد درست و حسابی داشته باشه نداریم . سابق یک همکاری داشتم در وزارت علوم که این آقا داشت تو رشته مخابرات تحصیل می کرد . اما کارشون برنامه نویسی بود و به همه زبانهای برنامه نویسی هم آشنا بودند و جالب اینکه در نهایت ایشون از دانشگاه اخراج شدند چون زندگی رو در کار و درآمد می دید و خودشو وقف کار کرده بود , من نمی دونم چرا به جای رشته کامپیوتر دنبال مخابراتت رقته بود ؟ درسش هم محشر بود و تو خواجه نصیر درس می خوند پس با اجبار نرفته بود !
یکی دیگه از دوستام اییشون پزشک بودند با تخصص زنان , مرد هم بود . بعد این آقا طراحی وب انجام می داد چون پول مطب نداشت و آخر هم رفت آمریکا و الان داره کارهای کامپیوتری انجام می ده .
همه این عوامل هستند که باعث شدند قشر تحصیل کرده کشیده بشن به مشاغلی غیر از تحصیلات اصلی و نظم همه امور به هم بخوره !

امید که بیشتر از اونکه می خوانیم و می آموزیم , تفکر کردن و انسانیت را یاد بگیریم .

زشت کسی کو نشد مسخره یار خوب
دست نگر , پا نگر , دست بزن پا بکوب
مسخره باد گشت , هر چه درختست و کشت ...

~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Friday, August 30, 2002

چند مدت قبل مطلبی رو در مورد همجنس گرایی در کاپوچینو خوندم که منو زیاد به فکر فرو برد ! در نهایت با اقتباس و کمک از نامه عزیزترین کسم تصمیم گرفتم بطور جامع بعضی از نکات گنگ اون مقاله رو روشن کنم و فکر می کنم برای اکثر شما جالب باشه , اما در ابتدا بگم که من نه آدم مشکل داری هستم از نظر جنسی و نه همجنش باز هستم و به شدت هم از این روابط بیذارم اما به علت نفرت شخصی خودم از دیگرانی که از این روابط لذت می برند متنفر نیستم و برای هر عقیده و خواسته ای ارزش قائلم . از نظر من این پدیده بسته به شخصیت و گرایش خود فرد دارد ! و هیچ کس نمی تواند و نباید برای دیگران نوع روابط جنسی آنها را تایین کند , خواه روش آنها اشتباه باشد خواه صحیح !!! این به خود آن فرد مربوط می شود نه دیگران ! دیگران می توانند در مورد روابط سکسی خود تصمیم گیری نمایند نه دیگران ! همان طور که کسی نمی توانند بپذیرند که دیگری برایش رابطه جنسی خاصی را انتخاب نماید که با شخص خاصی انجام شود و یا با روشی خاص !!! دیگران هم حق هیچ اظهار نظری در این مورد و تعیین تکلیف برای کسی را ندارند ! مگر شخص خودشان ! و این کارها و اقدامات و صحبت ها دیکتاتوری محض می باشد و پا مال کردن حقوق فردی افراد اجتماع ! این افراد شده یکبار فکر کنند که اصلا شخصی که به هیچ عنوان نمی تواند پذیرای جنس مخالف خود باشد حالا به هر دلیل یا بیماری روحی یا جنسی و یا مسایل دیگر , این فرد را نمی توان وادار به عملی نمود که از آن رنج می برد ! اگر چنین انسانی باشد مسلما هستند کسانی مثل او که بتوانند او را ارضا نمایند ! اگر کسی به ما در این موارد گرایش داشت حق اعتراض داریم اما خوشبختانه این افراد فقط با افرادی مثل خود حالا یا بیمار و یا هر چه که اسمش را بگذاریم رابطه برقرار می کنند و فکر نمی کنم جای مارا هم تنگ کنند یا به ما آسیب برسانند که کسیانی درمقام مدعی العموم پیدا بشوند و نظرات خود را از طرف دیگران دیکته نمایند ! درست مثل دادگاههای مطبوعاتی که یک نفر پیدا می شه و از طرف 60 میلیون نفر مردم ایران یک فرد را متهم می کنه به نام مدعی العموم !! آنهم نظراتی کاملا بی منطق و نا آگاهانه بدون در نظر گرفتن روحیات انسانها و گرایشهای افراد مختلف ! شاید اگر این افرد کمی به علم روان شناسی و درون انسانها آگاه بودند اینطور دریده با ما سخن نمی گفتند :

من 24 سال است که آن دیار زیبا را ندیدم ! معمولا تحول در دنیا یعنی پیش رفتن نه پس روی . اما در ایران شاهد پسروی بودیم . آنجا برگشته به 1400 سال پیش ! به دوران جاهلیت و زور و سرکوب. ولی خوشبختانه این پس رفت تنها به قوانین و نوع حکومت و مردمانی که گوسفند وار تابع و مطیع مذهب بودند و کور کورانه از دستورات تحریف شده دین که عده ای انسان نا آگاه به نفع سیاست های خود و حکومت های حاکمه وضع می کردند پیروی می کردند .
پس رفت این عده از مردم عامی را شامل می شد که هیچ تفکر و بینشی نسبت به دین نداشتند و فقط تابع محض بودند , اما در این میان یک طبقه هم بود که جدای از این عوام فریبان فریب خورده ادامه حیات می داد و آنهم طبقه روشنفکر بود !!!
آنان با دسترسی به روابط عمومی جهانی و نیاز به واکنش های سیاسی و اجتماعی , همچنان در حال پیشرفت و کسب آگاهی بیشتر بودند و هستند . این عده اکثریت نسل جوان را تشکیل می دهند که خود را به دور از این جبر و زور نگه داشته و با دید باز به مسائل می نگرند !
در زمانی که من آن دیار خوب را ترک کردم جوان و همسن اکثر آنها بودم . در آن زمان نسل من نگاه پیش رفته و انسانی داشت . معیار آدمی را انسانیتش می دانستند نه جنسیت و مذهبش !!!!! و اتفاقا در تلویزیون و دوائر هنری عده تقریبا زیادی هم جنس باز داشتیم .
چون روابط از دید انسان بودن نگریسته می شد !
اکثر ما و اکثر مردم با این طبقه بسیار دوست بودند و نزدیک . من لذتی را که از گفتگو با فریدون فرخزاد و یا فریدون قهرمانی و افشین که این دو طراحان زبده لباس در تلویزیون بودند , هرگز از گفتگو با دیگران نمی بردم .
آنها حرف و نظریه مرا در طراحی لباس مربوط به یک بلوز می فهمیدند. بر خلاف آقایان دیگر که معمولا با شلختگی ذاتی در مورد انتخاب رنگهای هماهنگ و زیبا تقریبا کورند , در آنها وجود نداشت !
احساساتشان لطیف بود . مثل من عاشق می شدند , بغض و گریه می کردند و اشک می ریختند . آنها مرا به خاطر یک طرز فکر احمقانه که مرد نباید گریه کند عصبانی نمی کردند . اروپا و آمریکا که جای خود دارد ...
اما در مورد مساله سکس , مساله سکس فقط به خود آن شخص مربوط می شود و خصوصی ترین جزء زندگی هر انسانی می باشد . بسیار خصوصی است و به همین خاطر جایش در خلوت انسان . به هیچ کس ربط ندارد که فلان انسان چه نوع رابطه سکسی می خواهد داشته باشد , و هر کسی آزاد است تا هر نوع سکسی را که می خواهد انتخاب نماید .
در نتیجه دختر یا پسر جوان باید انتخاب نماید که کدام نوع را می پسندد .
بعضی از افراد خواهان داشتن جنسیتی متفاوت هستند یا تمایل به داشتن رابطه با همجنس خود . در آمریکا وقتی کسی می خواهد تغییر جنسیت بدهد اولین کاری که باید بکند این است که باید ببیند تمایل دارد که به چه جنسی در بیاید . بعد که به طور کامل تصمیم گرفت , باید در یک دوره طولانی با روانکاو مشاوره نماید که مطمئن باشد این تغییر برای همیشه خواهد بود و بدون بازگشت !
وقتی روانکاو از تصمیم شخص مطمئن شد برگه درخواست او را تایید می نماید و از این به بعد نوبت به پزشکان می رسد . پزشکان متخصص درمان های هورمونی را آغاز می کنند .
پس از عمل کردن هورمونها , نوبت به آخرین قسمت یعنی جراحی پلاستیک می رسد که شخص کاملا به صورت یک مرد یا زن در می آید و بعد هم عوض شدن کارت های شناسایی و نام شخص !
گاهی هم شخص ترجیح می دهد که تغییر جنسیت ندهد و با خصوصیات جنسی همان شخصی که بدنیا آمده باقی بماند و به صورت گی یا لزبین زندگی نماید :


مهشید . ع - آرزو . ک

پدرام . ج - فرهود - ن ع

سالهاست که در آمریکا این طبقه قابل قبولند و از شرایط سایر همشهریان برخوردار می باشند و کاملا قابل احترام.
گروه زیادی لزبین هستند که در آمریکا با همجنس خود مانند همسر زندگی می کنند . بعضی از آنها دوست دارند بچه دار بشوند اما بقدری از جنس مخالف خود تنفر دارند که حاضر به هم آغوشی ندارند تا باردار بشوند ! و این عده معمولا از بانک اسپرم , اسپرم تهیه می نمایند و اسپرم می خرند و با لقاح مصنوعی باردار می شوند ...
در مورد آنانی که با تغییر جنسیت بعلت برداشتن بیضه ها یا تخمدانها نمی توانند بچه دار بشوند , قبل از درمان هورمونی مقداری از تخمها یا اسپرم های آنها را برداشته و بنام خود آنها در بانک اسپرم نگه داری می کنند . و با دادن مقداری پول به مدیوم حامله شونده , بچه شان در رحم دیگری رشد می کند و سپس به آنها تحویل داده می شود بعد از تولد .
در بعضی موارد هم افرادی متولد می شوند که نه بیضه اسپرم زا دارند و نه تخمدان کامل و عقیم هستند که آنهم مساله زیاد مهمی نیست و اگر به آمار نگاه کنیم آدمهای عقیم زیاد هستند که اتفاقا زنها خیلی سکسی تر هستند تا مردهای عقیم به همین دلیل مساله اداپت کردن از دیر باز در تاریخ انسان بوده است .
همه این نوع بر سر دو راهی بودن های مثلا دردناک , ریشه در وجود روانی خود شخص دارد و اگر انسان آگاه و منطقی باشد این مسایل لطمه زننده نخواهند بود .
در پایان نظرات خودم را به این صورت جمع بندی می کنم :
شدیدا اعتقاد دارم که آدمی فقط باید از دریچه انسانیت دیده بشود نه از دید رنگ و نژاد و جنسیت !!!! اگر غیر از این فکر کنیم هیچ تفاوتی با هیتلر و اسلام پرستان افراطی کنونی مثل طالبان و ... نداریم !!!!
اما با نوشتن این مطالب می دونم که خیلی ها شروع می کنند به نوشتن فحش و ... اما یک سوال دارم :
آیا جواب مطرح کردن یک بن بست باید جوابهای آتشین و مبتذل و زورگویانه و کاملا ابلحانه باشد ؟! و اگر چنین باشد واقعا جای تاسف است !
آنچنان در مورد اینکه زندگی انسانها و نوع روابط جنسی شان فقط به خودشان ربط دارد معتقدم که , وقتی گی ها و لزبین ها در مورد اینکه چرا زودتر بیماری ایدز به درمان نرسیده و باعث بهم ریختگی وضعیت سکسی آنها شده که مجبورند با کاندوم که آنرا دوست ندارند عشق بازی نمایند و همچنین شاهدمرگ عشقشان باشند حق می دهم !

اما در مورد افراد 2 جنسه !عکس العمل هایی است در دوران تین ایجری مثل زیادی فمینن شدن دخترها و ماسکولن بودن در پسر ها ! رنگ باختن و شرم داشتن از نزدیک بودن با جنس مخالف که خود نوعی کشش جنسی را تایید می کند از موارد مشخص این ناهنجاری ست !
ناپیدایی آثار بلوغ .... مثل سبز شدن تار مو ها در پسر ها و باریک شدن کمر و تغییر فرم در اندامها در دختر ها !
پس از تشخیص پزشک و قبل از آگاهی خود فرد 2 جنسه پزشک با پدر و مادر او بطور خصوصی مشورت می نماید و بعد در مدت طولانی , روانکاو شخص بیمار را ویزیت می نماید تا از حس درونی او آگاه شود , چه هر گونه کوتاهی و شتابی در این زمینه باعث فجایعی مثل خودکشی و یا افسردگی شدید و نفرت از خود خواهد شد !
تا قبل از جراحیهای بدنی باید خود او با رضایت و اشتیاق برای ورود به دنیای جدید آماده باشد ! به همین دلیل در انسانهای تغییر جنس داده شده خوشحالی زیادی می بینیم , چون بالاخره توانسته اند از یک کابوس بزرگ رهایی یابند !
اما در صورت عدم درمان :
این شخص و اشخاصی از این دست که عقده های جنسی و افکار افراطی و مالیخولیایی خودشون رو سالها پنهان کرده اند و سعی در سرکوب امیال طبیعی خودشون داشتند به یکباره که با حقایق روبرو می شوند طاقت نمی آورند و منفجر می شوند و این امری کاملا طبیعی بوده در هر انسان حقارت کشیده ای ! شخصی که خود را از روابط عادی جنسی محروم کرده طبیعتا تبدیل به انسانی بی منطق و عقده ای خواهد شد که برای خالی کردن خود به دستاویزی نیاز خواهد داشت و چه کسانی بهتر از افرادی غیر معمول با ظاهر آنها ؟!
افرادی این چنینی فقط تابع نظرات شخصی خود می شوند و دیگر هیچ توجهی به آزادی های فردی نمی کنند , من نه موافق همجنس گرایی هستم و نه مخالف!

در زیر داستانی رو می نویسم از یک انسان دو جنسه ! البته خوانندگان قدیمی شاید به یاد داشته باشند اما چون آوشیو من پاک شده !! ذکر اون خالی از لطف نیست .... گاهی وقتها در زندگی بعضی از ما کابوس هایی وجود داره که باعث می شه زندگی و مردم با آدم جور دیگه رفتار کنند , باعث می شه که انسان از خیلی چیزها محروم باشه یا دیدش نسبت به دیگران متفاوت باشه و دیگران هم انتظار دیگه ای از آدم داشته باشن , انتظاری که بر آوردن آن از عهده فرد خارجه !
در زیر داستانی را می خوانید که شاید واقعی باشه شاید خیالی؟! قضاوتش به عهده شماست ! اما آنچه مسلمه این هست که چنین انسانهایی وجود دارند و در کنار ما زندگی می کنند ! شاید من , شاید یکی از شما , شاید یک انسان ..... اما نوع نگاه شما به این افراد به چه صورته ؟ اگر شما جای چنین شخصی بودید چه می کردید ؟
با هم می خوانیم :

از همان دوران کودکی در خودم احساس می کردم که تفاوتی با دیگران دارم , اما چه تفاوتی؟ این رو آن روزها نمی فهمیدم و موقعی فهمیدم که جهنم برایم تداعی شد ! یعنی امروز ...!
هم پدر و هم مادر هر دو اگه ازشان می پرسیدی که بزرگترین آرزوی زندگیتان چیست ؟ بی لحظه ای تردید پاسخ می دادند : اینکه خدا بهمون یک بچه دیگه بده ... فقط همین !
و این تنها آرزویی بود که پدر و مادرم بعد از 3 سال که از تولد خواهرم می گذشت در دل داشتند ! مادر بعد ها برایم می گفت :
من و پدرت از روز اول که با هم ازدواج کردیم عاشق بچه بودیم تو زندگی هیچی کم نداشتیم , از شانس بد , بعد از تولد خواهرت دیگر نتونستم بچه دار بشم اما هنوز امیدوار بودم و این حسرت ول کن ما نبود !!!
چند نفری بهمون پیشنهاد دادند که بریم پیش دعا نویس , اون هم یک پیرزنی بود که یک مشت آت و آشغال از قبیل جوشانده و .... سر هم کرد و داد به خورد من با این وعده که 9 ماه و 9 روز و 9 شب دیگه صاحب بچه می شیم ! اما 9 ماه شد بیست سی ماه و از بچه خبری نشد تا اینکه وقتی پدرت 35 سال و من 26 ساله بودم ناخواسته باردار شدم و خدا تو رو به ما داد و آرزوی من و پدرت بر آورده شد البته پدرت دوست داشت تو پسر باشی اما با این همه خیلی خوشحال بود .
بله با تولد و ورود من به آن خانواده خوشبختی خانواده تکمیل شد . چه روزهایی بود دوران کودکی . نمی دانم ته تغاری بوده و هستید یا نه ؟ آن هم در شرایط من با موقعیت پدرم و با آن کیا و بیا همه دور من مثل پروانه می گشتند . والدینم طوری با من رفتار می کردند که انگار فرشته ای به زمین آمده و همه حکم دارند اونو پرستش کنند !
از دوران خردسالی خاطرات کم رنگی بیاد دارم , اما از زمانی که خاطرات در مغزم نقش بست این رو بیاد دارم که مدام بدنبال دونستن بودم و خیال پردازی . همیشه در رویا بودم و فکر و خیال به حرفها دقیق می شدم و قبل از اینکه از کسی بپرسم خودم در بارش خیال پردازی می کردم و طبق معمول جوابی پیدا نمی کردم و آن وقت دست به دامن مادربزرگ و والدینم می شدم و آنها چه خوب و با حوصله جواب گوی من بودند ! وقتی زمان مدرسه رفتن فرا رسید پدرم منو در بهترین مدرسه ثبت نام کرد و از آنجایی که پدرم موقعیت حساسی داشت مدام مدرسه رو شارژ می کرد و روی همین حساب بهترین کادر معلمین هم در خدمت من و خواهرم بودند و مسئولین و بچه ها چاره ای نداشتند که باب میل ما رفتار کنند , درست از همان زمان احساس کردم تفاوتهایی با دیگردختر های مدرسه دارم !
اصلا آرام و قرار نداشتم و حس ماجراجویی در من لحظه ای آرام نمی گرفت . بهترین و درس خوان ترین شاگرد مدرسه بودم اما شیطان ترین و بازیگوش ترین هم بودم ! در بازیهای دخترانه به هیچ نوع شرکت نمی کردم و برعکس منتظر فرصت بودم تا با پسر عمو ها و پسر خاله ها توپ بازی کنم یا بازیهای خشن پسرانه ! مثل بقیه دختر های هم سن و سالم نبودم و گاهی با بچه ها دعوا می کردم درست مثل پسر بچه ای که لازمه ذاتیش دعوا کردن و شیطنت کودکانست .....
بر عکس دختر های دیگه که تا کسی بهشون حرفی می زد ناراحت می شدند و زار زار گریه می کردند در من کوچکترین حسی از ضعف وجود نداشت و همیشه از حق خودم و خواهرم با اینکه 5 سال از من بزرگتر بود دفاع می کردم .
تا اینکه یک روز مدیر مدرسه مادرمو خواست و بهش گفت : شما این بچه رو خیلی خشن تربیت کردین آدم فکر می کنه واقعا یک پسر بچه است !!!!
هر چه بزرگتر می شدم حساسیتم نیز بیشتر می شد و رفتارهای دخترانه ام کمرنگ تر . به یاد دارم هنگامی که 14 ساله بودم به یک عروسی دعوت شده بودیم . در آن مجلس تعداد زیادی دختر بچه های همسن و سال من حضور داشتند و مشغول بازی بودند و چند مرتبه به من اصرار کردند که بروم و با آنها بازی کنم اما من برخلاف اصرار پدر و مادرم به جای آنها به سراغ چند پسر بچه هفت , هشت ساله رفتم و با آنها مشغول بازی شدم .
یکی از فامیل های داماد که دکتر روان شناس بود به سراغم آمد و چند سوال مطرح کرد و جوابها را که گرفت سراغ پدرم را گرفت و من هم بردمش پیش پدرم و داشتم بر می گشتم که اسم خودمو شنیدم و مکث کردم و یواشکی آنها را دور زدم و از پشت درختی که پشت به آنها بود گفتگوی آنها را گوش دادم :
جناب تیمسار حرف من رو به عنوان توصیه یک پزشک جدی بگیرید ... دختر خانوم شما ..... خانوم به خاطر تماس نزدیک با پسرها ناخواسته دچار روحیات پسرانه شده , جلوی این مشکل رو الان راحت میشه گرفت . اما بعدها که بزرگتر بشه , مشکلش هم بزرگ می شه !!!
پدر من ضمن اینکه نظامی بود و کمی خشک و خشن , اما به علم احترام زیادی می گذاشت و لذا از فردای آن روز به توصیه های آن روان شناس من به دست مادرم سپرده شدم تا رفتار زنانه در من تقویت بشه و از آن روز مجالس مزخرف زنانه و سفره های متعدد و دوره های زنانه شده برای من کابوس و تنها راه رهایی از آنها هم درس بود که به این ترتیب چند کلاس را جهشی خواندم . اما پدر با این رفتارش بزرگترین اشتباه رو کرد همان طور که آن پزشک هم به اشتباه مشکل مرا ظاهری پنداشته بود . آری همه در مورد من اشتباه کردند ....
16 یا 17 ساله بودم که کم کم به این باور تلخ رسیدم که میل رفتاری من بیشتر بسوی رفتارهای پسرانه است . باور کنید حتی از اینکه با یک دختر حرف بزنم خجالت می کشیدم ! حتی تا این سن هیچ نوع علائم زنانگی در من دیده نمی شد و با مراجعه به پزشک هم چیزی معلوم نشد و به زمان سپرده شد !
خانم نگران نباشید دختر شما مشکلی نداره زمان لازم داره .... سعی کنید تقویتش کنید !!
در مدرسه با هیچ کس دوست نمی شدم یا اگر هم دوست می شدم عمر دوستی ما کوتاه بود و همیشه هم از طرف من رشته دوستی بریده می شد . شیطنت هام حالا رنگ خشن تری رو به خود گرفته بودند و اولیای مدرسه رو وادار به عکس العمل های شدید تری می کردند ! در زنگهای ورزش تنها کسی که تمام تمرینات رو می تونست بدرستی و با سرعت و قدرت انجام بده من بودم و این جای تعجب زیادی داشت برای دبیر ورزش بطوری که با کمی تمرین تونستم چندین مدال ورزشی در رشته های کاراته و شنا بیارم .
وقتی با دخترها تنها می شدم چنان وحشتی به جانم می افتاد که قابل توصیف نیست و بر عکس آن هنگامی که با پسر ها هم کلام می شدم , آرامش پیدا می کردم .
اما در آن برهه هنوز متوجه واقعیت شوم خودم نشده بودم اگر چه اصرارم به رابطه و دوستی با پسر ها داشت آرامش خانواده را بر هم می زد و به یک معضل تبدیل می شد .
مادرم بارها با من صحبت می کرد که :
دخترم , تو حالا یک خانوم بالغ هستی که داری دوران بلوغ رو می گذرونی شرعا و اخلاقا صحیح نیست که مدام با پسر های همسن و سالت همصحبت بشی ! اصلا تو چرا اینقدر از دختر ها فراری هستی؟؟؟!
از طرف دیگر پدرم که همزمان با بزرگ شدن من تعصباتش بیشتر می شد وقتی دید که نصایح مادر و خواهر و مربی مخصوصم در من اثری ندارد , سر انجام یک روز که جشن قبول شدنم در دانشگاه بود برای اولین بار جلوی جمع وقتی که با یک پسر خیلی خودمانی و صمیمانه شوخی رفتار می کردم جلوم وایساد و گفت: از این به بعد حق نداری با هیچ پسری صمیمی رفتار کنی !! مثل اینکه تو معنی آبرو ریزی رو نمی فهمی؟!
برای اولین بار بود که پدرم رو آنقدر خشمگین می دیدم و آن روز با گریه رفتم تو اتاقم و تا صبح گریه کردم !
اما پدر اشتباه می کرد ! من خوب می فهمیدم که یک دختر به سن من نباید اینطور صمیمانه با پسرها رفتار کند .
آری من هم در مدرسه و هم دانشگاه هم همین مشکلات را داشتم . مدام توسط دانشجوها و استاد ها مسخره می شدم و بعضی اوقات هم با آنها درگیر و چندین بار هم زد و خورد کردم که کار به کمیته انظباتی کشیده شد که هر بار پدرم با نفوذ خودش جلوی اخراج شدنم را می گرفت ! برای فرار از این وضعیت در جایی مشغول به کار شدم و جذابیت شغلم و علاقه ای که به کارم داشتم منو تا مدتی از فکر این مسائل دور کرد! مشغول کردن ذهنم به مشکلات اجتماع و مردم و ارتباط با مردم و افراد گوناگون بر حسب اقتضای شغلم باعث شد که کم کم فراموش کنم طعنه های گزنده اطرافیان رو !
سال آخر دانشگاه بودم , تنها کسی که در آن دوران با من مثل انسان رفتار کرد استاد معارف اسلامی بود. از اون مسلمانهای با وجدان و روشن فکر بود و خیلی دوست داشتنی !! در دوران جنگ جانباز شیمیایی شده بود و به اصرار من و پدرم به آلمان فرستاده بودیمش برای درمان, بجز اینها رابطه تنگاتنگ خانوادگی هم با هم داشتیم . بعلت بعضی مسائل که در من وجود داشت با هم خیلی مانوس بودیم و من بعلت نداشتن دوست , با اون آقا درد و دل هم می کردم و طی همین برخوردها بود که متوجه رفتار های ناهمگون من شد و یک روز بعد از صحبتی مفصل در دانشگاه مرا همراه با پدر و مادرم نزد یک پزشک متخصص زنان برد و خانم دکتر پس معاینه های مفصل و چندین آزمایش یک حقیقت تلخ را برای ما فاش کرد :
شما ظاهرا دختر هستی اما.... در حقیقت تو باید پسر می شدی اما فقط یک نقصان در آناتومی بدن تو باعث شده که ظاهرا دختر باشی . ولی در حقیقت تو پسری !
و بعد توضیحات مفصل علمی داد و با یک گواهی ما رو که هنوز گیج بودیم راهی پزشکی قانونی برای تشخیص نهایی کرد و در آنجا بعد از معاینات فراوان پسر بودن من به اثبات رسید !!! حالا پدرم نمی دانست گریه کند یا خوشحال از اینکه به آرزوش یعنی پسر دار شدن رسیده بخندد !! .... اما من از همان لحظه گم شدم , تنها شدم , درمانده شدم .... تا آن روز دلم می خواست مثل همه پسرها رفتار کنم و شیطنت اما آن روز ناگهان تمام اشتیاق من از بین رفت ...! خودمو تنها حس کردم بی کس انگار وارد دنیای دیگه ای شده بودم که به اون تعلق نداشتم ...
بعد از گذشت دو سال و با جراحی های مختلف تبدیل شدم به یک پسر اما با درونی متفاوت از دیگر پسرها ..... با درونی زنانه با افکاری زنانه با حرکاتی زنانه اما با ظاهری مردانه !!!!
از اون زمان رفتار خانواده با من عوض شد . من که تا دیروز محرم خانم ها و خواهر و مادرم بودم یکباره نامحرم شدم یکباره وضعیت جدیدی به وجود آمد و همه چیز به هم ریخت ! دانشگاه رو ول کردم و ترک تحصیل کردم و خونه نشین شدم ... آخه کی فکر می کرد اینطور بشه ؟! برام فاجعه آمیز بود اوج ویرانی خودم ...
بعلت وضعیت جدید و تغییرات ناگهانی افسرده شدم و دکتر های روان پزشک توصیه کردند باید با دخترها دوست بشم اما چه دوستی؟ کدام دختری می تونست با یک پسر که حرکات و اخلاق و خصوصیات دخترانه داره دوست بمونه و یا حتی تحملش بکنه ..... ! حتی خود من هم برام فاجعه آمیز بود که با یک دختر دوست بشم با یک دختر جوری رفتار کنم که از نظر خودم نهایت بدی بود .
بعد از مدتی به توصیه یکی از پزشکها سعی کردم وارد کار بشم در محیط کار با چند پسر دوست شدم اما هیچ وقت نتونستم با اونها راحت و منطقی رفتار کنم ! و بعد از مدتی از کار کردن دست کشیدم .
بعد از مدتی با یک دختر آشنا شدم اما تحمل اون برام دردناک بود و اون هم همینطور ! نمی تونست منو درک کنه ! حق هم داشت چون از جانب من سردی می دید این شد که خودمو کشیدم کنار بعد از مدتی دوباره از طریق اینترنت با چند پسر دوست شدم و برای کار به آنها مراجعه کردم و قرار شد با آنها کار کنم . سعی کردم هویت و گذشتمو مخفی کنم اما انگار نمی شد از این کابوس رها بشم ....... چون احساس من نسبت به آن پسرها مثل احساس یک دختر به یک پسر بود در صورتی که این می تونست افتضاح به بار بیاره و متاسفانه همین اتفاق هم افتاد و ناخواسته مدتی آنها رو ببازی گرفتم اما با ظاهرم چکار میتونستم بکنم ؟
این شد که کلا از کار اومدم بیرون و بی خداحاقظی چندین ماه خودمو مخفی کردم اما باز هم نتونستم تحمل کنم و دوباره با دیگران ارتباط برقرار کردم !
با وجود ظاهر مردانه ای که داشتم هنوز خودمو زن می دونم و می دونستم ..... اما در برابر این سر خوردگی از جانب دختر ها , رفتار پسرها از این هم بدتر بود آنها بطور رکیک تری رفتار می کردند با کلمات و حرفهایی که به گوش من نا آشنا بودند صحبت می کردند و من معنی هیچ کدام را نمی دانستم سعی کردم از آنها تقلید کنم اما نمی تونستم در کجا و چطور از اون لغات استفاده کنم و همه اینها باعث آزار من می شدند و این باعث دست انداختنم می شد باعث می شد به بازی گرفته بشم و یا دوستانم از من دلخور بشوند و قطع رابطه بکنند در صورتی که من ناخواسته به این مسائل کشیده می شدم !! کم کم وضع به حدی وخیم شد که از همه متنفر شدم حتی از خودم!
از خودم وحشت داشتم !! همزمان با تغییرات ظاهریم تغییرات دیگری هم در خودم حس می کردم که باز هم باعث ترس من از خودم می شد و این شد که هنوز که هنوزه نتونستم خودمو باور کنم که آیا من دخترم یا پسر ؟؟؟!! و تا امروز در این برزخ در حال عذاب کشیدن هستم ...... آیا همه اینها مصلحت خداست؟؟؟!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Thursday, August 29, 2002

شما با لغت گدا یاد چی می افتین ؟ یاد چهره های کثیف با لباسهای مندرس و یا زنهایی با لباسهای گل منگلی بچه به بغل ؟ اشتباه می کنین !!! جدیدا گدایی هم پا به پای مسائل دیگه در حال پیشرفت هست ! می گین نه ؟ پس بخونید :

امروز داشتم می رفتم پایتخت برای خرید CD ! نزدیک بازار پایتخت چون جای پارک نبود مجبور شدم ماشین رو نزدیک پل میرداماد پارک کنم و پیاده بیام به سمت مجتمع ! کمی مونده به در اصلی منظره عجیبی دیدم که خشکم زد ! زنی با مانتو و روسری و لباسهای تر و تمیز پارچه ای روی زمین انداخته بود و روی خودش رو به دیوار کرده بود و سر به پایین و کاسه ای در منارش مملو از پول خرد و اسکناس !
چیزی که برام عجیب بود ظاهر متفاوت زن بود که هیچ همخوانی با این کار یعنی گدایی نداشت ! روسری زن از جنس مرغوب بود مانتوی او هم رنگش نشون می داد که تفریبا نو هست و هنوز بور نشده بود و جورابهای زن هم رنگ پا بود و بدون در رفتگی و کفش های تفریبا گران قیمت !
اینها باعث کنجکاوی من شد و دقایقی رو خواستم اختصاص بدم به این فرد !!
برای تماس با اون مجبور شدم ده دقیقه ای گریه اونو " بعدا فهمیدم اشک تمساح بوده " تحمل کنم و توی آغوش بگیرمش و بعد که آروم شد بلندش کردم و رفتیم به سمت پارکی که توی جهان کودک بود . 31 سله متاهل دارای دو فرزند ! علت این کار ؟؟؟؟ دلایل زیادی رو عنوان کرد که به نظر من قابل قبول نبودن !!
- شوهرم اعتیاد داره و منو انداخته از خونه بیرون تا کار کنم و خرجشو در بیارم !
چقدر سواد داری ؟
لیسانس حسابداری !
- چرا دنبال کار نمی ری ؟
کسی کار نمی ده !
طبق معمول که به زمین و زمان شک دارم , با جوابها قانع نشدم و تصمیم به امتحان زن گرفتم :
- موبایلمو برداشتم و مثلا شماره جایی رو گرفتم برای امتحان زن و بعد از کمی صحبت با یک مئجود خیالی , تماس رو قطع کردم و رو به زن گفتم برات یه جا کار پیدا کردم ! بیا بریم ...
نمی تونم بیام شوهرم بفهمه منو می کشه !
- مگه نمی گی انداختت بیرون کار کنی ؟ پس چه فرقی می کنه ؟
بعدا شاید نظرش عوض بشه و ......
خلاصه بقدری بهانه جور کرد که تفریبا مطمئن شدم کاسه ای زیر نیم کاسه هست ! برای همین خواستم امتحانش کنم !!
به بهانه رفتن و گرفتن دو تا آب میوه تنهاش گذاشتم و رفتم توی مغازه و از توی مغازه چشمم بهش بود و دیدم به محض رفتن من بلند شد و رفت ! من هم با فاصله دنبالش کردم و دیدم نزدیک جردن موبایلی از جیب مانتوش در آورد و شماره ای رو گرفت ! بعد از 10 دقیقه هم یک ماشین مدل بالا کنارش توقف کرد و زن سوار شد و رفت .....

به همین سادگی ! این هم گدایی به شکل مدرن ! اما اینها باز هم انواع دیگه ای داره ! جدیدا مد شده میان زنگ خونه ها رو می زنن :
بله بفرمایین ؟
فقیرم , بیچیزم بچه ام گرسنه اس یه چیزی بده در راه خدا خیر ببینی .....

و یا باز هم مد شده که مرد یا زنی بجه به دست جلوی تو سبز می شن و با نشون دادن یک نسخه کذایی سعی در گرفتن مبلغی از فرد رو دارند !
از شهرستان اومدم .. بچه ام مریضه پول ندارم دارو هاشو بگیرم الان تو فلان بیمارستانه و ...

و یا به سبکی کاملا جالب :
ببخشید وقتتونو می گیرم ! کیف پولم رو گم کردم و باید برم تجریش !! اگه ممکنه کمی به من پول بدید برای کرایه راهم !
- از کیفن یک اسکناس 50 تومنی در میارم و می گم : با این 2 تا بلیط اتوبوس بخرین و تشریف ببرین !
دیرم شده و .....
- الاغ سواری دولا دولا .... ؟
برو گمشو خصیص بدبخت بگو پول نمی خوام بدم چرا ما رو علاف کردی .......
!!!!
یک بار که با پدرم داشتیم توی پارک قدم می زدیم پسری خودشو به ما رسوند و آویزون من که یه آدامس از من بخر !!! من هم بخاطر لباسها و دست های کثیفش اونو کمی دور تر از خودم نگه می داشتم و اونهم با آگاهی از همین نقطه ضعف بیشتر تلاش می کرد که بیشترخودشو به من بچسبونه و در نهایت پدرم گفت همه آدامس هاتو چند می دی ؟؟؟ که منو ول کرد و گفت: پنج هزار تومن !!!! فسقلی راهشو خوب یاد گرفته بود ! به پدرم گفتم حق نداری بهش پول بدی ! اما اون جواب مسخره ای به من داد که : اگه ندم بهش فردا می ره دزد و قاتل می شه ! پدرم غاقل از این بود که این پسر و امثال اون زمانی که شروع به این کار می کنند آموزش می بینند برای جنایت و در سنین بلوغ و جوانی هم استعداد ها و آموخته های خودشون رو بروز می دن و تبدیل می شن به انگل جامعه ! بطور خلاصه , تا زمانی که سرپرستان آنها که خودشون ام الفساد هستن و وجود دارند اصلاحات در کار این افراد نیست !!!

کسانیکه به کشور انگلیس سفر کرده باشند حتما با خصاصت این نژاد آنگلوساکسون آشنا هستند ! در انگلیس به هر کی بگی پول , می گه No money و حتی برای 1 پند هم پک می کشن !!! بهتره بگم در اکثر کشور های اروپایی هیچ کس به گدا جماعت پول نمی ده ! کسانیکه پول می خوان یا باید یک گیتار به دست بگیرن یا ساکسیفون و چیزی بنوازن یا کاری انجام بدن تا مردم در قبال هنر یا کار اونها پولی رو پرداخت کنن حالا بسته به وسع خودشون 20 پنس , 50 پنس 1 پوند و .... بیشتر از یک پوند هم نمی دن ! فقط توی ایتالیا هست که مردم کمی دست و دل بازن و اکثرا هم توریست ها پول میدن نه خود مردم ایتالیا !!
اما در ایران ما , عده ای افراد مفت خود و تن پرور شغلی دارند به نام گدایی و با در آمد های سرسام آور که منطقه به منطقه فرق می کنه !
گداهای مناطق جنوبی رو اکثرا معتادین و آدم های معلوم الحال تشکیل می دهند ! اما گداهای مناطق بالای شهر کمی مرتب تر و سالم تر هستند ! و اکثر خانم های طبقه مرفه هم قربونش برم زیر 1000 تومن کثر شان می دونن که به اونها پول بدن !
یادمه چند وقت پیش یکی از همین افراد رو در حال شمردن یک دسته 1000 تومنی دیده بودم و کلی خندیدم از دستش ! و بعد از شمردن پولهاش هم صاف رفته بود به یک چلوکبابی و ناهار مفصلی خورد و .....
امیدوارم مردم شریف ما گول عده ای مردم کلاش و مفت خور رو نخورند که با استفاده از حربه مذهب و مظلوم نمایی سعی در ایجاد درآمد بدون زحمت برای خود دارند !

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Wednesday, August 28, 2002

قبل از اینکه مطلب امشب رو بنویسم می خواستم یک توضیح رو به عده ای از افراد گوشزد کنم :
خیلی ها اعتراض کردن چرا مثلا اعتقادات مذهبی مردم رو به تمسخر گرفتم در مقاله قبلیم در مورد سفره های ابوالفضل و ...
این هم جواب : من از این عده سولی دارم و اونهم اینه که آیا این عده نظرشون از این اعمال مذهبی چی هست ؟ بطور واضح تر عرض کنم : که چه نیتی داریم مثلا از برگذاری سفره ابوالفضل ؟ کمک به فقرا ؟ جمع کردن مبالغی برای فقرا ؟ خواندن روضه ؟
اگه منظور کمک به فقرا و اطعام اونهاست , پس چرا هیچ فقیری دعوت نمی شه ؟ اگه منظور کمک مادی به اونهاست چرا هیچ کمکی جمع نمی شه ؟ اگه هدف خوندن روضه هست خیلی ثوابش بیشتره که آدم در تنهایی و خلوت خودش اونو بخونه به دور از ریا و ظاهر فریبی !
حرف من دیروز این بود که چرا ما ایرانی ها نیت می کنیم برای امر خیر و همه وسائل رو هم جمع می کنیم اما ذره ای از این ها به شکم گرسنه ای نمی ره ! ذره ای از این ها بدست نیازمندی نمی رسه ؟ گوسفند قربانی می کنیم برای ادای نذر و نیاز های خودمون ! اما دل و جگر و ران و اعضای مرغوبش رو برای خودمون و فامیل هامون بر می داریم و دنبه و استخوان ها و جاهای بی ارزش رو می دیم به عنوان نذر به دیگران ؟! اما اون دیگران هم از جنس باز هم خودمون هستند ! فکر نکنید خانواده و فامیل منهم از این امر مستثنا هستند !!! اونها هم همینطور احمقانه فکر می کنند و پیرو رسوم بی پایه و اساس هستند و علت اینکه همیشه من با اونها متفاوت بودم و مثل خار تو چشم اونها , همین اعتراضات من بوده به اونها ! در ضمن خوشحال می شم کسی نظر منطقی و زیبایی رو اگه داره به من هم بگه ! سخن حق حتی از دشمن شنیدن هم گواراست ....

اما بحث اصلی !!
يک مورد جالب از اين افغانی جماعت محترم!!!
من خودم شخصا برای همشون احترام خاصی قائلم چون خيلی مردم فهميده و چشم و دل پاکی هستند . گو اینکه در سالهای اخیر یعنی در 15 سال گذشته خبر های تاسف انگیزی از این عده شنیدیم که به دختران و زنها تجاوز کردند و یا موجب قتل و جنایت شدند , اما اگه بخواهیم این آمار رو با آمار قاتلین و جانیان وطنی مقایسه کنیم یک به صد میلیون خواهد بود !! و نمی شه با این دلیل که فلانی عمل زشتی رو انجام داده از همه اونها انتقام بگیریم یا اونها رو تحقیر کنیم ! این یعنی نژاد پرستی !
شاید بهتره بدونید که ماه گذشته رئیس باند یاکوزاهای ژاپن که یک ایرانی بود بنام محمد رضا .... با لقب امیر کوچولو دستگیر شد ! پس تمام مردم ژاپن بخاطر جنایت های وحشتناکی که این فرد به همراه اعضای ژاپنی خودش انجام داده بیان و از ایرانی ها متنفر بشن ؟

اما جريان از اين قراره که چند روز پيش که داشتم سوار ماشين می شدم موبايلم از دستم افتاد تو جوب آب درست زیر یک پل آهنی !! هر کاری هم کردم نتونستم درش بيارم و دنبال کسی می گشتم که بياد و برام در بياره که چند تا پسر آمدن و گفتن چی شده ؟ منم گفتم موبایلم افتاده زیر پل اگه می تونین لطفا درش بیارین برام ! اما پاسخی که از اونها شنیدم جای بسی تاسف داشت و دردناک بود ..... آنها گفتن یه حالی بده تا برات در بياريم !!!! .....
بعد از رفتن آنها چشمم به یک مرد افغانی با دوستش افتاد . به اونها خواهشم رو گفتم و یکی از آنها آمد و رفت زير پل و موبايلمو در آورد و منم برای تشکر خواستم بهش چيزی بدم اما هر کاری کردم قبول نکرد و با لهجه خاص خودش گفت انسانیت بودی ... و رفت....رفت و منو با اين فکر تنها گذاشت که توی اين دو دسته آدم که يکی از سيری و هوس و دیگری از انسانيت به من کمک کرد کدامشون هم وطن واقعی من بودند ؟!!!!
با اینکه افغانی جماعت دل خونی از ما ایرانی ها داره !
اون مرد مثلا افغانی بود از همون جنسی که تا ما میبینیم فلانی چشماش کشیده هست یا قیافه جوادی داره می گیم اوهوووو افغانی رو !!!! و بد ترین تسبت های روانی و شخصیتی و تیپی رو به این مردم نسبت می دیم !
احتمالا عده ای از شما به خارج از کشور مسافرت کردید و حتما به رستوران هایی رفتید که گارسون های اونها ایرانی هستند و یا به کارگرانی که در بارها ظرف می شورند یا شیشه پاک کن ها برخوردید ! این عده هم ایرانی هستند اما در نظر مردم اونجا افغانی بحساب میان ! یادمه یکبار که رفته بودیم رستوران , گارسون میز ما ایرانی بود وخیلی سعی کرد که پیش چشم ما نیاد اما در نهایت مجبور شد و کلی هم خجالت می کشید , بعد که سرش کمی خلوت شد پدرم به نوشیدنی دعوتش کرد و اونهم شروع کرد درد و دل که تو ایران کلی شخصیت داشت و ... اومد اینجا برای کار اما چون کسی رو اینجا نداشت که حمایتش کنه مجبور شده به این کارها تن بده !!! درست مثل افغانی ها !!
اما با این همه , انصاف همون اجنبی جماعت از معرفت و مرام ما ایرانی ها نسبت به همنوعان خودمون بیشتره ! یادمه یکی از دوستانم به کشور استرالیا رفته بود برای تحصیل تعریف می کرد که : هر جا رو می گشتم کسی به من کار نمی داد تا اینکه رفتم جایی و به صاحب اونجا گفتم من یک هفته بدون دستمزد برات کار می کنم اگه راضی بودی منو قبول کن اگه نه که هیچی ! و کار کرده بود و یارو هم خوشش آمده بود و استخدام کرده بودش ! و تازه حقوق اون یک هفته رو هم داده بود ! اما تو ایران خودمون اگه چنین وضعی باشه نه تنها از اون دستمزد خبری نخواهد بود , بلکه صاحب کار سعی به استثمار فرد هم می کنه ! اون راستی و صداقتی که در خارج وجود داره محاله در ایران ببینید !
فقط تصور کنید که اگه اطمینانی که در اونجا حاکمه در اینجا هم بود وضع چطور می شد ؟ تمام فروشگاه ها و مغازه ها از دم ورشکست می شدند !!
یادمه یکبار که برای خواهرم یک دست بند خریده بودم وقتی که بهش دادم و به دستش بست دیدیم چفتش خرابه و من متوجه نشده بودم ! بعد چون روزه شنبه بود , نمی تونستم برم عوضش کنم برای همین هم افتاد به روز دوشنبه و وقتی که رفتم جواهر فروشی , زن فروشنده فقط گفت چه مشکلی دارین ؟ من هم گفتم چفت دستبند خرابه ! و اون بدون نگاه کردن و یا سوال اضافی اونو تحویل گرفت و چند دقیقه بعد با یک دستبند دیگه اومد و با یک لبخند و در کمال احترام دوباره اونو کادو کرد و به من داد !!!
مشابه این اتفاق تو ایران برام پیش اومده بود و مرد زرگر اول خوب به آویز نگاه کرد و بعد هم گفت که شما اینو خراب کردید و من مزد ساخت می گیرم تا درستش کنم !!! در حالی که همون طور تحویل گرفته بودم ..... و حالا شما مگه می تونید فروشنده رو مجاب کنید که شما کاری انجام ندادید ؟؟؟
چنین اعتمادی رو خیلی از ایرانی های مقیم خارج دارند کم کم لکه دار می کنند ! خیلی ها رو می شناسم که خرید می کنند و بعد از مدتی وقتی حسابی از جنسی یا کالایی استفاده کردن می رن پس می دن مخصوصا لباس ها رو که زنهای ایرانی می رن می خرن و شب باهاش می رن مهمونی و تا صبح می زنن و می رقصن و فردا لباس چروک و سفیدک زده از عرق رو میبرن پس میدن و می گن این ایراد داشت ! و یکی دیگه می گیرن ! یا لوازم آرایشی رو که معمولا توی فرانسه بصورت اشانتیون توی همه مغازه ها عرضه می کنن برای تست , زنهای ایرانی می رن به بهانه آرایش کردن و اونها رو خیلی قشنگ و تمیز کش می رن و میان بیرون ! در حالیکه ارزش مادی زیادی نداره اما ذات عده ای ایرانی جماعت واقعا خرابه و با این کارها آبروی همه ایرانی ها رو می برن !!!
چند سال پیش پسر خاله شیطون من که اون موقع 14 سالش بود اومده بود منزل ما ! یکبار قرار شد ببرمش براش براش سی دی بخرم ! خلاصه اونجا هم سیستم اینطوره که بهت اعتماد دارن و خودت میری هر چی می خواهی بر می داری و می ری پشت یک میز می شینی که روی اون ضبط و گوشی قرار داره و سی دی رو گوش می دی و اگه پسندیدی می خری ! خلاصه من بردمش و اون هم یک سی دی انتخاب کرد و وقتی برگشتیم دیدم جیب هاش قلمبه شده و خلاصه که آقا 4 تا سی دی هم کش رفته بودن !!! اونها متوجه نشده بودن ! اما با این همه من بردم و پس دادم و فروشنده هم تشکر کرد و خودش یک سی دی به پسر خالم هدیه داد که این بار دیگه این کار رو تکرار نکنه ! اما اگه همین اتفاق توی ایران رخ می داد اول از همه چند تا فحش خوار و مادر به طرف می دادن بعد هم احیانا دست روش بلند می کردن و با صدای بلند هم آبروی طرف رو می بردن و ....
بعضی کشور ها هم مثل سوئد که مهاجر خیلی زیاد داره , گیره های مخصوصی به لباسها می زنن که اگه کسی بخواد جنسی رو بر داره به محض انکه از محدوده فروشگاه خارج می شه صدای آژیر در میاد !

اينجاست که یادسخن یکی دوستانم می افتم که گفته : ملتی کذاب تر از ايرانی جماعت نديدم , ايمان ميارم !!!!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Tuesday, August 27, 2002

چند وقت پیش شیرین خانم تو سایتش بحث فال گیری و رمالی رو پیش کشیده بود که امروز من هم با دیدن وضعیتی که خودم شاهدش بودم تصمیم گرفتم این موضوع رو تا انتها پی گیری کنم و با دلیل و مدرک به اون بپردازم .
من کلا از اتوبوس متنفرم و سرم هم بره با این وسیله نعش کش کذایی محاله جایی برم ! اما امروز به اصرار دوستم که می گفت توی اتوبوس حتما سوژه های جالبی رو می تونی پیدا کنی بعد از 10 سال سوار اتوبوس شدم .....! اول از همه که یک صف خیلی دراز رو تحمل کردیم و بعد از پر شدن و رفتن 3 اتوبوس بالاخره قدم ما هم به اتوبوس چهارم رسید و رفتیم بالا و مجبور شدیم تنگ هم سر پا بایستیم !
اما چند ایستگاه که جلوتر رفتیم دیگه نتونستم تحمل کنم و خواستم پیاده بشم که دوستم با هزار خواهش و تمنا مانع شد و خلاصه تا آخر خط رفتیم و چون هیچ سوژه جالبی گیرم نیومده بود و این اتلاف وقت 1 ساعته برابر بود با سی هزار تومن ناقابل ضرر به حقوق من از دستش شدیدا عصبانی بودم و به محض توقف هم پیاده شدم و بدون خداحافظی راهمو کشیدم رفتم که خودشو رسوند به من و گفت چرا قهر می کنی بیا که سوژه پیدا کردم برات ... !!! خلاصه اونقدر گفت که از خر شیطون پیاده شدم و رفتیم دوباره کنار اتوبوس کذایی و چشمم به زن میان سال و چاقی خورد که نصف موهای طلایی رنگش از زیر روسری قرمزش بیرون افتاده بود و داشت به زنهایی که از اتوبوس پیاده می شدند کارتهایی رو می داد !
این کارتها نمی دونم چی بود که زنها و دخترها 2 واکنش یکسان رو نشون می دادند ! یک عده با دیدن اون ذوق می کردند و خوشحال و یک عده هم کارت ها رو دور می انداختن , البته تعداد افرادی که کارتها رو دریافت می کردند و یواشکی یا با احتیاط کارت ها رو توی جیب مانتو یا کیف دستی خود می گذاشتند خیلی بیشتر بود و حتی زنهای توی خیابان هم به این جمع پیوسته بودند ! ابتدا فکر کردم که محصولات آرایشی یا لوازم و پوشاک و یه همچین چیزهایی رو تبلیغ می کنه و منهم کنجکاو شدم و صبر کردم که دورش خلوت بشه و بعد رفتم و یک کارت گرفتم ....
با دیدن عکس یک فنجان قهوه که بر روی بخار متصاعد شده از اون شماره تلفنی به چاپ رسیده بود تعجبم چندین برابر شد تا اینکه شروع به صحبت کرد ....
- به فال قهوه اعتقاد داری ؟ لطف کن قبل از آمدن تلفن کن در ضمن اگه پنج نفر رو هم با خودت بیاری مال تو رو مجانی حساب می کنم ... و تا اومدم ازش سوالی کنم از من دور شده بود ...
دوستم بهم گفت حالا دیدی؟ هی بگو اتوبوس بدرد نمی خوره ! یکمی هم نگاه به زیر پات بنداز و ببین این همه آدم بی چیز چطور می رن و میان !!
می دونستم ازم دلخور شده و با یه بوسه و دعوتش به یک فنجون قهوه سعی کردم از دلش بیرون بیارم ! بعد ازش خداحاقظی کردم و یه ماشین دربست گرفتم و رفتم خونه . توی مسیر تا برسم به خونه خاطره زنان کولی و ژنده پوش با لباس های رنگارنگ که نقوش خالکوبی شده بر چهره و دستهایشان رعب و وحشتی در وجودم می انداخت افتادم یادمه یک بار که با مادرم به پارک رفته بودیم چند تا از این زن ها ما رو دوره کرده بودند و من از ترسم دستهای مادرم رو صفت چسبیده بودم و اونها هم داشتند با مادرم صحبت می کردند !
تو همین فکر ها بودم که راننده گفت ببخشید رسیدیم .... عذر خواهی کردم و پیاده شدم ...
توی اتاق کارم کارت رو در آوردم و شماره روی اون رو گرفتم ... صدای ملیح دختری از اون ور خط گفت : فال قهوه مادام ..... بفرمایید !!!!
بعد از گرفتن آدرس در وقت مقرر به آنجا مراجعه کردم . زنگ آپارتمان ... رو زدم و منتظر ایستادم . در همین موقع دختر جوونی در رو بار کرد ! ظاهرش خیلی تابلو بود ....
یک تاپ توری پوشیده بود و شلوارک صورتی کوتاه و موهای لخت که دور شونه هاش ریخته بود و حجاب شینه هاش شده بود ! با خنده نفرت انگیزی منو دعوت به داخل کرد و خودش راهنما شد ...
دود غلیظ سیگار و اسپند فضا رو پر کرده بود و پنجره ها هم توسط پرده های ضخیم سیاه رنگی پوشیده شده بود و کل خونه در سکوت و تاریکی وهم انگیزی فرو رفته بود ! دلم مثل سیر و سرکه می جوشید و آماده هر اتفاقی بودم تا اینکه دختر به صندلی اشاره کرد و گفت تشریف داشته باشین تا مادام بیان!!
روی صندلی نشستم و به اطاق چشم دوختم ! ده دقیقه ای گذشت و خبری نشد نیم خیز شدم که برم بیرون که زنگ در رو زدند و کمی بعد زنی مسن به همراه 3 دختر جوون وارد شدند از اون ور هم زن میانسالی اومد و چراغ آویزی رو روشن کرد و نگاه من روی یک دست پاسور و اسطرلاب و تاس و جا سیگاری روی میز قفل شد ! روی صندلی های اطراف میز گرد نشستم . در همین موقع دخترک با سینی حاوی قهوه وارد شد !
هر کدام از ما یک فنجان برداشتیم و طبق توصیه زن مسن دو سوم از قهوه ها رو نوشیدیم و بعد نعلبکی ها رو روی فنجان قرار دادیم و اونرو برگردوندیم . به خاطر کنجکاویم گفتم اول فال دختر ها رو بگیره و بعد منو !
یکی از دختر ها فنجان رو بدست زن داد و سپس از کیف خود قلم و کاغذی در آورد و منتظر ماند تا نظر زن فالگیر را بنویسد . او نگاهی به ته فنجان دختر کرد و گفت :
- مجردی ؟
بله مجردم
- دانشجویی ؟
نه . تازه امسال کنکور دادم !
- ولی من می بینم که تو دانشجویی و صد در صد قبول می شی !
دختر ساده لوح هم خنده ای به نشانه رضایت از خود نشان داد و شروع به نوشتن کرد .
- یه رشته خوب قبول می شی . یا پزشکیه یا مهندسی .
ولی من رشته هنر شرکت کردم !!
زن فالگیر خودش رو نباخت و ادامه داد ولی در فال تو یک مهندس می بینم حتما خواستگارته ! چون یه عروسی افتاده و حتما تا یکی دو ماه دیگه می ری خونه بخت . توی اسمش هم ب داره ! در ابتدا پدر و مادرت مخالفن ولی با اصرار تو اونها راضی میشن و .. هنگامی که او از جلوی زن بلند شد همه به او تبریک گفتند ....
زن فالگیر فال هر سه را گرفت و هر سه را راهی خانه بخت کرد و دکتر و مهندس و هر کدام آنها هم 10 تا اسکناس سبز به او دادند و بعد نوبت زن مسن رسید !!!
- یه مشکل بزرگ تو زندگیت می بینم که تمام فکرت به اونه ! زن آهی کسید و گفت :
مشکل تو یا اقتصادیه یا عاطفی توی فامیل یک زن بلند قد هست که خیلی حسودی تو رو می کنه و همیشه در این فکره که زندگی تو رو به هم بزنه !
زن مسن رو کرد به همراهانش و گفت :
دیدید گفتم منیر چشم نداره منو ببینه !! یکی از اونها گفت اما منیر که قد بلند نیست ..... خلاصه فال اونها در حول و حوش زن قد بلند چرخید و بعد نوبت رسید به من !!!!!
جملات ماهرانه و پی در پی او که متناست سن و ظاهر من بود ادا می شدند و من گاهی به زندگی خودم نگاه می کردم و هیچ ارتباطی نمی یافتم اما از هر 20 مورد 2 مورد درست بود ! در نهایت به این نتیجه رسیدم که مواردی که به دل ما می نشیند دلیل مراجعه ساده دلان به فال گیرها می باشد !
خلاصه هی گفت و گفت تا اینکه حوصله ام سر رفت و گفتم بسه دیگه !! من یه پیشنهاد دارم برات که اگه عاقل باشی قبول می کنه اگه نه که بازنده تویی !
- چی هست ؟
از کیفم دسته چکمو در آوردم و شروع کردم به نوشتن ... مبلغ 500,000 ریال در وجه حامل ... بعد امضاء و دادم دستش و گفتم حالا می خوام به من بگی اون زن قد بلند رو از کجا فهمیدی ؟ و اینکه از کجا فهمیدی من توی کارهای فرهنگی هستم ؟
- زن که کاملا غاقل گیر شده بود بعد که چک رو جلوی نور اینور و اونور کرد دستم رو گرفت و برد توی یک اطاق و گفت : در عوض تو هم باید قول بدی به کسی حرفی نزنی !!
قول می دم !
- اون زنی که داشت پول می داد توی کیفش عکس یه زن بود که برعکس و نامرتب بود و با عکس های دیگه که کاملا مرتب و با سلیقه بودند فرق داشت و حدس زدم باید از اون زن دلخور باشه !
از کجا فهمیدی من توی کارهای فرهنگی هستم ؟
- چون با ولع به حرفهام گوش می دادی و ظاهرت هم به آدم های تحصیل کرده می خورد نه از این جوون های علاف و ....
دیگه نتونستم تحمل کنم و زدم زیر خنده , خنده به سادگی مردم ... و بلند شدم و بعد از خداحافظی زدم بیرون .. روی پله ها دوباره بهم گفت قولتتو فراموش نکنی ؟
منم یه چشمک بهش زدم که حتما !!!!! " چقدر پایبند قولم بودم " مگه نه ؟

فال نخود !!
عاملان آن سالهاست که هچنان در سر گذر ها زیر بازارچه ها و میادین شهر به فعالیت مشغولند و عمری را در این راه گذرانده اند , با چند عدد نخود و مهره مشغول گره گشاییی و رفع مشکلات مادی و معنوی مردم هستند اما جالب اینکه خودشان کماکان در فقر بسر می برند !
با آدرسی که از زن گرفته بودم به سمت یکی از مناطق جنوبی تهران راه افتادم و به پیرزنی برخورد کردم که 3 عدد تخم مرغ رو به قیمت شصت هزار تومن می فروخت و پس از تاکید بر نحوه اجرای دستور العمل دشوار و مضحک آن چنین اظهار می کرد که با هر یک از این تخم مرغها می توان ورشکسته ای را نجات داد , زنی را از چشم شوهرش انداخت و یا دو نفر را به هم رساند و حتی میتوان دهان یکی را قفل کرد !!!!
فال قهوه !!
این فال بیشتر مورد علاقه بانوان امروزی و بالای شهری می باشد ! اغلب آنها رفتن به این اماکن را تجدد و نشانه بالا رفتن کلاس خود می دونن و حتی به تازگی اگه دفت کرده باشید مد شده در میهمانی های دوره ای زنانه یک زن فالگیر را دعوت می کنند و از مدعوین با قهوه ای که تصویر آیندشان را در آن منعکس است پذیرایی می کنند !
یکبار به دعوت یکی از دوستانم در یک دوره هقتگی شرکت کرده بودم زنی کولی با نشان دادن ته مانده قهوه فنجانم به طرح خروس اشاره کرد " خودش فقط می دید " و گفت تو حتما پسر دار می شی !! من نگاهی به ته فنجان کردم و دیدم خروسی که منظورش بود بی سر و دم و پر بود ! و خندم گرفت ...
نکته قابل توجه این هست که عده ای از فالگیر ها ادعا می کنند که می تونند مشکلات خانوادگی و زناشویی رو حل و فصل کنند و به سرانجام برسانند , اما با دقت و کنکاش در زندگی این افراد معلوم الحال متوجه می شید که اکثر این زنها چندین بار ازدواج کرده اند و یا از قماش زنان خیابانی هستند .

ارتباط با ارواح !!
در این روش عده ای سودجو با استفاده از این ترفند در نقاط مختلف کشور به سرکیسه کردن مردم مشغول هستند و حتی به گونه ای اعتقادات مردم رو هم به بازی گرفته اند ! در یکی از این جلسات زن ارتباط دهنده نام شخص متوفا رو از من پرسید و بعد شروع به نوشتن حروف ابجد روی قطعات کوچک کاغذ کرد و بعد از اون حروف رو بطور دایره وار چید و یک پر رو گذاشت در وسط حروف و بعد چراغ ها رو خاموش کرد و یک شمع روشن کرد و گفت چه سوالی داری ؟
من به شوخی گفتم : می خوام بدونم از من راضیه یا نه ؟
و زن چشمهاشو بست و پر چرخید به سمت حرف ب !!!
- از تو راضیه !!!
توجیه علمی : توی ساقه پر یک سوزن ته گرد قرار داشت و زن از زیر میز بطرز ماهرانه با کمک از تاریکی اطاق پر رو به سمتی که می خواست می چرخوند ....

اما این واقعیات رو هم باید بپذیریم که در بین این روش ها روشهایی هستند که در مناطق بومی رایجند و هنوز هم مورد قبول اهالی !! مثل نواحی جنوبی کشور که عده ای بنام جن گیر معروف هستند ! در مناطق جنوبی ماهیگیرانی که به دریا می رند گاهی پیش میاد که بنا به گفته اهالی دچار حالت جنون می شوند یا جن زده می شوند و این افراد وظیفه دارند که جن یا روح پلید رو از بدن شخص دور کنند !
در یک جلسه ای که من هم شرکت کرده بودم وقایع به این صورت بود :

این افراد حالتی مثل حالت بی خودی دارند و در گوشه ای کز می کنند و گاه با فریاد های وحشیانه به دیگران حمله می کنند و یا هذیون می گویند ... این افراد رو میارن و عده ای از مردم هم دور اونها حلقه می زنند و شخص جن گیر به همراه دستیاران خود شروع به نواختن موسقی محلی خاصی می کنه با کمک نی انبون و ضرب طبلک که ابتدا با ریتم ملایم شروع می شه و مردم هم با صدای موسقی آروم آروم کلماتی رو زمزمه می کنن و شروع به نوعی رقص می کنند با گذشت زمان ریتم آهنگ تند شده زمزمه ها هم بلند می شه و در نهایت به صورتی در میاد که شخص جن زده به حالت رقص در میاد و شروع به رقص می کنه به همراه دیگران و بقدری این حرکت و آهنگ ادامه پیدا می کنه " معمولا 2 ساعت " که شخص رمقی براش نمی مونه و با دهان کف کرده بیهوش می شه و جالب اینکه بعد از به هوش آمدن جنون هم از بین می ره !!!
یک نمونه دیگه پیرزنی هست در منطقه ری در تهران که هنوز هم زنده هست و بهش می گن تل گیر ! این پیرزن چیزهای عجیبی از بینی آدم در میاره در ازای صد تا تک تومنی ! با لمس کردن اطراف بینی اجسامی مثل استخوان مرغ , پوست تخمه , خرده های غذا و .... من تا زمانی که ندیده بودم باور نمی کردم چنین چیزهایی وجود داشته باشه !
اما چیزی که به هر حال مشخصه اینه که تا به حال هیچ منع قانونی در کار فالگیران نبوده و عدم ممنوعیت کاری باعث شده که این اشخاص با تبلیغات گسترده به جذب مشتریان ساده لوح بپردازند !
این در حالیه که فقر اقتصادی کم کم داره فقر فرهنگی رو ایجاد می کنه و نتیجه اون حرکت مردم به سمت هر چه بیشتر فرو رفتن در جهل و خرافات می باشد !!
اشخاصی که در دنیای واقعی به خواسته های خود دست نیافته اند برای تحقق یافتن آمال خود به عالم غیر واقع روی می آورند و حتی متوسل به جادو و جنبل هم می شوند .....
این اشخاص درآمدشان گاه از یک پزشک متخصص هم بیشتر بوده و نه تنها اقشار عامی جامعه , بلکه قشر های تحصیل کرده را هم بدام خود کشیده اند !
ختم کلام اینکه :

کل اگر طبیب بودی
درد خد دوا می کردی ....

اما نمونه های مذهبی و احمقانه این موارد سفره های ابوالفضل هست که تمام خانم ها با این دوره ها آشنایی دارند ! ساعت 4 بعد از ظهر عده ای زن های پول دار و دختر های دم بخت دور سفره ای سبز رنگ که روی اون انواع شیرینی جات و آجیل و چای و خرما چیده شده جمع می شوند ! یک زن روضه خون هم میاد و با حرفهای غمگین حضار رو به گریه می اندازه و بعد که همه خوب آبغوره گرفتن مراسم تموم می شه و بعد نوبت خوردن می رسه اول از همه سهم زن روضه خون رو می دن و دکش می کنن ! بعد استرپتیز شروع می شه و زنها شروع می کنن به نمایش آخرین مد لباسها و طلا های خودشون به همدیگه در ادامه هم بازار شوهر یابی برای دخترهای دم بخت شروع می شه و بعد هم سفره زنگینی مملو از چندین نوع غذا چیده می شه و حالا نکته جالب اینجاست :
اول از همه بگم که من اصلا آدم مومنی نیستم ! اما تو زندگیم سعی کردم حق کسی رو نخورم و دروغ نگم و هیچ وقت از حد خودم و اخلاقیات و عرف خارج نشم و آدم درستی باشم اما برام اصلا قابل قبول نیست و نخواهد بود که عده ای شامل 50 یا 100 نفر زن از طبقات فقط مرفه دور هم جمع بشن با کیلو کیلو جواهراتی که فقط برای پز دادن و فخر فروشی به خودشون آویزون کردن و بعد هم شروع کنند به خوردن !
بعد هم که به حد انفجار خوردن از کیفشون نایلون در بیارن و شروع کنن برای فک و فامیلشون غذا و شیرینی ها و میوه های باقی مونده رو جمع کنند و ببرن ! به لطف ظروف یکبار مصرف هم که مد شده جدیدا خود میزبان سهم مهمونها رو توی ظروف از قبل آماده می کنه و می ده ببرن ! و در واقع سفره ای که بنام ابوالفصل انداخته شده فقط نصیب عده ای پول پرست و طماع و شکم های سیر می شه ! نه نیازمندان !
هدف و انگیزه و نیت برای فقرا بوده اما .....
نمی دونم این مردم ایران چرا اینقدر مسخره هستن ؟ خوب بابا یکدفعه مهمونی بگیرین و جای اون روضه خونی یک آهنگ بذارین و برقصین که سنگین تره تا اینطور خودتون رو مسخره کنین ! من یک بار تو عمرم تو این سفره ها شرکت کردم که خاله ام گرفته بود و بعد از بلند شدن صدای روضه خوان همه زدن زیر گریه و من فقط به این فکر می کردم اینا به چی گریه می کنن ؟ و چون هیچی نفهمیدم پقی زدم زیر خنده و خلاصه مادرم و خاله هام منو انداختن بیرون ....
این هم دینداری مردم ایران !
چه سودی می رسه به فقرا ؟ خدا می دونه ! تنها جیزی که مسلمه اینه که شکم های سیر , سیر تر می شن و شکم های خالی , خالی تر ! بدا به حال امثال ما مردم متظاهر .....

شهر تو شهر فرنگ
آدماش ترمه قبا
شهر من شهر دعا
همه گنبداش طلا
تن تو مثل تبر
تن من ریشه سخت
تپش عکس یه قلب
مونده اما ...


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Monday, August 26, 2002

نزدیک منزل ما یک پارک قرار داره که دم در اون یه پسر بلال فروش عصر ها تا نزدیکی های ساعت 10 - 11 شب بلال می فروشه ! منهم چون عاشق بلال هستم از مشتری های دائمی اون به حساب میام !
هر روز هم موقع برگشتن , سهمیه خودم رو که یه بلال شیری و بزرگ هست رو می گیرم . خودش دیگه میگذاره کنار برام که وقتی می رم برام درست کنه ! هر بلال 200 تومن ! تا اینجا حساب کردم دیدم در مدت 3 ماه و 3 روز من مجموعا بدون حساب جمعه ها و پنج شنبه ها در مدت 68 روز مبلغ سیزده هزار و ششصد تومن از این پسر خرید کردم !
و این در صورتیه که این پسر می گه هر روز 2 گونی بلال رو تموم می کنه ! و گاهی کم هم میاره ! با یه حساب سر انگشتی می شه فهمید که اگه این پسر فقط یک مشتری شکمو مثل من داشته باشه و تمام سال رو هم بلال بفروشه می شه بیل گیتس در عرض چند سال !!!!
حالا که باهاش رفیق شدم اعتراف می کنه که هر بلال رو از میدون گمرک به قیمت 20 تومن می خره و هر کیلو زغال رو هم کیلویی 10 تومن !! نمک برای آب نمک هم بسته ای 25 تومن ! هر بسته هم یک هفته دوام داره !
حالا شما ببینید این فسقلی چقدر سود خالص بدون پرداخت مالیات به جیب می زنه ! اولین روزهایی که اومده بود لباسهای کثیف و پاره و سر و وضع ژولیده داشت اما حالا با آدیداس و شلوار جین و تیشرت و موهای ژل زده بلال کباب می کنه !!! منهم هر بار که بوی بلال بهم می خوره مست می شم و ثانیه شماری می کنم برای خوردن .... وای که چه کیفی داره گاز زدن به دونه های بلال ........ قابل توجه ندا خانم که این روزا افتادن تو خط رژیم و لاغری و سایز و ... یکم از وزنشونو بدن به ما !!
معمولا وقتی حوصله غذا پختن نداشته باشم یه بلال و یه ساندویچ ژانبون و یک آب جو خنک و یه بستنی شکلاتی می خرم ( بلال 200 - ژامبون 1500 - آبجو 800 - بستنی هم 400 تومن ) و می خورم . اشتها هم ندارم منه بیچاره !!! دوران بچگی مادرم از دست غذا نخوردن من همیشه در عذاب بود ! نمیدونم کی بهش یاد داد که منو روی آسمون خراش بگذاره تا غذامو تموم کنم بعد بیاره منو پایین و نه به حالا که باید همه چیز رو از پیش دستم قائم کنند ! اینقدر حرف غذا شد یاد یه خاطره افتادم :
جند سال پیش از یکی شنیدیم که یه جا باز شده به اسم پیتزا ساعتی که در قبال دریافت 1400 تومن توی 45 دقیقه می تونستیم هر چند تا پیتزا که می خواهیم سفارش بدیم و مجانی بخوریم اما اگه تا قبل از 45 دقیقه تموم نکرده بودیم باید پول هر چی رو که سفارش داده بودیم رو می پرداختیم ! خلاصه یکروز تلفن کردم به پسر خالم و اونهم با دوستش که لقبش چرخ گوشته اومد و رفتیم که بخوریم ..... پسر خاله من 191 سانتیمتر قد و 105 کیلو وزن داشت ! دوستش دو متر و 10 سانتی متر قد داشت ! و فقط جوجه اونا من بودم با 185 سانتیمتر قد و 70 کیلو وزن ! خلاصه ما برای دست گرمی سفارش 9 تا پیتزا رو دادیم ! من 2 تا خوردم ورم کردم و دیگه رو چشمهام نوشت FULL و کشیدم کنار ! پسر خالم 3 تا خورد و چهارمی رو هم یه قاچ خورد و اونم کم آورد ! اما دوست پسر خالم پیتزاها رو لوله می کرد مثل ساندویچ و گاز می زد و می خورد خلاصه هر چی بود رو خورد و بازم سیر نشده بود و می خواست سفارش بده که رئیس رستوران اومد و با لبخندی که ازش حرص فوران می کرد گفت : لطفا بفرمایید تا دیگران جای شما بیان تو و ..... خلاصه اون روز آخرین روزی بود که من اینهمه خوردم و تا مدتی از پیتزا حالم به هم می خورد !!!
حالا این همه حرف خوردن شد یکمی هم از چلو کباب بنویسم !!!
دیروز قرار بود برم یه سر پیش عموم ! منم از صبح تنبلیم می اومد و دیگه ساعت 11 راه افتادم و رفتم شرکت !! منشی گفت تشریف بردن بیرون . خلاصه منهم دست از پا دراز تر برگشتم خونه اما تا در رو باز کردم دیدم تلفن زنگ زد :
- سلام تنبل کجایی ؟
سلام , دم خونه هستم... !
- همون جا باش نری .. من نزدیک توام 5 دقیقه دیگه اونجام , خداحافظ ...
منهم دوباره در رو بستم و صبر کردم تا بیاد ! چند دقیقه بعد اومد و گفت بریم ناهار بیرون !!! منم از خدا خواسته سوار شدم و رفتیم رستوران ..... ! راننده رو هم مهمون کرد و هر سه نشستیم به خوردن و 3 پرس چلوکباب برگ سفارش دادیم با مخلفات ! بعد عموم به گارسون گفت نفری یه کباب کوبیده هم بیار ! گارسون گفت اجازه بدین من یه سیخ بیارم اگه کم بود بازم میارم ! خلاصه رفت و آورد و دیدم یا خدا !! دقیقا 60 سانتیمتر طول و 5 سانتیمتر هم عرض داشت ! حالا اون به کنار , کباب برگ ها هم همون اندازه بود و برنج هم توی دیس برای هر نفر !! خلاصه من که عاشق خوردنم دیروز کم آوردم و از ترس عموم به زور خوردم و آخرش بقیه رو دادم عموم خورد ! حالا ول کن هم نیست و هی می گه بخور جون بگیری داری از لاغری داری میمیری ! می گم تو رو خدا دارم می میرم ! بی خیال !!! به هر حال دست از سرم برداشت !
این عموم عاشق غذا خوردنه و هر کی با این می چرخه سر یک هفته اقلا 10 کیلو اضافه وزن پیدا می کنه و منهم از ترسم سالی یک بار اونورا آفتابی می شم ! خدا نکنه که آدم با این باشه و غذا نخوره انگار که بهش فحش دادی ! خلاصه ما غذا رو خوردیم ماست موسیر هم خوردیم و دوغ هم خوردیم سالاد هم خوردیم و یه چایی هم خوردیم و گارسون هم صورت حساب رو آورد ناقابل بیست و سه هزار تومن 3 پرس چلوکباب !!!!!
خلاصه بعد عموم اومد خونه ما و هر دو ولو شدیم تا ساعت 5 که عموم هوس تولد زد به سرش !!! منظور از تولد اینه که چون من و عموم عاشق نون خامه ای و کیک هستیم هر وقت هوس شیرینی می کنیم می ریم یه کیک خامه ای متوسط می گیریم و با هم ترتیبش رو می دیم ! خلاصه که دیگه کار از خرید شیرینی گذشته و باید بگیم تولد گرفتن !!!
زن عموم هم اگه دیروز منو می دید چشم هام رو در میاورد ! مثلا عموم رژیم داره و بیچاره زن عموم هر ماه باید مرتب سایز لباسهای عموم رو بالا ببره ! و به عموم غذا نمی ده ! حالا هم که رفته بود مسافرت عموم هم از فرصت استفاده کرده بود و خودکشی !!!! خلاصه شب هم شام نخوردم و در عوض رفتیم بستنی خوردیم ! من یه فالوده خوردم و عموم هم یک کیلو بستنی سنتی ! آخر شب هم وقتی رسیدیم خونه عموم زیر بغل منو گرفته بود و تحویل بابام داد , بابام هم هاج و واج ما رو نگاه می کرد ....
دیروز قسم خوردم دیگه با عموم هیچ جا نرم ! گرچه می دونم 1 هفته بیشتر دووم نمیاره این قسم های شکمیه من !!

این پدر بزرگ منم کشته ما رو با این شعراش , دیشب هم که من رو تخت ولو شده بودم اومده بود کنارم و شروع کرد شعر گفتن واسه اشتهای نوه شکموش . بقیش البته تهوع آوره و نمی نویسم :

مایه عیش آدمی شکم است گر به تدریج می رود چه غم است ...

~~~~~~~~~~~~~~~~~




نمردیم و رفتیم سالن بیلیارد !!!!!
دیروز موقع برگشتن چشمم خورد به تابلو : سالن بیلیارد ...... افتتاح شد !!!!!
منهم رفتم تو و بازی کردم با ناشیگری تمام ... اما با دیدن عکس می تونید اختلاف بین سال 1381 رو با گذشته مقایسه کنید ...
مسئول اونجا به جای صورت 3 تیغه ریش گذاشته ! البته ظاهریه و من این آقا رو قبل از این کار بصورت 3 تیغه و با موهای بلند دیده بودم به همراه دخترکان شوخ و شنگ ...
و دیگه اینکه به جای پپسی عربی وارداتی الان باید کنار ایشون آبجو بود ....
درآمد این آقا به ادعای خودشون احتمالا به ماهی 800 هزار تومن خواهد رسید !!! خوش به حالش ...


~~~~~~~~~




........................................................................................

Sunday, August 25, 2002

دیدین بعضی چیزها همیشه ممنوع هستن ؟ حتی وقتی زمان زیادی از روی اون می گذره و یا حتی زمانی که دولتها هم تغییر می کنن باز هم از رده خارج هستن !!!
نمونه یکی از این موارد آهنگ سال 2000 داریوش هست که این آهنگ بیچاره چه در زمان ساخته شدنش یعنی زمان پهلوی ممنوع بوده و هم در زمان حکومت اسلامی !!! خواننده رو که بی خیال بشیم که محکوم به اعدام شده !!! بیچاره چه قدر خودش رو کشت و این آهنگ رو اجرا کرد اما اجازه پخش نگرفت گرچه من فکر نمی کنم کسی باشه که این آهنگ رو نشنیده باشه !! شاعر اون یادم نیست کی بوده اما هر کی بوده از عالم غیب و آینده خبر داشته ! با اوضاع جامعه امروز , اگه این شعر رو بخونید متوجه می شید که چقدر به حقیقت نزدیک بوده ......
امروز مصادف هست با روز ممنوعیت این ترانه به همین مناسبت می نویسم شعر اون رو برای نسل جدید و کسانیکه اونو نشنیدن ! اما بی خیال نشین یه وقت که حالا این شعر یک مقدمه هست و اصل موضوع رو بعد از اون براتون عرض می کنم :
ساله سقوط ساله فراز
ساله گریز و انتظار
فصل شکفتن فلز
سال سیاه 2000
ساله سقوط عاطفه
تا بی نهایت زیر صفر
نهایت معراج ذهن
اندیشه تفسیر صفر
تو ذهن ماشینهای سرد
معنای عشق و احتیاج
روی نوار حافظه
یعنی یه درد بی علاج
ساله به بن بست رسیدن
پنجه به دیوار کشیدن
از معنویت گم شدن , تن به غریزه بخشیدن
قبیله یعنی یه نفر
هم خونی معنا نداره
همبستگی خوابیه که , تعبیر فردا نداره
ساله سقوط
ساله فراغ
ساله گریز و انتظار
پاییز تلخ و بی بهار , ساله سیاه 2000
سالی که خون تو رگها نیست , قلبِ فلزی تو سینه ست , وقتی که تصویر زمان , شکستگیه آینه ست
تو اون روزایی که میاد
کسی به فکر کسی نیست
هر کی به فکر خودشه , به فکر فریادرسی نیست
همه به هم بی اعتنا
حتی به مرگِ همدیگه
کسی اگه کمک بخواد
کی می دونه اون چی می گه
توی کتابهای لغت , سفیده برگ ها همیشه
نه دشمنی نه دوستی , هیچی نوشته نمی شه..
این ناگزیره واسه ما , سیر صعودی تا سقوط
همیشه قصه صدا , تمومه با حرف سکوت
وقتی که آیینه عشق سیاه بشه زیر غبار
وقت طلوع فاجعه ست
می رسه سال 2000 .....

در هفته گذشته یکی از نمایندگان مجلس از طرح قریب الوقوع لایحه چگونگی استفاده از ماهواره سخن گفت !!
این سخن مصحک و احمقانه در شرایطی گفته شده که تقریبا بیش از نیمی از مردم جامعه از ماهواره استفاده می کنند و این در حالی هست که این وسیله بطور خود جوش در جامعه پا گرفته و معلوم نیست این مجلس محترم " سیرک " می خواهد چگونگی استفاده از چه چیز تازه ای را مشخص کند ؟؟؟؟!!!!
چیزی که خود دولت اون رو بسط داد در جامعه ! یادمه اون اوایل که تازه ماهواره در اومده بود کسانیکه توی شرکت مخابرات آشنایی داشتند با یک تلفن آقایون می اومدن و دستگاهای مربوطه رو نصب می کردن !
کافی است که به گوشه و کنار ایران گل و بلبل سفر کنید و یا نه , چرا جای دور ؟ توی همین تهران در هر گوشه و کناری می توانید این مظاهر شیطانی را پیدا کنید ! برای نمونه تو محل ما یکبار مه رفته بودم پشت بوم حدود 40 تا دیش شمردم !!
این جریان درست شبیه جریان ویدئو هست که یک زمان هر کی ویدئو داشت جریمه و زندان و شلاق و خلاصه .... سرش می اومد و بعد به جایی رسید که دیدن اگه آزاد نکنن خودشون از قافله عقب هستن ! حالا هم آزاد شده ! اما جالب تر از اون اینه که هنوز این جوجه های بسیجی که کرک پشت لبشون بلند شده , هر چند وقت که رهبر آزاده شون می ره رو منبر , جو می گیرشون و شروع به بازرسی ماشین ها می کنن به دنبال کالاهای ممنوعه ! و اون کالا ها چیزی نیست جزء همان کالا های آزاد شده مثل نوارهای ویدئو و کاست و سی دی و .... ! خود من بارها برام اتفاق اقتاده که نوارها یا سی دی هامو برداشتن و جالبه بدونید که این نوارها رو از ویدئو کلوب یا مغازه های مجاز تهیه کرده بودم و همه هم مهر تایید وزارت ارشاد رو داشتند !!!
و یا بجز اینها کافیه دقایقی رو در اتوبوس یا تاکسی یا در جمع دوستان بنشینید تا ببینید که نیمی از صحبتهای مردم راجع به مسائلی هست که از کانال های ماهواره ای پخش می شه , تا برنامه های مسخره و بی محتوای تلویزیون ببخشید لاریجانی !!!! خیلی جالب تر از اون اینه که سرایدار منزل ما هم اومده می گه به من یک خط سیم بدین بچه هام ماهواره تماشا کنن !!!!
امروزه هر طفلی می دونه که ماهواره تشکیل شده از یک بشقاب بزرگ که بالای پشت بام یا توی حیاط یا توی بالکن می گذارند و رویش پتو یا چادر می کشند که شناسایی از طریق هلی کوپترها ممکن نباشد ( مثلا ) و یا انواع مینیاتوری رو که پشت پرده پنجره نصب می کنن و یا جدیدا هم با پرداخت 40 هزار تومان ناقابل می تونید 3 شبکه ایرانی شب خیز و ... رو با کامپیوتر ملاحظه کنید ! ریسیور هم که بطور فراوان در پشت شهرداری یا مغازه های فروش لوازم صوتی و تصویری یافت می شود و خیلی راحت در بسته های چای خارجی به همه شهرها برده می شود !
جالب اینه که این مردم شریف ایران همه هم از دم مهندس تشریف دارن و ال ام بی های دیجیتال رو روی دیش های دیگه می بندن و کانال های ممنوعه رو زیارت می کنن !
بعد از آن هم چند متر کابل و یک تلویزیون ناقابل ! بعد که این ادوات اهریمنی رو به هم وصل کنید به جای 6 کانال که صبح تا شب یا روضه خوانی ساختگی پخش می کنه و یا چرندیات و برنامه های غمگین , 600 کانال شاد و متنوع رو در اختیار خواهید داشت ! ما خودمون 4 تا دیش داریم و 1400 کانال رو می تونیم دریافت کنیم ! فکر می کنم جایی از کره زمین نباشه که ما نتونیم دریافت کنیم !!! از افغانستان گرفته تا سرزمین شیطان بزرگ !!
در حقیقت نمایندگان مجلس و یا بهتره بگم آرتیست های سیرک ایران , از بس دست به دست کردن در وضع قوانین که مردم خودشون دست بکار شدند و همه حتی بچه های 8 ساله هم به رمز و راز این دستگاهها آشنا شدند !!
این در حالیه که طبق برآورد من نیمی از همین جماعت آخوند و مجلسیان محترم در منازل خودشون از این دستاورد شیطان بزرگ به قول خودشون استفاده می کنند !
این جریان دقیقا شبیه جریان ساخت کارخانه در افغانستان هست که کشور ترکیه با چند هزار کیلومتر میاد و تو افغانستان کارخانه صنعتی ایجاد می کنه اما ما که در یک قدمی اون هستیم دست روی دست گذاشتیم و فقط نقشه می کشیم و خیال پردازی ....

~~~~~~~~~~~~~




خیلی ها به من نامه می نویسن و توی اون یا به من فحش می دن یا القابی رو که لایق خودشون هست رو به من نسبت می دن امروز نامه جالبی از یک شخص محترم داشتم که منو متهم کرده بود به فریب کاری و .... من ناراحت نشدم خیلی هم خوشم اومد که چه آدم رک و جالبی بود که حرف خودش رو با دلیل زد , به جای اینکه منو به شلاق ناسزا ببنده ! من معمولا جواب نامه ها رو نمی دم مگه اینکه حرفی بزای گفتن داشته باشن و فقط به تشکر و جواب کوتاهی اکتفا می کنم اما نامه این دوست مرد یا زن , نمی دونم جالب بود و منو جو گرفت و یه طومار براش نوشتم اما یک حرفی دارم با این افرادی که به من لقب شیاد می دن : یک داستان به ذهنم رسیده که در جواب می نویسم دیگه درک معنای اون به عهده خودتون !
روزی یک جهانگرد در حین دیدار از یک شهر باستانی چشمش به گربه ای افتاد که مشغول خوردن شیر از یک ظرف کهنه و قدیمی بود ! با یک نگاه سریع تشخیص داد که این ظرف عتیقه و بسیار گرانبها است . اما بلافاصله به فکرش رسید که اگر از همون ابتدا نشون بده که خریدار ظرف هست فروشنده قیمت را بالا خواهد برد !
از این رو از راه بازاری ها وارد شد و ضمن تعریف از زیبایی و اصالت گربه و ذکر اینکه جزو علاقه مندان گربه است از مرد خواست تا گربه را به او بفروشه . مرد پذیرفت اما قیمت بسیار بالایی را روی گربه گذاشت که چندین برابر قیمت حقیقی اون بود . با این همه مرد جهانگرد تمام پول رو بدون اعتراض پرداخت کرد و گربه رو در آغوش گرفت و رفت ....
پشت یکی از خرابه ها گربه رو با بندی بست و دوباره به پیش صاحب گربه برگشت و گفت : راه من دوره و می ترسم تا به مقصد برسم گربه از گرسنگی هلاک بشه ! اگه ممکنه اون ظرف شیر رو هم به من بفروشید .
مرد فروشنده نگاهی به مرد کرد و گفت : ظرف فروشی نیست , من تا امروز بوسیله همین ظرف بیش از صد گربه فروختم ...... !!!

امیدوارم به پیام این داستان پی برده باشید ... به هر حال غرض من فریب نبوده و نیست.
امید که روزی همگان باور کنن .

~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Saturday, August 24, 2002

بدون شرح .......

مدتیه حالم بده و بلاتکلیفم با خودم ... کاملا گم شدم .... امروز هم با زمین و زمان دعوا دارم و اعصابم خط خطیه !!!! فکر کنم این عکس کاملا درون آشفته منو بتونه نشون بده !

لحظه انفجار در ساعت : 6:32 PM توی اطاق خودم .....




........................................................................................

Friday, August 23, 2002

قابل توجه خانم های زینب کوماندو « چادری » و حزب الاهی های محترم !!!!!

از چهل و هشت کارخانه نساجی موجود در کشور تعداد اندکی شاید به شمارش تعداد انگشتان دست در وضعیت بحرانی قرار ندارند , اما بقیه یا دچار مشکلات مالی می باشند و یا در حال ورشکستگی کامل !
دولتی بودن بیش از اندازه این صنعت در کشور و بی اعتنایی دولت به آن مهمترین دلیلی هست که باعث این وضعیت اسف بار شده !
صنایع نساجی ایران در زمره قدیمی ترین صنایع کشور می باشند و کلیه ماشین آلات آنها فرسوده می باشند و اکثر آنها هم از دوران رضا شاه کبیر باقی مونده که اولین کارخانجات نساجی رو در ایران تاسیس کرد ! قابل توجه آخوندهای محترم که خودشون رو بانیان پیشرفت ایران و آبادانی این کشور و رژیم سابق رو بولدوزری در مقابل آبادانی می دانند !!!!!
بعد از انقلاب هم هیچ وقت زمینه آن فراهم نشد که تا ماشین آلات جدید با کارآیی بالاتر به کشور وارد شوند . در عین حال برای یک سرمایه گزاری کوچک جهت احداث یا توسعه باید از کلیه کارخانه ها کسب اجازه بشود در انتها نیز بانک مرکزی به علت کمبود ارز با خرید ماشین آلات موافقت نمی کند !

اما بعد از انقلاب که مصرف چادر به طور سرسام آوری بالا رفت و استفاده از آن بین عده ای از خانم های احمق و امل و نون به نرخ روز رایج شد , و چادر مشکی به عنوان حجاب برتر معرفی شد , عده ای از کارشناسان به این فکر افتادند که چادر سیاه را در داخل کشور تولید کنند و از خروج کلان ارز از کشور جلوگیری کنند !!
برآوردهایی که شده تا این زمان رقمی در حدود 280 میلیون دلار در هر سال برای این کالای کذایی از طرف وزارت بازرگانی اعلام شده است که اکثرا هم پارچه های آن از کشورهای کره و ژاپن وارد می شود .
بنا به همین استراتژی , کارخانه کرپ ناز وابسته به سازمان صنایع ملی ایران احداث شد ! اما در حالی که این کارخانه در سال 1377 توسط دکتر خاتمی افتتاح شد هنوز قادر به تولید چادر سیاه کرپ نیست !!!
برای راه اندازی این کارخانه ابتدا 5/5 میلیون دلار هزینه شد . و سپس در سال 1373 مبلغ 5/2 میلیون دلار دیگر هم به آن اضاقه شد و در مرحله سوم نیز این شرکت توانست به زحمت با فراهم کردن 12 میلیون دلار دیگر اقدام به خرید 180 دستگاه ساده بافت کند که هیچ ارتباطی به تولید پارچه کرپ برای چادر ندارد !
خودداری از در اختیار گذاشتن 30 میلیون دلار برای خرید ماشین آلات تولید چادر از طرف نهاد ها و ارگانهای دولتی مسوول باعث خروج میلیونها دلار بی زبون شده که به جای این که صرف پیشرفت ایران بشود صرف خرید یک تکه پارچه برای با ناموس کردن یک مشت آدم احمق می شود ! هنوز برای من روشن نشده که وقتی مانتو می پوشی دیگه این چه مرضیه که از روش چادر هم می اندازی ؟ بدبخت پیغمبر اسلام از دست این اسلام من در آوردی دولت مکرمه 1400 ساله روحش در عزابه , اونوقت سلمان رشدی رو مرتد می دونن !!!! تازه نظر منو بخواهین با تجربیاتی که دارم می دونم آقایون به خانم های چادری بیشتر نگاه می کنن و دنبال روزن و سوراخی می گردن که بتونن به اون لحاف رخنه کنند ! اصولا حجاب خودش وسوسه کننده هست ! احتمالا اکثرا می دونین که بدن نیمه عریان با بدن عریان چقدر متقاوته و نیمه عریان بودن بیشتر تحریک کننده هست تا ...... ! پس هدف از این یه تیکه ناموس بند چیه ؟ نمی دونم ؟

نتیجه گیری : تصور اینکه در هر شهر و استان زنهای زیادی از این حجاب کذایی استفاده می کنند و همینطور محاسبه تقاضا برای این کالا رو مد نظر داشته باشیم متوجه می شیم که هز ساله چقدر به بودجه مملکت گل و بلبل زیان وارد می شه ! این افراد بطور اتوماتیک زیان معنوی به مردم می زنند , حالا بگیم جهنم اما زیان مادی ....... ؟!! با ایت تفاسیر اگه شما بدونین که زنهای ساکن شهر قم همه از دم چادری هستند می تونین به عمق فاجعه پی ببرین !! اینکه شهری که تو دل کویر و نمک رشد کرده به لطف آخوندها به تنهایی چند میلیون دلار رو می بلعه و صرف هیچ و پوچ و خیالات و توهمات می کنه !
من یک دختر خاله دارم که در یک وزارت خانه مشغول به کار هست وقتی این خانوم تشریف می برن به سر کار این لباسها پوشش ایشون رو تشکیل می ده :
چادر - مقنعه - مانتو - شلوار - جوراب کلفت - کفش جلو بسته و ...... همه از دم مشکی !!! اما همین خانم به محض این که وارد خونه می شن کشف حجاب می کنن , لباس های ایشون متشکل می شه از یک بیکینی یا یک شرت کوتاه و یک تاپ یا مینی ژوپ و تاپ و .... ! و یا وقتی می خوان برن بیرون یا مهمونی یا با دوست پسرهای عزیزشون ملاقات کنند , استرپتیز کامل می کنن ! حالا حرف من اینه که معنای این حجاب های مسخره و دست و پا گیر چیه ؟
مگه می شه حجاب رو زورکی وضع کرد ؟ کسی که محتاج به کار هست حاضر می شه به این شکل لباس بپوشه و خودشو مثل انتر و عجوزه کنه ! اما ذات اصلی این آدم آزادی و بی حجابی و سکس رو می پسنده و نمی تونه عوضش کنه !
از اون لذت می بره !من خودم از برهنگی کمال لذت رو می برم و زیاد به لباس پا بند نیستم و دوست دارم همیشه هر طور راحت هستم برم و بیام و باشم ! و اگه روزی مجبور باشم برای کار خودم رو محدود کنم محاله اون کار رو قبول منم ! اما متاسفانه به علت نیازهای مادی جامعه , از مردم براحتی سوء استفاده می شه !
یک موضوع جالب به ذهنم اومد که بی ربط به این موضوع نیست !
وقتی لنین به قدرت رسید برای اینکه هوا دار های خودش رو زیاد کنه اول از همه شروع کرد به ترور مخالفان درجه یک توسط زتا ! بعد از اون هم تبعید مخالفان درجه 2 و 3 به سیبری ! بعد نوبت به کسانی بود که آینده نظام کومونیستی رو باید می ساختن ! نظام کمونیستی هم اساسش بر بی خدایی بنا شده و اصلا اعتقادی به خدا ندارد ! در اون زمان بعلت جنگ جهانی و جنگ داخلی روسیه بین بلشویک ها به کشور بسیار فقیری تبدیل شده بود و مردم در فقر و گرسنگی مطلق بودند ! بچه ها رو در حیاط مدارس جمع می کردن و می گفتن که کی به شما نون می ده ؟ همه می گفتن خدا !!!! بعد می گفتن پس بگین خدا به ما نون بده ! همه با صدای بلند اینو می گفتن , بعد می گفتن کو نون ؟ خدا نون داد ؟ دیدین که خدا که نون نمی ده !
حالا بگین لنین به ما نون بده ! به محض گفتن این حرف سبد های نون رو می ریختن جلوی بچه های گرسنه ! و می گفتن دیدن ؟ این لنین بود که به شما نون داد !!! این عمل هم اونها رو بی خدا می کرد و هم طرفدار لنین !
اما در حال حاضر هم همین روش به نوعی دیگه اجرا می شه ! یعنی کی کار می خواد ؟ هر کی که بگه درود بر ..... و ....... و چادر سرش کنه , الکی جانماز آب بکشه و دولا راست بشه !! موقع استخدام هم باید از دادگاه تفتیش عقاید اسلامی یعنی امتحان گزینش عبور کنند و نماز بلد باشن و ادای آدم های با خدا رو در بیارن ! دختر خاله من هم به این صورت استخدام شده ! حالا با گفته های من شما تصور کنین که یه دختر با این شرایط بی بند و بار چطور تونسته از این آزمون ها عبور کنه ؟ دختر خاله من حتی بلد نیست قرآن بخونه !!! دیگه باقی رو خودتون حدس بزنید !!!!
نمونه دیگر اون پسر دایی من بود که وقتی دوران خدمتش رو تمام کرده بود اداره عقیدتی نظام وظیفه برای دادن کارت پایان خدمت ازش امتحان عقیدتی گرفت ! کسانیکه نماز بلد نبودند رو رد می کرد و اضافه خدمت می خوردند تا زمانیکه نماز رو یاد بگیرند !
آیا شما با من موافق هستید که امروزه دلیل این همه بی حرمتی و بی توجهی به مذهب همین عوامل باشند و عده ای از افراد شیطان صفت که بنام اسلام سعی در بی حرمتی و نفرت مردم نسبت به دین دارند ؟؟؟ دلم می خواد سخن دکتر خاتمی رو در این مورد براتون عینا ذکر کنم :
روزنامه های همبستگی - همشهری - جام جم - ایران : چهارشنبه 23 / 5 / 1381 :
خاتمی در یک نشست خبری با خبرنگاران اعلام کرد : اسلامی که به نام عقب ماندگی و فقر و بی داد و زور و ظلم و جور بر جامعه و مردم تحمیل می شود , نمی خواهیم !!!!!!


~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Thursday, August 22, 2002

شیوه های جدید همسریابی .....

برای کسب اطلاع در مورد شیوه های جدید همسریابی به سمت یکی از مراکز مشاوره در این امر راه می افتم . دختری کنارم نشسته و سر صحبت را باز می کند :
می خوام با پسری که 7 سال از من کوچکتر است ازدواج کنم اما خانواده ام شدیدا مخالفت می کنند !!! ناخودآگاه یاد حرف پدر بزرگم می افتم که می گه : جوون های امروزی بنا به خواست خودشون ازدواج می کنند نه خواست والدین ...
این اولین باری هست که به یک مرکز مشاوره وارد می شوم . اما برخورد بسیار گرم مسئولان موسسه احساس غریبی رو از من دور می کند ! ابتدا اجازه می گیرم که با چند نفر از مراجعه کنندها گفتگو کنم ! 3 دختر جوون مشغول صحبت کردن با هم هستند ! با فهمیدن موضوع از پاسخ دادن به سوالات من طفره می رند و فقط یکی از آنها می گوید :
فکر می کنید دیگران برای چه مشکلاتی به این مراکز مراجعه می کنن ؟ ماهم مثل بقیه ! تمایلی ندارد بیشتر توضیح بدهد . خانم 32 ساله ای که در جریان صحبتهای ما قرار گرفته می گوید :
برای حل مشکل پسر جوانم همه راهها رو امتحان کردم و این محل آخرین جاییست که باقی مانده اما این خانم هم با صدای پسرش من را تنها گذاشت و رفت !!!
من هم به سراغ پزشک روان شناس میرم و خیلی سریع بعد از احوال پرسی به گفتگو می نشینم ....

بالا رفتن سن ازدواج و افزایش آمار طلاق از نشانه های بارز تغییر الگوی ازدواج است بطوری که حتی هدف افراد از ازدواج هم تغییر کرده ! این در حالیست که در گذشته بیشتر ازدواجها درون گروهی و با هدف نگه داشتن ثروت و قدرت خانواده بوده و یا فرزند آوری و تامین نیروی انسانی اما امروزه افراد برای رسیدن به چنین اهدافی با هم ازدواج نمی کنند و معیارهای دیگری مثل عشق و تفاهم , جایگزین معیارهای سابق شده است !
با توجه به آماری که ما از طلاق و مشکلات خانوادگی داریم تعداد مراجعه کنندگان به این مراکز بسیار کم است اما اصلی ترین علت آن عدم شناخت مردم نسبت به این مراکز می باشد ! متاسفانه هنوز هم عده زیادی از مردم برای حل مشکلاتشان به دعا نویس ها و رمال ها و عقاید خرافی روی می آورند !
وی در میان صحبتهای خود به مراکز زوج یابی اشاره می کند و می گوید :
این مراکز را به هیچ وجه تایید نمی کنم اما به هر حال انگیزه این مراکز مهم است. اگر صرفا انگیزه های مادی باشد نمی تواند راهکارهای مناسبی را به مردم نشان بدهد اما اگر انگیزه ها تعریف و تایید شوند می تواند مفید باشند تا حدودی ...
بعد از گرفتن تلفن یکی از این مراکز خودم رو آماده می کنم برای تهیه ادامه گزارش !!

شنیدن عبارت : شما نیز می توانید همسرتان را به صورت حضوری انتخاب کنید از پشت تلفن کافی بود تا مرا به این مرکز بکشاند . آدرس را از منشی گرفتم و قرار شد در اولین جلسه همایش انتخاب همسر شرکت کنم .
روز یکشنبه ساعت 4 بعد از ظهر وارد سالن همایش می شوم . نزدیکترین صندلی به محل سخنرانی را انتخاب می کنم . 20 دقیقه ای به شروع همایش مانده . برمی گردم و از دختری که پشت سرم نشسته می پرسم : دفعه اول هست که به اینحا مراجعه کردی ؟
با شیطنت خاصی نگاه می کند و می گوید :
- بله شما چطور ؟
من از روی کنجکاوی اومدم
- یعنی اگه مورد خوبی برات پیدا بشه ازدواج نمی کنی ؟
با آمدن مدیر صحبت را به بعد موکول می کنیم . مدیر موسسه جوانی 32 ساله است و خود را بنیانگذار تکنیکهای تخصصی ازدواج موفق در ایران معرفی می کند ! هدف موسسه را علمی کردن ازدواج ذکر می کند و سپردن ازدواج به تقدیر و قسمت را بی معنی می داند . او می گوید : هدف ما این است که بهترین ها را در کنار هم قرار دهیم و زمانی که این کار صورت گیرد ما به کاهش آمار طلاق دست یافته ایم !!!! و بعد هم یکسری حرف های صد من یه غاز ....

کی برای کی ؟
مرحله بعدی جلسه , مربوط به بخش چه کسی برای چه کسی است , می باشد . در این مرحله بعد از اینکه حضور افراد در موسسه قطعی می شود یعنی پراخت 20 هزار تومان ناقابل , افراد مجاز به شرکت می باشند . در این همایش افراد می توانند بصورت حضوری همسر خود را انتخاب کنند .
روش کار به این صورت است که به هر متقاضی یک کد داده می شود تا نام آنها شناسایی نشود خانمها و آقایان مشخصات عمومی خود و همسر دلخواهشان را اعلام می کنند و افرادی که در جلسه حضور دارند با توجه به معیارها یی که برای ازدواج دارند کد همسر انتخابی خود را در فرم یادداشت می کنند .
پس از انجام این کار بدون اطلاع هر دو طرف موسسه این دو را برای آشنایی بیشتر به هم معرفی می کند و آنها در 3 جلسه با هم صحبت می کنند و در صورت توافق نتیجه به خانواده هایشان اطلاع داده می شود .

ازدواج تضمینی !!!
یکی دیگر از خدمات این موسسه ازدواج تضمینی است که در این روش بر اساس گفته ها تا 95% موارد به ازدواج ختم می شود . این خدمات برای کسانی است که فرصتشان برای ازدواج کم است و البته هزینه استفاده از این خدمات هم زیاداست ! بین 50 تا 100 هزار تومان !!! در این روش موسسه می گوید در مدت 6 ماه می تواند بیست نفر را به متثاضی معرفی کند .
اما برای شهرستانی ها نوارها و فیلم ها و کتابهای مربوطه ارسال می شود !

از روی کنجکاوی وارد جلسه کی برای کی میشوم !!!! خانمها یک طرف و آقایون در طرف دیگر ! برخی زیر چشمی و برخی با جسارت بیشتر به یکدیگر نگاه می کنند . جلسه رسمی می شود و فرمها توضیع می شود . با اشاره منشی از جلسه خارج می شوم . در بیرون یک فرم می گیرم و به آن نگاه می کنم ... باید مشخصات خودم را در سمت راست و همسر دلخواهم را در سمت چپ وارد می کردم . فرم را تحویل می دم و میزنم بیرون ...

به راستی چرا چنین موسساتی باید تاسیس بشوند ؟ آیا نظارتی بر فعالیت آنها صورت می گیرد ؟ یا تنها دادن یک شماره ثبت کافی است ؟ آیا شیوه های نوین ازدواج در جامعه ما جایی پیدا خواهند کرد ؟ و یا مثل همیشه سنت های دست و پا گیر و ابلهانه بر راهکارهای جدید چیره می شوند ؟ شاید گذشت زمان پاسخ همه این سوالات را بدهد .....

~~~~~~~~~~~~~~~~




در مورد خانه های عفاف مطالب زیادی عنوان شده و چند هفته ای هم بحث های داغی در این مقوله براه افتاد ! بنابر این تصمیم گرفتم که بررسی رو در این مورد انجام بدم .
اینبار نتیجه رو اول می گم !!! نتیجه این شده که فهمیدم تو این مملکت یک نفر یا یک دسته هم برای نمونه پیدا نمی شه که بتونه با این موضوع درست برخورد کنه و هنوز هم در ایران بویی از آزادی به مشام نمیرسه !!!!

خانه های عفاف نامی نچسب و بی مسما میباشد که به دست عده ای کوته فکر اختراع شد تا در زمان کوتاهی به ابزاری مثلا کار آمد در مقابله با تهاجم فرهنگی نامرئی قرار گیرد و عده زیادی هم آنرا موثر دانستند در امر ازدواج و سامان یافتن معضل بی بند و باری !!
اما واقعیت امر چه بود و چه دستهایی پشت پرده بودند ؟ به اعتقاد طراحان این طرح هیات امنای خانه های غقاف تشکل شده از :
دو روحانی مورد اعتماد مردم و چه بهتر از امامان جمعه , مسوول دستگاه قضایی یا بالاترین رده وزارت کشور در منظقه , فرمانده نیروی انتظامی , فرمانده ولی فقیه در سپاه , دونفر از افراد مورد اعتماد .
در این طرح واحد های مددکاری , مشاوره , صدور گواهی ازدواج موقت و واحد ازجاع به هتل ها نیز در نظر گرفته شده است .
این در حالی بود که شایع شده بود بانیان این طرح کذایی ازگانهای دولتی هستند , اما جالب اینجا بود که هیچ یک از نهاد های رسمی و دواتی مسئولیت آنرا نپذیرفتند و وزارت کشور طی اطلاعیه ای اعلام کرد که طرح تاسیس این مراکز منبع و منشا نداشته و فاقد پایه و اساس است !!!
در همین حال معاونت اجتماعی ناجا اعلام کرده که همراه با معاونت اجتماعی وزارت کشور طرح سلامت جنسی را برای سامان دهی زنان ویژه در دست تهیه دارند .
دراینباره نظرات عده ای از افراد رو جویا شدم که بسیار جالب بوده و قابل تامل هست :

اشرف بروجردی ( معاون اجتماعی وزارت کشور ) :
طرح سلامت جنسی در جلسه شورای اجتماعی کشور مطرح شده است و در این خصوص جلسه مشترکی بین وزارت کشور و نیروی انتظامی برگزار شده است . بر این اساس هم اکنون 4 طرح وجود دارد که از سوی سازمان زندانها و شهرداری و قوه قضاییه ارائه شده است .

مهناز افشاری ( کارشناس ارشد علوم اجتماعی مجلس ) :
به هر حال باید برای رسیدگی به وضعیت اجتماعی و بهداشتی زنان خیابانی و دختران فراری راهکارهایی را ارائه داد . به اعتقاد من تاسیس این مراکز در قالبی مبهم تهیه شده و فاقد یک کارشناسی دقیق می باشد ! چنین راههایی در دراز مدت نتیجه عکس خواهند داد .

دکتر مجید ابهری ( آسیب شناس و مشاور سازمان بهزیستی کشور ) :
متوسط سن دختران فراری در حال کاهش است بطوری که این آمار در سال 1378 به 16 سال و در حال حاضر به 12 سال رسیده است !!!

علی محمد غریبانی ( نماینده مجلس ) :
ما از نظر تامین اجتماعی بدترین شرایط را در دنیا داریم . وقتی تامین اجتماعی مطلوب نباشد چه انتظاری از مردم و بویژه زنان خیابانی می توان داشت ؟

محمد میرلوحی ( معاون پارلمانی وزارت کشور ) :
این طرح مربوط به سال 1373 است و بعدا اعلام خواهد شد که چه کسانی دوباره به آن دامن زدند و چه افرادی پشت پرده دست دارند !! جریانات سیاسی مخالف اصلاحات هم احساس کردند اکنون فرصتی فراهم است تا با استفاده از این طرح جعلی که هیچ ارتباطی با وزارت کشور ندارد این وزارت خانه را زیر سوال ببرند .

اشرف بروجردی ( معاون اجتماعی و شوراهای وزارت کشور ) :
حضور امامان جمعه بعنوان هیات امنا حریم شکنی است و اساسا این طرح برای سایه انداختن بر مسائل سیاسی کشور بوده است ! اگر قرار باشد زنان خیابانی سامان بگیرند باید بدون سر و صدا باشد !!

عبدالاه رمضان زاده ( سخنگوی دولت ) :
از نظر دولت و مجموعه ارکان نظام هیچ پیشنهاد و طرحی در این خصوص مطرح مشده !! رسانه ها نیز مراعات کنند و دیگر به این مسائل دامن نزنند و اجازه بدهند تا این بحث تعطیل شود !!

حجت الاسلام موسوی لاری :
گزارشهایی داریم که از سال 1373 چنین طرحی از طریق یکی از نهاد ها داده شده بود و اهتمال داده می شود این طرح نیز همان طرح سال 73 باشد ! به نظر من طرح خانه های عفاف زیر سوال بردن جریان اطلاحات در کشور است !!

حجت الاسلام تاج الدینی ( رئیس سازمان تبلیغات اسلامی ) :
مسلما اصل موضوع ازدواج موقت به عنوان یک اصل اسلامی است . حکم فقهی آن نیز معلوم است و کسی با آن مخالف نیست لیکن این خانه ها مشکل زا هستند و اهداف ازدواج را تامین نمی کنند !!

دکتر محمدرضا راه چمنی ( رئیس سازمان بهزیستی کشور ) :
مشخص کردن برخی خانه ها در زمینه رفع نیازهای جنسی کار صحیحی نیست و باعث رسمیت بخشیدن به فحشا می شود !

این بود نظرات افرادی که هر کدام دستی در این جریانات داشتند و حال به این شکل پاسخ گو هستند !!!
واقیت این است که ایران هنوز راه درازی دارد برای رسیدن به حقوق بشر و آزادی های فردی ! مسوولان یکبار عده زنان خیابانی را سیصد هزار نفر اعلام می کنند و چند روز بعد بنا به مصالح کشور سی هزار نفر اعلام می کنند اما چیزی که همگان می دونیم وجود تعداد میلیونی این افراد در جامعه می باشد و تا بحال هم سرشماری و آماری از این افراد صورت نگرفته تا کسی به درستی بتواند تعدادی را به آنها اختصاص دهد اما واضح است که هر روز ده ها زن و دختر به این افراد افزوده می شوند !
در کشور ما ایجاد این خانه ها و یا مراکز دیگر هیچ گاه کارساز نبوده و نخواهد بود ! چون همیشه عده ای به عنوان دستهای پنهان سعی در لوث کردن آن دارند به سمت منافع خود و ضد مصالح اجتماع ! تا این افراد وجود دارند اصلاحات معنی نخواهد داشت ....

~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Wednesday, August 21, 2002

همیشه عاشق این بودم که اگه می شد روزی زمان به عقب برگرده دلم می خواست که تمام صد سال گذشته رو تماشا کنم ! و با مردم اون زمان چند مدتی زندگی کنم و رسومات و عادات اونها رو از نزدیک ببینم , زیر کرسی بنشینم , دور چراغ های دود گرفته تو اتاق های تاریک بشینم , آب انبار های پرآب رو ببینم , و لباسهای زنهای اون دوران رو .... و دوباره برگردم به زمان خودم !
این حس وقتی بیشتر در من شدت گرفت که سریال بی نظیر و زیبای هزار دستان رو دیدم و اونم به لطف این مرتیکه احمق و بی فرهنگ و ابله عقب افتاده ایکبیری , لاریجانی میمون صفت, نه یک بار که شش بار , و از اونجایی که آدم شکمویی هم هستم و توی این فیلم هم صحنه های زیادی از خوردن کباب های بازار و دوغ و میکده و ... توش فراوون به چشم می خورد منم هر بار که این سریال رو می دیدم گشنه ام می شد !
خلاصه این گذشت تا این که چند روز قبل که عموم و عمه و پدر بزرگ من از انگلیس اومدن ایران و صاف هم تو خونه ما لنگر انداختن !
خلاصه به معنای واقعی در این مدت بیزار شدم از زندگی های قدیمی و رفتن به دوران گذشته ! و بینهایت متعجب از این که چطور در قدیم خانواده ها همه با هم توی یک منزل زندگی می کردن در کمال صلح و صفا !
این فکر داره منو دیوونه می کنه که چه تحملی داشتن زنهای قدیمی !!!! من و خواهرم در این مدت فقط در حال پذیرایی و سرویس دادن به این مهمونهای ناخوانده و بازدید کنندهای اونها بودیم و نه از استراحت خبری بود نه هیچی ! فکر اینکه یکدفعه 16 نفر آدم وحشتناک که کلا با گروه خونت فرق داشته باشن و به جمع 3 نفره ما اضافه بشن برای سکته کردن و دق مرگ شدن کافیه ! و بدبختی بزرگتر اینکه آدم پدرش از یک فرهنگ و تیره دیگه باشه و مادرش یک نوع دیگه و بدتر از اون اینکه زبان و فرهنگ مادر در خونه حاکم باشه و تو هیچی از خانواده پدرت نفهمی و سر در نیاری حتی زبون اونها رو و به اونها با چشم موجودات مریخی نگاه کنی !!!
از هر نظر که فکر کردم و اینور و اونور کردم و مسائل رو دیدم به عقل جور در نیومد ! من تو این مدت به جزء وقت خوابیدن شلوار از پام در نیومده و از اون بدتر اینکه من که اصلا عادت به پوشیدن شلوار و بلوز آستین دار ندارم مجبور شدم 2 روز تمام این لباسهای وحشتناک رو تحمل کنم ! حتی جای خواب هم پیدا نکردم و اطاقم هم اشغال شد و خواهرم هم همینطور بدتر از من !
و تازه به جز اینها با اینکه خانه ما تقریبا 700 متر زیربنا داره و به تعداد کافی اتاق , اما باز هم جا کم آوردیم و همه از دم معضب ! و به ناچار این قوم تاتار چاره رو در رفتن به جای دیگه و تقسیم شدن بین فامیل دیدند !
یعنی خودشون محترمانه خجالت کشیدن و .... !
الان من از خوشحالی دارم بال بال می زنم و لخت لخت فقط با یک مایو نشستم و دارم می نویسم یک لیوان هم آبجو با یک کاسه بادوم هندی هم کنارمه و از آزادی فردی خودم کمال لذت رو می برم .... و ای ی ی ی که چه کیفی داره آرامش و خلوت خود آدم هیچ جا واقعا خونه خود آدم نمی شه اونهم بدون مزاحم !
بیچاره مردم قدیمی که تمام عمر رو باید با هم زیر یک سقف زندگی میکردن !
فکرش رو بکنین که اون زمان ها که سن ازدواج کم بوده و دختر ها در سن 13 تا 15 سالگی به خونه بخت می رفتن و تا آخر عمر مجبور بودن با خانواده شوهر که قربونش برم اونها هم یه ایل بودن تو یک خونه زندگی کنن و چطور طاقت می اوردن ؟؟
من که بودم یا تا آخر عمر ازدواج نمی کردم و یا خودم رو می کشتم ! چون فقط دو روزه که من از آزادی هام محدود شدم و دارم سکته می کنم دیگه وای به اون روز که بخوام تا آخر عمر اینطور زندگی کنم ! تازه پیش مثلا فک و فامیل خودم ! دیگه وای به اینکه بخوام پیش یک فامیل غریبه باشم !!!
برای درک بیشتر عمق فاجعه براتون بگم که من توی خونه تقریبا بصورت تارزان لباس می پوشم تازه تارزان در مقابل من خیلی محجبه و حزب الاهی و مومنه و اگه منو ببینه از تارزان بودن خودش ناامید می شه .... حالا باز زمستون بود میشد طاقت آورد اما تو گرمای تابستون آدم دق می کنه !!! اصلا نمی دونم لباس رو کی اختراع کرد ؟!
یاد یه جوک افتادم :
آدم و حوا با هم دعواشون می شه ! آدم میره دادگاه تا حوا رو طلاق بده ! بعد رئیس دادگاه میپرسه برای چی می خواهی زنت رو طلاق بدی ؟ بعد آدم هم می گه والا از بس این حوا با شورت های من دلمه درست می کنه خسته شدم و می خوام طلاقش بدم .......
یه دوست خلی هم داشتم همیشه می گفت من همیشه آدم آزاد و ریلکسی هستم و اجازه نمی دم کسی برای من تصمیم بگیره تو زندگیم و من همیشه تحسینش می کردم تا اینکه یک روز گفت من از چادر بیزارم اما اگه شوهرم بگه حتی چادر هم سرت کن , می کنم و یا اگه مجبور هم بشم با بیکینی هم راه می رم ! خوبه معنای آزادی رو هم فهمیدیم ! البته بعد ها باهاش اختلاف پیدا کردم و دیگه نمی دونم زینب شده یا مدل سکسی !

نتیجه اینکه : الان گردنم رو هم بزنین عمرا بخوام برم تو دوران گذشته !!!!!!

~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Monday, August 19, 2002

آقا , دیدین جدیدا مد شده هر کاری انجام می دی می گن دستت درد نکنه ؟
چشمتون روز بد نبینه ! ما یه عمویی داریم که سر یه چیزهایی بی خودی قاطی می کنه و به اصطلاح فیوزش می پره !!!
امشب اومده بودن خونه ما ! خلاصه من چایی ریخته بودم و داشتم به همه تعارف می کردم که زن عموم گفت الهی از جوونیت خیر ببینی و دستت درد نکنه .... که یهو این عموی ما گیر 3 پیچ دادن که چرا می گی دستت درد نکنه بگو ممنونم , متشکرم , لطف عالی مزید , عزت مزید ...... . مگه این عمله هست که میگی دستت درد نکنه !
ما هم زدیم زیر خنده و گفتین ای بابا حالا مگه چی شده این اصطلاحه دیگه و ....
خلاصه به عموی ما بر خورد و رفت رو منبر و گفت : وقتی یه نقاش دیوار رنگ می کنه چون با دستش کار می کنه می گن دستت درد نکنه ! وفتی یه عمله بنا دیوار می سازه می گن دستت درد نکنه ! این که نشد کار که هر کی هر کاری کرد بگن دستت درد نکنه !
این زن عموی منم گاهی تیکه های باحالی میاد وسط و یکدفعه گفت : پس ببخشیدا آدم می ره توالت خودشو می شوره با دستش کاری رو انجام داده دیگه پس به اون هم باید گفت دستت درد نکنه !!!! ؟؟؟
(:
~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

Sunday, August 18, 2002

امروز می خوام برم تو مد عشق و عاشقی !
علت گفتن از عشق این بود که خودم در این مورد خیلی نقطه ضعف دارم .
من خودم همیشه یک مشکل عجیبی داشتم با این جماعت نسوان که خوشبختانه حل شد اما متاسفانه سیب سرخ نصیب پای چلاق می شه همیشه این جور مواقع ... !!! برای ما مونده یک دنیا حسرت اما دنیایی بزرگتر از اون تجربه !
عرض کنم که : بنده با یک دختری دوست بودم به مدت 2 سال و هنوز هم هستم اما دوست ! این واژه دوست رو نگه دارین تا الان بهش برسم !!!
توی این دو سال رابطه ما فقط بصورت ارتباط از طریق کامپیوتر بود و یا گاهی مثلا هر 6 ماه یکبار همدیگه رو می دیدیم ! بهتره آمار دقیقش رو اینطور بگم که توی مدت دو سال ما کلا 3 بار همدیگه رو دیدیم و 16 بار به هم تلفن کردیم و 60 عدد mail به هم دادیم و 67 بار هم با هم chat کردیم و دست آخر هم دیگه محل هم نگذاشتیم و هر چند مدت مثلا احساسات اون خانم فوران می کرد , یک Offline می گذاشت که کجایی و .... ! ای پدر این کامپیوتر بسوزه که حتی روی روابط انسانی هم اثر گذاشته !
الان لابد همتون میگین عجب خری بودی تو ! خوب این درست , خودم هم قبول دارم , اما وقتی با مادرم نشستیم و شروع کردیم به ریشه یابی این مشکل به نکته خیلی جالبی بر خورد کردیم و معلوم شد که علت این معضل , که می دونم 80% پسر و دختر های مقیم ایران با اون دست به گریبان هستند چی بوده ! حتما زیاد براتون اتفاق اقتاده که با دختر یا پسر دلخواهتون آشنا شدین اما به دلایل نامعلومی رابطه شما به هم خورده و یا بین تون شکرآب شده .
خوب حالا چی بود اون معما ؟
یک شرح مختصر بدم : ما تو زبان فارسی خودمون متاسفانه کلمات زیادی نداریم برای تفسیر کردن مسائل و اگر هم داشته باشیم مردمانی هستیم مقید به مسائل پوچ و خودمون رو همیشه درگیر آداب و رسوم و خرافات گذشته می کنیم بدون اینکه بدونیم و بخواهیم باور کنیم که ما در قرن 21 داریم زندگی می کنیم .
حالا نوبت رسید به اون واژه دوست . این واژه دوست هم یکی از اون کلماتیه که اگه درست معنا نشده باعث ایجاد این مشکلات می شه . توی زبان انگلیسی وقتی پسر و دختری با هم دوست می شن همون اول بسم الاه بهم می گن Girl Friend - Boy Friend و یا نخوان این رابطه رو به هم میگن Friend !!!
ولی ما ایرانیها وقتی مثلا یک ارتباط با جنس مخالف برقرار می کنین روی اون , نام دوستی رو می گذاریم در صورتی که تعیین نمی کنیم که آیا ما صرفا دوست هستیم بدون احساس عشق؟ یعنی دوست ! و یا دوستی هستیم همراه با احساسات و عواطف و عشق یعنی دوست پسر و دوست دختر !
و مشکل بنده با اون خانم هم این بود که ایشون از اینکه با من دوست بودن تصورشون یک رابطه معمولی و همکار گونه و کمک فکری بود اما من شب تا صبح من دوست دارم لیلی می خوندم و ...... خلاصه اینکه چون رابطه ما کامپیوتری بود منهم نشستم و یک طومار نوشتم و همه مسائل رو شرح دادم . و خیلی رک احساسم رو به اون خانم عرض کردم و گفتم که چی ؟ من دوست دارم و ایشون هم در جواب ما برداشتن یه طومار نوشتن که آقا جان ! بی خیال عشق ! ما هم حساب کار دستمون اومد و از اون روز تا به حال تکلیف روشن شده و حالا ما سر در پی شکار خرگوشیم و یافت می نشود و همچنان هم رابطه با اون خانم رو حفظ کردم البته بصورت فقط دوست !!!!
البته این رو هم بگم , برای من که آدم خیلی خجالتی بودم واقعا سخت بود که بتونم احساساتم رو رک و پوست کنده بگم اما به این فکر کردم که تا کی باید این نقش احمقانه رو بازی کنیم ؟ و برای همین دل به دریا زدم و هر چی تو دلم بود رو گفتم .
حالا حرفم با شما هاییکه مشکل منو دارین . شاید خیلی از شما خجالت می کشین از بیان احساس درونتون به اون پسر یا دختر ! اما به این فکر کردین که دوست داشتن مگه گناهه ؟ مگه پدر و مادر شما که عاشق هم شدن و بعد هم شما رو به وجود آوردن گناه کردن ؟
یا حتی حرفم با دختر هاست که می خوان بصورت کلیشه ای و مثلا با شرم و حیا رفتار کنن و اونقدر منتظر می مونن که پسر بیاد بگه عزیزم من دوست دارم و یا بگه با من دوست می شی ؟ و ....
خوب چه ایرادی وجود داره که زنها این الفاظ رو به کار ببرن ؟ چرا هر جا حرف پیش میاد زنها می گن حق ما رو مرد ها پایمال می کنن , اما چرا توی مسائل عاشقانه صدای زنها خاموشه ؟ مگه دختر ها حق ندارن انتخاب کنن و همیشه باید انتخاب بشن ؟ مگه ما تو دوران جاهلیت زندگی می کنیم که زنها اسیر و ابزار در دست مرد ها باشند ؟
گرچه این تفکرات دور از ذهن نیست چرا که ما در کشوری زندگی می کنیم که یک عده آدم های احمق و کهنه پرست و سنت گرا بنام جماعت آخوند و ملا مدت 300 سال به مردم حکومت کردن و هنوز هم این حاکمیت ادامه داره . این عده بودند که هر چه سنت های انسان دوستانه و فرهنگ عظیم خاص ایرانیان بود رو بنام اسلام نابود کردن و ذهن و فکر مردم رو بیمار کردند . اما جای خوشبختیه که امروزه می بینیم جوون ها خودشون حقیقت رو فهمیدن .
غرض از گفتن این حرفها این بود که کسانیکه مثل من هستند بیخود عمر و وقت خودشونو تلف نکنن وهمون اول دوستی با طرفشون سنگاشونو وا بکنن و تکلیف خودشون رو روشن کنن که بعد از این همه مدت هم فرصتهای زیادی رو از دست ندن و هم اینکه عمری رو در خیالات سر نکنن و دست آخر هم دلشکسته و سر خورده و دست از پا دراز تر ......

موفق باشید ....
~~~~~~~~~~~~~~~



این بار سوژه گزارش نامهربانیهای ما نسبت به آثار تاریخی و سرمایه های ملی ماست . ما ایرانیانی که سابقه درخشانی از فرهنگ و تمدن را داریم اما کوچکترین توجهی به حفظ آنها نداریم و به عوض ما کشور های دیگه هستند که خیلی از آثار ما رو محافظت می کنند . مثل کشور انگلستان , روسیه و .... !
نمونه بسیار کوچک این ناملایمات خانه صادق هدایت بنیان گذار رمان , در ایران هست و سالهاست که به عنوان یک اثر ملی به ثبت رسیده . اما از اول انقلاب تا به حال همچنان در تصرف دانشگاه پزشگی می باشد و از آن به عنوان کتابخانه بیمارستان امیر اعلم استفاده می شود .
برای تهیه این گزارش دچار مشکلات بسیاری شدم و خیلی از مسائل برام حل نشد . یکی اینکه چرا ما اینقدر نسبت به پیشینه فرهنگی و ادبی خود بی اعتنا هستیم ؟ چرا از خود نمی پرسیم اگر روزی فرزندان ما بپرسند خانه کسی که داستانهایش به 20 زبان زنده دنیا ترجمه شده در چه وضعیتی قرار دارد و چه استقاده ای از آن می شود چه پاسخی خواهیم داد ؟
باور کنید حتما دلیلی داره که در کشور های پیشرفته خانه کسی که در تمام طول عمر خود فقط یک کتاب تاثیر گذار نوشته همچنان حفظ می شود حتی با ریز لوازم شخصی آن فرد . ولی ما یک روز دستور ویرانی خانه نیما یوشیج را می دهیم یک روز تخت جمشید را در میان قاضلاب و پسآب کارخانه های اطراف رها می کنیم و .... اما چرا یک بار این امام زاده های کذایی رو که مثل قارچ هر جایی از ایران سبز شدند رو اینقدر فوت فوت می کنیم ؟ من در اون مورد هم گزارشی در دست تهیه دارم فقط خلاصه عرض کنم که آخه ما چند تا امام داریم که اندازه 200 برابره تعداد امام ها و پیغمبر های ما امام زاده به وجود اومده و جالب تر اینکه توی دنیای عظیم اسلام فقط توی کشور ایران این الم های عثمون سبز شدند و دلیل اونهم مشخصه که با این مردم ساده دل و خرافه پرست بهتر از این نمی شه انتظار داشت ! فردا گزارشی دارم از تاریخچه آخوندها که ختما باید بخونید خیانت های این عناصر پلید و مجهول الهویه رو !

ساعت 10 صبح چهارشنبه 23 مرداد برای دیدن خانه پدری صادق هدایت راه می اقتم به سمت خیابان کوشک . هر چه تلاش می کنم و در میزنم کسی جوابی نمی ده بعد از تقریبا 45 دقیقه می فهمم که تو این مملکت بی صاحب و خراب شده که یک مشت آدم بی همه چیز شدن مسئول به اصطلاح مواریث فرهنگی وقتی می خواهی از یک اثر تاریخی دیدن کنی باید به جای سازمان میراث فرهنگی با دانشگاه علوم پزشکی تماس برقرار کنی تا مسئولان اگه پارتی کلفتی داشته باشی بهت جواب ok بدن وگرنه بمون تو خماری !!!!
بعد از کلی تلفن کردن و معرفی کردن اسم و آشنایی دادن این و اون ...... بالاخره اجازه ورود رو می گیرم و پا به خانه هدایت قلی خان معروف به اعتضاد الملک پدر صادق هدایت می گذارم .
در ابتدای ورودم به حیاط شمالی وارد می شم و در میابم این خانه از 2 قسمت مجزا تشکیل شده که زیر تالار اصلی یک راهروی طولی ارتباط حیاط جنوبی و شکالی رو ممکن می کنه . مسئول حراست بیمارستان منو تا دم در راهرو همراهی می کنه و بعد منو به حال خودم می گذاره . وارد راهرو می شم اتاقی که طاق آن همچون پوشش سایر نقاط از نوع ضربی بوده و آجر چینی اون خیلی زیباست .
این راهرو در تراز زیرزمین قرار گرفته و 6 پله ای که در 2 طرف آن وجود داره اختلاف سطح بین حیاط شمالی و جنوبی رو حل می کنه .
وارد حیاط جنوبی می شم با منظره ای چشم گیر باغچه ای با دو , سه درخت تنومند چنار و حوض گرد و بزرگی در وسط حیاط و دور تا دور ساختمان خانه را هم کاشی های لعب دار نقاشی شده پوشونده . در نگاه اول 3 در به چشم می خوره که وقتی نزدیکتر می شم می بینم که هر 3 به زیر زمین راه دارند .
از روی کنجکاوی یکی از در ها رو باز می کنم و از پله ها می رم پایین هر چی پایین تر می رم تاریکی بیشتر منو می بلعه ! اما نکته بسیار جالب و عجیب اینه که با اینکه من 35 پله رو رفتم پایین اما صدای حیاط و محیط بیرون رو کاملا می شنوم صدای باد و گنجشکها و .... دیگه اونقدر تاریک شده که از کیفم چراغ قوه قلمی که همیشه همراهم هست رو در میارم و ادامه می دم بعد از 45 پله به زیر زمین می رسم و یک در دیگه در مقابلم هست که اونو باز می کنم . در با صدای خشکی باز میشه 2 تا نعل اسب به دیوار آویزونه , یک تله موش بزرگ , یک گازانبر زنگ زده , یک آب دوات کن یک بیلچه و یک کوزه لعب دار بزرگ ...
بوی عجیبی به مشام می رسه .... بوی نم بوی سرکه کهنه و شراب یا بویی مثل بوی پیاز گندیده و بوهای دیگه ای که منشاء آنها نامشخص هست ...
کمی جلوتر می رم زیر بنای اینجا نصف زیربنای ساختمان رو در بر گرفته و یک در دیگه هم هست یک دستشویی و یک توالت آنجا هست و کمی جلوتر آشپزخانه که خیلی تاریک و وهم انگیزه . کم کم ترس داره بهم چیره می شه و حالت بدی دارم نوعی اظطراب و وحشت تو وجودم بوجود اومده و دیگه نمی تونم تحمل کنم و به سرعت میام بیرون. وقتی می رسم بالا توی حیاط نفسم بند اومده از بس که پله ها رو تند تند اومدم .
میشینم لب حوض و اطرافمو نگاه می کنم .به آدمهای ساکن اینجا فکر می کنم ... هدایت قلی خان , زیور الملوک , انور الملوک , اخترالملوک و اشرف الملوک .... کمی که نفسم جا میاد راه می افتم به سمت
ساختمان . در و پنجره ها همه چوبی هستند و سلامت نسبی دارند 2 ستون بزرگ سنگی در مقابل در ورودی قرار داره . اما چیزی که بیشتر جلب توجه می کنه کاشیهای نقش برجسته لعاب دار با نقاشی های زیباست که به ارتقاع 1 متر از کف دیوار ها رو زینت داده عکس ها اکثرا چهره های قجری هستند و سرباز هایی با لباسهای قزاقی با کلاه سیاه و لباسهای آبی چین دار .
چشمم به نهر های باریکی می افته که منتهی به حوض می شن ! به سرچشمه نگاه می کنم اما چیزی به چشم نمی یاد یکی از نهر ها رو دنبال می کنم و به سرچشمه می رسم یک چشمه یا قنات که به تمام نهر ها آب می رسونه با آبی زلال و تگری .
در منتهی الیه جنوبی حیاط در ورودی هست که با خیابان در ارتباطه . قفل سیاه رنک و بزرگی به آن زدند . بعد از آن یک هشتی قرار داره و فضایی کوچک به عنوان رخت کن . وارد ایوان می شم و دور تا دور آنهم پر از کاشی های نقاشی شده است اما با تصاویری متقاوت !! فرشته هایی عریان یا نیمه عریان که مسئولان احمق روی آنها رو رنگ مالیدن که چشم و گوش مردم باز نشه !!!!!
وارد طبقه اول بنا می شم یک فضای کوچک 6 متری که به عنوان فیلتر امکان ایجاد ارتباط با اتاقها را فراهم می کند . در بخش مرکزی بنا تالار اصلی قرار گرفته که ایوانی به عمق 2 متر هم در جلوی آن قرار دارد . ار اتاقهای تو در تو می گذرم و از خودم می پرسم که این اتاقها چه تاثیر زهر آلودی داشتند که مرحوم هدایت پیرامون آنها می گوید : من حتم دارم که پیش از من یک نفر خونی , یک نفر دیوانه زنجیری در این اتاقها بوده . وارد اتاقهای دیگر می شوم که در و دیوار آنرا باز هم یک مشت آدم احمق پر از تصویر عروسکی و کارتونی کردند . وقتی بعدا جویا شدم گفتند که اینجا به عنوان مهد کودک کارکنان بیمارستان امیر اعلم مورد استفاده قرار گرفته بود !!!! اتاقها هوای خفه کننده دارند و آدم رو می گیرن و می زنم بیرون ! می رم به سمت قسمت شرقی حیاط و دیدن منظره ای منو میخکوب می کنه !!
منقذی در دیوار ایجاد کردند و هواکش تاسیسات بیمارستان رو از اون عبور دادند به سمت بنا ...
اینجا دیگه بوی خانه نمی ده چه برسه به یک اثر ملی ! این درد رو همه این اماکن دارند !
دلم از این همه بی توجهی گرفته و تصمیم می گیرم برگردم . در ادامه این گزارش مصاحبه ای داشتم با جهانگیر هدایت برادر زاده صادق هدایت که به محض تنظیم کردن تقدیم خواهم کرد . بطور خلاصه می گم که موضوع آن در مورد چگونه مردن هدایت و محل دفن او خواهد بود و ...


موفق باشید ....
~~~~~~~~~~~~~~~~~~




........................................................................................

Saturday, August 17, 2002

یک توضیح ضروری !!!!!
آقایون خانومها دخترا پسرا , بابا به خدا من مرد هستم برای رفع تردید هم حاضرم اثبات کنم ! این تمپلیت ایراد داره می زنه شیما !!! بلد هم نیستم درستش کنم ! یه جوون مرد پیدا می شه به ما کمک کنه ؟ کم هم به ما فحش بدین ! باور هم نمی کنین از آريا .پرسین !!!! باز ایشون منو زیارت فرمودن !
در ضمن به زودی گزارشی خوندنی از منزل صادق هدایت تقدیم می کنم .
موفق باشید ....
~~~~~~~~~~~~~~~~



رئیس کل بانک مرکزی در آخرین گفتگوی خود با خبرنگاران , خبر از انتشار قریب الوقوع اسکناس 2000 تومانی را در یکی دو ماه آینده داد !!!!

جالب اینجاست که با سطح گرانی و تورم بسیار بالای موجود در جامعه ما و در شرایطی که وسیله پرداخت دیگری مثل چک یا کارتهای اعتباری رواج چندانی ندارند و اطمینانی به آنها نیست اسکناس 2000 تومانی هم دیگر جوابگوی نیازهای جامعه نخواهد بود .
این روزها درشت ترین اسکناس موجود در کشور تنها کفاف نیمی از کرایه تاکسی یک مسیر نسبتا طولانی مثلا در امتداد خیابان پهلوی " ولی عصر " را می دهد . در حالی که درشت ترین اسکناس در زمان تاسیس بانک ملی 100 تومانی بود و به قدر 10 سکه طلای پهلوی ارزش داشت و ارزش طلای سکه پهلوی هم برابر یک سکه بهار آزادی می باشد که در بازار طلا ارزشی در خدود 60 هزار تومان را دارا می باشد .
اما مسئولین احمق بانک مرکزی در برابر چنین استدلال ساده ای , نظر دیگری دارند :
امروزه رواج چک بیش از گذشته است , و اگر اسکناس درشت نزد مردم باشد نیاز آنها به بانک کمتر خواهد بود و نظام بانکی کمتر دچار ضرر و زیان خواهد شد .
اما این عده به ظاهر کارشناس از یاد برده اند که جمعیت 16 میلیونی ایران در زمان تاسیس بانک ملی به هیچ وجه قابل قیاس با جمعیت 75 میلیونی فعلی نیست و لذا وسائل پرداخت هم باید متناسب با حجم حرکت اقتصاد تغییر کند .
ای کاش رواج کارتهای اعتباری به گونه ای بود که از حمل و نقل بی مورد بی نیاز بودیم و مردم هم از ترس جیب بر ها و کیف قاپ ها راحت می شدند و هم از مزاحمتهای حمل و نقل انبوه اسکناس برای یک خرید ساده .
امروزه حتی چک هم در مبادلات میان افراد جایگاه مطمئنی ندارد و حتی نقد کردن چک های مسافرتی نیز به سادگی ممکن نیست و حتی بانکهای مربوطه هم از نقد کردن آنها ابا دارند .
مقاومت بانک مرکزی از انتشار اسکناسهایی با ارزشتر , تنها با هدف هر چه محتاج تر نگه داشتن مردم در مراجعه به بانک و سوء استفاده از شرایط نامناسب بازار است که ظاهرا تا دستوری از مراجع قوی در ارکان دولت صادر نشود بانکها برای حل این مشکلات قدمی بر نخواهند داشت .....

موفق باشید ....
~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001