فرياد بي صدا

Disclaimer : In This Site , There Are Some Words That Aren't So Polite & May Not Be Suitable For Children Under +18  

Monday, December 02, 2002
خوب این هفته می خوام روان شناس بشم و بزنم تو کار مشاوره و روان پریشی !
جدیدا که نه , یه چند سالیه که مراکز مشاوره برای جوانان و کسانی که مشکل دوست یابی و خلاصه این چیزها رو دارند باز شده . یادمه سال 78 بود که بدجور گرفتار مشکلات عاطفی و روحی و عشقی شده بودم و در اوج کار و درس عشق و عاشقی بودم که چندین اتفاق ناگوار خانوادگی برام افتاد و باعث شد که کلا از زندگی ببرم بقول معروف حسابی قاطی کردم و فیوزم پرید ... به توصیه آشنایان رفتم به یکی از این مراکز مشاوره وابسته به بهزیستی و همون 2 جلسه اول از رفتنم نگذشته بود که مودبانه شوتم کردن بیرون هاهاها !! حالا بماند که چه بلایی سر پسر و دخترا و دکتر آوردم اما در کل جالب بود و می خوام بنویسم جریانش رو :

روز اول که رفته بودم بعد از تعیین وقت چون مثلا مورد من فوری و اورژانس بود و ابرهای آسمان قلب و روحم متلاطم و طوفانی بودن , نشستم تا نوبتم بشه !! ساعت 8 شب بود که رفتم تو و دکتر روانکاو پشت میز نشسته بود و سعی در ارتباط برفرار کردن با من گرفت :
ظاهرش خیلی مامانی بود فد 160 و من 180 کله کچل و فوق العاده خوش تیپ منم که به کچل جماعت حساسیت دارم و یجورایی خوش به حالم می شه ... یکمی یخم باز شد !! بعد شروع کرد به پرسیدن ... منم که باید به اندازه یکماه اشک می ریختم و هنوز از شوک های وارده یکقطره اشک هم نریخته بودمم یهمو بغضم ترکید و شروع کردم...... خلاصه نصف بیشتر دستمال کاغذی این دکتر بیچاره رو با مف و اشکهام تموم کردم و بعد که آروم شدم شروع شد سوال و جواب .....
وسط سوالها بود که یهو زدم زیر خنده و حالا مگه ول کن بودم تو دلم به این یارو فکر می کردم که بدبخت !! اینم آخه رشته بود رفتی خوندی ؟ بشینه صبح تا شب پیشه یک مشت آدم خل و چل مثل من که یا براش زار بزنن و آبغوره بگیرن یا غش غش بخندن یا اینکه داستانهای رویایی یا واقعی زندگیشون رو براش بگن !! فکر می کنم علت کچلیش همین بود !! خلاصه من از خنده افتادم و جالب هم اینجا بود که هر کاری من می کردم اون استقبال می کرد و انگار که مثلا یکرفتار طبیعی از من سر زده باشه ذوق می کرد !! بالاخره گفت روحت آشفته ست و باید مدتی گروه درمانی بشی و در کنار اون هیپنوتیزم و روانکاوی !!
فرداش اولین جلسه گروه درمانی رو برام گذاشت و شروع شد ...
فکرشو بکنین حدود 20 - 30 تا دختر و پسر نشستن تو اتاق و صندلی ها رو گرد چیدن ! بعد جلسه رسمی شد و هر کی خودشو معرفی کرد و اگر دوست داشت مشکلش رو هم می گفت .. تا رسید به من ! منم اسممو گفتم و بعد گفتم مشکلی ندارم !! دکتر گفت بگو جانم خجالت نکش !! آخر گفتم عاشقم .... یهو اتاق ترکید و همه زدن زیر خنده منم حرصم گرفت و داد زدم کوفت به چی می خندین مسخره ها ؟؟؟؟ بعد همه خودشونو جمع و جور کردن و اینبار دکتر بود که زد زیر خنده و اشک می ریخت از خنده !! خلاصه جلسه ریخت به هم و بحث داغ عاشقی در گرفت یکسری موافق و مخالف افتادن به جون هم و منم که حوصله ام سر رفته بود اومدم بیرون !!
هفته بعد نوبت هیپنوتیزم بود !!
جناب دکتر نشستن روبروی من و شرو ب ه صحبت :
چشمهاتو ببند جانم ... آروم باش .... به هیچی فکر نکن .... فقط به حرفهای من .... با من بشمار تو دلت : یک - دو - سه - .... خلاصه ما هی شمردیم و رفم رسید به 1000 تا هزار رو هم رد کردیم و منم شدیدا خندم گرفته بود و می خواستم بخندم اما روم نمی شد و کاملا جدی بودم حالا مگه می شد ؟ خلاصه یهو زدم زیر خنده و تمام زحمات 1 ساعته این بیچاره دکتر رو به باد داد..... این دفعه یکم جوش آورد و گفت : مهم نیست ... خسته شدی جانم جلسه بعد بیا شروع می کنیم ...
جلسه بعدی:
این بار ایستاد کنارم و موهامو کامل زد عقب و انگشتشون گذاشت روی پیشونیم و گفت : فقط به نفطه تماس فکر کن ...خ خلاصه ما هی فکر کردیم فکر کردیم تا آخر این احساس تبدیل به احساس قلقلک در پیشونیم شد و دوباره غش غش خندیدن !!!!!!
خانم عزیز چرا همکاری نمی کنی ؟ من که اینجا بیکار نیستم جانم کمی خوددار باشین ... برین فردا بیایین گروه درمانی !!!
جلسه بعدی :
اینبار من شدم نقل مجلس و هی حرف می زدم و زدم تو کار عشق و عاشقی و سیاست و کامپیوتر و تجارب زندگیم و بدبختیم و یوقت به خودم اومدم دیدم نصف جمعیت دارن آبغوره می گیرن ... و دکتر هم دستشو گذاشته زیر چونش و هی سر تکون می ده !! آخرم اشاره کرد که برو بیرون و خودش هم دنبالم اومد بیرون ! بعد بهم گفت :
راستش من زیاد در مورد شما کنکاش کردم و باید بگم شما کاملا روانتون سالمه و هیچ مشکلی ندارید و خوشحال هم می شم اگه با ما همکاری داشته باشین بطور افتخاری !!!!!
منم گفتم : باشه فمرامو می کنم و اومدم بیرون و دوباره یک پرس خندیدم ....

خلاصه این فامیل ما باور نکردن که من ایرادی ندارم و اینبار از یک دکتر متخصص کلاس بالا وقت گرفتن و رفتم پیشش !!
ازم پرسید قبلا پیش کسی تحت درمان بودم ؟ منم گفتم براش و کارها و برنامه ها رو توضیح دادم که یهو زد زیر خنده و گفت :
آخه مگه کسی رو اینجوری هیپنوتیزم می کنن ؟ راه داره باید خوابیده باشی جند تا نست و نتیجه و ....
بعد هم گفت بیا این جلسه همین کار رو امتحان کنیم !! بعد 4 صفحه گذاشت جلوم و گفت این تست ها رو بزن !! منم زدم و بعد دادم بخونه ! هر چی می خوند هی چشمهاش باباقوری می شد و یواشکی منو دید می زد و شرشر عرق می ریخت ! آخر سر گفت :
هوم .... من فکر کنم اومدن شما به اینجا لزومی نداشته باشه در ضمن ظبق این جوابها , مغز شما به هیچ عنوان به خواب مصنوعی فرو نمی ره !!! بعد هم زنگ زد خونمون و گفت ایشون کاملا سالمند و فقط کمی باید روانکاوی بشن در مورد مشکلاتشون و یک شریک مناسب یا همصحبت براشون پیدا کنین !! منم با چراغ سبز بدست اومده سریعا یک " دوست " برای خودم دست و پا کردم و ...... هاهاهاها

خوب هدف از نوشتن این متن این بود که بهتون بگن هر آدمی بهترین روانپزک خودشه ! از نظر من علت اینکه خیلی از ما به بیماری ها و ناراحتی های عصبی دچار می شیم برای اینه که با خودمون رو راست نیستیم و مدام می خواهیم نقش بازی کنیم یا وانمود کنیم مشکل داریم چون اصولا ما ایرانی ها مردمی غم پرستیم !!! به این مورد در مطلب بعئی شدیدا می پردازم !! اگه رو در بایستی با خودمون رو کنار بگذاریم می بینیم که تنا خود ما هستیم که باعث پدید اومدن مشکلات عدیده برای خئدمون هستیم و بس !! اگر روزی شادیم و می خندیم در درجه اول برای اینه که خودمون خواستیم ! واگر روزی غمگین باشیم باز هم خودمون هستیم که می خواهیم محزون باشیم یا خندون !! عوامل دیگه تنها بهانه هستن چون همه به خوبی می دونیم که حتی اگه در اوج افسردگی هم باشیم اگه دنیایی رو به ما بدن تا خودمون نخواهیم نمی تونیم از اون حالت خارج بشیم !!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~



........................................................................................

© تمام حقوق و مزايای این سایت متعلق به شخص شيوا میباشد

Design By Shiva © 2001